جمال صفری: اشغال ایران توسط قوای متفقین درجنگ جهانی دوم و سقوط پهلوی اول (۱) – بخش هشتم

Jun 6th, 2015 | مقالات

mosadegh mohammad 19022015بمناسبت صد و سیُ و دومین سالگرد تولّد دکترمحمّد مصدّق «زندگینامۀ دکترمحمّد مصدّق» (111 )

  توضیحات و مآخذ:‏

1- دکتر علی اصغر زرگر « تاریخ  روابط  سیاسی ایران و انگلیس در دورۀ  رضا شاه» –  ‏ترجمۀ کاوه بیات – انشتارات معین و پروین – 1372 – صص

446 – 445‏

‏2 – مهدی نیا ،‌جعفر – هفت بار اشغال ایران در 23 قرن [‌جلد چهارم ] – انتشارات پانوس – 1377 – ‏ص 239‏

3 – مصور رحمانی –صص  115 – 113  ‏

‏4 – آبراهمیان – صص 203 – 201

5 –  محمود فروغی – ص 38

‏6 –  حسین مکی – «تاریخ  بیست ساله ایران » – جلد هفتم –  انتشارات علمی – 1363-ص 18

‏7 –     پیشین –   صص  ‏‏157 – 113

‏8 –  دکتر انور خامه‌ای« سالهای پرآشوب» بخش دوم – نشر فرزان – 1378– صص 134 – ‏‏118  9 – پیشین  – صص 150 – 143‏

 10 – سایت خانه و خاطره

http://www.zinati.eu/Shahriwar_1320.htm

‏11 –  دکتر انور خامه‌ای« سالهای پرآشوب» بخش دوم –  صص 153 – ‏‏142  ‏

‏12 – ‏ «خاطرات سیاسی رجال ایران، از مشروطیت تا کودتای 28 مرداد 1332 » جلد2 ،   به اهتمام : ‏علی جانزاده – انتشارات جانزاده – 1371 – صص 470 – 457 ‏

13 – خسرو معتضد «  رضا شاه سقوط و پس  سقوط »، مؤسسه مطالعات تاریخ  معاصر ایران – 1376 –   صص 136 – 130

بخشی  از گفتگوی مجله ره آورد با  شیخ  عبدالله گله داری  نمایندهِ دورۀ چهاردهم   مجلس  شورای ملی  ایران:

 

٭ گیتی شهباز : وقتی  که انگلیس بودید  با انگلیس‌ها  رابطهِ  نزدیک پیدا کردید؟

● عبدالله گله داری : خیر . وقتی آمدم تهران عضو کلوب تهران شدم. این کلوب  مال انگلیسی‌ها بود. در آنجا اغلب با یکی از دوستانم به نام عماد کیا که بعداً کنسول  ایران در نیویورک و چند کشور دیگر  شد، دیدار می‌کردیم. کیا مرا با مستر « ترات»  آشنا کرد  که در آن سال‌ها، بعد از سفیر بالاترین  مقام را داشت و همین سرآغاز دوستی  و رابطهِ من با مقامات انگلیسی شد.

٭ گیتی شهباز: ببخشید در اینجا نکته‌ای نامعلوم است . به چه دلیل  ترات شما را میان آن‌همه  افرادی  که در آنجا  آمد و شد داشتند ، انتخاب کرد و ناگهان  شما فرد مورد اعتماد  آنها شدید ؟

● عبدالله گله داری: ترا ت یک دیپلمات قدیمی انگلیسی بود که سال‌ها در ایران خدمت کرده بود و فارسی را بسیار خوب و روان صحبت می‌کرد. وقتی فهمید که من از خاندان گله‌داری هستم و پسر  عموی گله داری‌هایی که در کنسولگری‌های کرمان و بندر عباس کارمی‌کنند، به من اعتماد کرد و مرا  به دوستی پذیرفت. از آن تاریخ به بعد رفت و آمد من با مقامات انگلیسی شروع شد. در اولین فرصت  مرا به « سرریدر بولارد» سفیرکبیرانگلیس در ایران معرفی  کرد. ریدر بولارد یکی از استعمارگران متکبر انگلیسی بود و حقیقت اینست‌که  از شاهان ایرانی بدش می‌آمد .

٭ گیتی شهباز : با او هم فارسی  صحبت می‌کردید؟

● عبدالله گله داری : خیر. انگلیسی. من به چند زبان تسلط دارم. انگلیسی، آلمانی، عربی، هندی و البته فارسی.

٭ گیتی شهباز : از روزی که داخل سیاست شدید و با انگلیس‌ها رابطه پیدا  کردید، دلتان به حال  ایران نسوخت از این‌که انگلیسی‌ها چند قرن در سرنوشت این ملت و مملکت دخالت می‌کردند؟

● عبدالله گله داری: گیتی خانم. این اشتباه محض است اگر تصور کنیم هرچه در ایران می‌گذشت زیر سر انگلیس‌ها بود. من هرگز برای انگلیس‌ها چنین قدرتی را قایل  نبودم و نیستم.

٭ گیتی شهباز: حتی در دوران جنگ و اشغال ایران؟

● عبدالله گله داری :  در آن سال‌ها من  وکیل  مجلس بودم و در گود  سیاست  ایران. بله، در آن دوران  مداخلهِ انگلیس‌ها یک امر اجتناب ناپذیر بود. انگلس‌ها و روس‌ها مملکت را اشغال کرده بودند. بی طرفی ما را نقض کرده بودند. پادشاه ایران را برداشتند و به جزیرهِ موریس تبعید کردند. نیروی  دریایی ایران را زیر آب فرستادند و تمام امکانات مملکت را در اختیار خود گرفتند.

٭ گیتی شهباز: قبول ندارید  که پیش از جنگ  هم همینطور بود و بعد از جنگ هم همینطور.

● عبدالله گله داری: انگلیس‌ها  به شدت از روس‌ها  می‌ترسیدند و تمام وحشت آنها از این بود که مبادا ایران به بلوک شرق بپیوندد . برای انگلیس‌ها، نفت ایران حیاتی بود و حفظ استقلال ایران. مبادا منافع آنها در خلیج و سراسرهند در خطر بیفتد. ترس داشتند مبادا عشایر ایران دراثر تحریک  بلشویک‌ها دست به اغتشاش  بزنند و بخصوص از قشفایی‌ها خیلی می‌ترسیدند.

٭ گیتی شهباز :  در بارهِ  مداخلات علنی  آنها در جنوب  چه می‌فرمائید ؟

● عبدالله گله داری : بی‌تردید هیچ مأموری  به جنوب نمی‌رفت تا انگلیس‌ها موافقت نمی‌کردند. مثالی بزنم. سرهنگ البرز پدر زن عماد کیا بود.  کیا از «تراب »  خواهش کرده بود  که موافقت کند  او در مقام رئیس شهربانی به اهواز  برود. ترات در باره اش  تحقیق  کرد و به  وزارت کشور  اطلاع داد که  سرهنگ البرز  را به خوزستان  بفرستد. سپهبد امیر احمدی  وزیر کشور بود. زیر بار نرفت. کیا تلفنی  به «ترات»  اطلاع داد که سپهبد از اعزام سرهنگ خود داری می‌کند. در آن موقع  من در دفتر ترات بود . ترات به انگلیسی، ناسزایی به سپهبد گفت و بعد گوشی را برداشت و با خشونت به وزیر کشور گفت « شما کار ما را معطل کرده اید. دلیلی دارد؟»  من از پاسخ سپهبد  امیر احمدی  بی خبرم، ولی  این را می‌دانم که فردای  آن روز  سرهنگ البرز  به طرف محل مأموریت خود حرکت کرد.

٭ گیتی شهباز: شما ظاهراً یک دوره وکیل  مجلس  شورا بودید.

● عبدالله گله داری : همین‌طور است

٭ گیتی شهباز: در مجلس  فعالیت شما چه بود؟

● عبداله گله داری: من در دورهِ چهاردهم  مجلس،  وکیل شدم. بین سال‌های 1943 تا 1945 عضو فراکسیون میهن بودم. رئیس فراکسیون ما دکتر طاهری یزدی  بود و اعضای فراکسیون 46 نفر بودند.

٭ گیتی شهباز: مشرب سیاسی  فراکسیون میهن چه بود؟

● عبدالله گله داری: ما، به قول توده‌ای‌‌ها ، جزو مرتجعین بودیم و جزو اکثریت.

 ٭ گیتی شهباز: یعنی طرفدار  انگلس‌ها؟

●عبدالله گله داری  موافق با انگلیسها. شهرت داشت که طاهری نوکر انگلیس‌ها است ولی  در همان ‌حال ما با  انگلس‌ ها بر سر مسایلی  که مربوط به سرنوشت  کشور بود، مجادله می‌کردیم . اشتباهات آنها را می‌گفتیم. خاطره‌ای را تعریف کنم. در دوره چهاردهم، اعتبار نامهِ رحیم زاده  خویی  رد شد و  از جمله کسانی که رأی مخالف دادند، اعضاء  فراکسیون  میهن بودند. عصر آن‌روز « ترات»  به دیدن من آمد. موضوعی مربوط  به بلوچستان بود که قرار بود با  هم مذاکره کنیم. دیدم اوقات « ترات»  تلخ است. با صراحت تمام گفت « چرا اعتبار نامه رحیم زاده خویی را ردکردید؟»  جواب دادم که نظر  دکتر طاهری این بود که ما  رأی مخاف  بدهیم. وظیفهِ ما اعضای  فراکسیون  اینست که که از رئیس  خود پیروی کنیم. ترات  گفت خواهش می‌کنم همین‌الساعه با دکتر طاهری تماس بگیرید و از او بپرسید که چرا اعتبار نامهِ رحیم زاده را رد کردید؟ من به دیدن دکتر طاهری رفتم. گفت « رفقا»  نمی‌فهمند. کاری که ما کردیم به نفع آنها بود.  من او را متقاعد خواهم کرد.  بعداً از زبان دکتر طاهری  شنیدم  که گفته بود رحیم زاده خوئی  یک سرمایه دار است. در حالی که آرداشس  توده‌ای  با پول  ایشان  وکیل شد. « ترات»  قانع شد و دیگر حرفی نزد.

٭ گیتی شهباز:  یعنی شما می‌خواهید بگویید که نمایندگان آن‌قدر استقلال رأی داشتند که دستور سفارت را ندیده بگیرند؟

● عبداله گله داری: دقیقاً این‌طور است. اعضاء  فراکسیون میهن، حتی افرادی مثل سید ضیاء‌الدین طباطبائی استقلال رأی داشتند و بسیاری  مواقع با انگیس‌ها مجادله می‌کردند… اجزاه بدهید مطلب دیگری  را بگویم  که خیلی جالب  است. یک‌بار « ترات»  مطلب  را به من  گفت که هنوز  در گوشم است. گفت « ایرانی‌ها خیلی باهوشند. به کاری دست بزنند، نمرهِ یک می‌شوند. در تجارت، در  صناعت، در  طبابت، اما در یک چیز خیلی  احمقند و آن سیاست خارجی است…»  ناراحت شدم. گفتم شما می‌خواهید بگویید که ما  یک رجل سیاسی نداریم؟ گفت چرا چند نفری هستند مثل ذکاء‌الملک فروغی، مورخ‌الدوله سپهر، سید حسن تقی زاده، علی دشتی، ابوالحسن ابتهاج، سرلشکر حسن بابا  شمل، یعنی  مهندس گنجه‌ای … بقیه عموماً بی‌اطلاع هستند و چیزی از سیاست خارجی نمی‌دانند. با تعجب از او پرسیدم قوام السلطنه رانگفتید؟ جواب داد: « قوام»  سیاست را می‌فهمد ، ولی تفرعن و اعیان بازی  او نمی‌گذارد که او کارش را دقیقاً مثل یک سیاستمدار انجام دهد…»

٭ گیتی شهباز: شما با شاه ایران دیدارهایی داشتید  که پیام‌هایی را از طرف انگلیس‌ها به او برسانید؟

● عبدالله گله داری: دوران نخست وزیری قوام السلطنه بود. ظاهراً مورخ‌الدوله سپهر، وزیر بازرگانی، به شاه گفته بود که پنهانی خبردار شده‌است که انگلیس‌ها قصد دارند اساس سلطنت را بهم بزنند و قوام را رئیس جمهوری ایران بکنند و این مطلب شاه را بسیار ناراحت و پریشان کرده بود.

٭ گیتی شهباز: منظور شما محمد رضا شاه پهلوی است ؟

● عبدالله گله‌داری: بله، شاه پرسیده بود دلیلش چیست؟ مورخ الدوله سپهر گفته بود برای اینکه  انگلسی ها از شما ناراضی هستند. شاه که به حیرت و نگرانی دچار شده بود، از سپهر پرسیده بود ما به چه طریقی می‌توانیم از نیت آنها آگاه شویم؟ سپهر پاسخ داد: من کسی را می‌شناسم که می‌توان به او اعتماد کرد. این شخص با مقامات انگلیسی، بخصوص سفیر، خیلی نزدیک است و هر چه بگوییم عین آن را به  سفیر خواهد گفت و جواب را عیناً به ما باز خواهد گرداند. شاه پرسیده بود این شخص چه کسی است ؟ مورخ‌الدوله سپهر پاسخ داده بود شیخ عبدالله گله‌داری . شاه  بلافاصله دستور داد که مرا به حضور او ببرند. فردای آن روز بوسیلهِ حسین فردوست آگاه شدم که باید ساعت یک بعد از نیم شب، در معیت مورخ‌الدوله سپهر، به کاخ سعد آباد بروم. در آنجا، در ساعت مقرر، به حضور شاه رسیدم. فرمودند آقای گله‌داری من مشتاقم شما بطور خصوصی با آقای سفیر، سر ریدر بولارد، صحبت کنید و از ایشان بپرسید سبب رنجش دولت انگلستان از من چیست و چه مسایلی باعث شده‌است که خیال  دارند قوام را به جای من بنشانند. این پیر مرد چه مزیتی بر من دارد؟ خواهش می‌کنم  نظر مقامات انگلستان را از قول  سفیر به من  برسانید.

    من فردای آن روز به سفارت انگلیس رفتم و بوسیله مستر هالت پیام شاه را به سفیر رساندم. سفیر همه را شنید و در پاسخ گفت: « درست است که  ما از شاه رنجیده‌ایم، ولی هرگز چنین تصمیمی گرفته نشده که او برود و کس  دیگری  بجای او بیاید.»  از سفیر پرسیدم شاه مشتاقند بدانند که سبب رنجش  شما چیست؟ جواب داد به چند دلیل اول آنکه  شاه مفتن است. می‌خواهد  افراد را به جان هم بیندازد. هر مطلب خصوصی در مورد سیاست کشور با او در میان می‌گذاریم، بلافاصله از جایی درز می‌کند و حتی سفرای خارجی از آن آگاهند، در حالی که مصلحت ما و ایران چنین بوده  که هیچ دولت دیگری  حتی امریکا، متحد ما هم از آن آگاه نشود . دیگر اینکه به ما اطلاع دقیق می‌رسد که دربار شاهنشاهی به همه جا شباهت دارد مگر در بار یک پادشاه. در کشورهای  اروپا، مثل انگلیس و فرانسه،  کسانی که به  دربار رفت و آمد دارند، نخست وزیران و ارتشبدان و سیاستمداران بزرگ اند، نه آدم هایی که سرشان  به تنشان نمی‌رزد و دیگر اینکه شاه ایران  به هر رجل سیاسی  که با ما پیمان دوستی نزدیک دارد بی‌اعتناست و حتی رفتارش تحقیر آمیز است.  برای مثال شاه، صدرالاشراف را که از دوستان و هواخواهان قدیمی ماست، نمی‌پذیرد و یا اگر می‌پذیرد، چند ساعت او را در اتاق انتظار منتظر نگاه می‌دارد. مطلب دیگر اینکه شاه بسیار دهن بین است و شیفته و بی‌قرار ستایش و تملق، هرکس شاه بشود همه به او تملق می‌گویند، زنده باد می‌گویند، نباید فریب این ستایش‌ها را خورد به او بگویید سفیر گفت سلطنتی که به شما رسیده‌است، ارمغان بزرگی است، باید به یاد بیاورید که پدر شما « مهتر» بود. (سفیر اصطلاح Stableboy را به کار برد.)  بهتر است شما بیشتر قدر این رهبری  را بدانید و بر قلب مردم حکومت کنید.

    در این موقع سفیر سکوت کرد و دیگر مطلبی نگفت و من اجازه مرخصی خواستم ، به هنگام خروج  از در، ناگهان صدایم کرد و گفت « راستی به شاه بگویید که دستور دهد شکار گاه آب علی روزهای  جمعه و یکشنبه برای ما  باز  باشد»  سر  را تکان دادم و از پیش  سفیر مرخص شدم. فردای  آن روز مورخ‌الدوله سپهر ترتیب دیدار بعدی ما را با شاه داد و این‌بار من در معیت فردوست به حضور شاه رسیدم و کلمه به کلمه آنچه را که سفیر  گفته بود گفتم.

    شاه پاسخ داد من هرگز تفتین نکرده‌ام و از این‌کارهم خوشم نمی‌آید و اگرمطلب جایی گفته شده، صلاح مملکت چنین بوده و اینکه دربار محل  آمد و شد  افراد نایاب است، من خودم هم می‌دانم و از اعمال خواهران و برادرانم بسیار ناراضیم و اینکه پدرم روزی « مهتر» بوده  این خود  افتخار بزرگی است. او از میان تودهِ مردم برخاسته و به آن مقام والا رسیده و آخرین نکته اینکه تمام تلاش  من اینست که بر قلب مردم حکومت کنم. اگر  بگذارند و اگر بدانم روزی نفع جامعه  در اینست، حاضرم کنار بروم و مثل یک فرد عادی در همین  مملکت زندگی کنم. و اما همین انگلیس‌ها بودند که  روس‌ها را به ایران آوردند و امروزمهمترین بخش خاک ما زیر لگد سربازان روس لگد کوب می‌شود و کاری  از دست ما ساخته نیست و معلوم نیست سرنوشت این مردم بیچاره به کجا  خواهد انجامید و در مورد شگارگاه آب علی  هم دستور خواهم داد…(1)

زندگینامه عبدالله گله داری:

     عبدالله گله داری در روز  3 مرداد 1293(26 ژوئیه 1914)  بدنیا آمد و خود می‌گوید: «ما از خاندان گله‌داري هستيم و اهل گله‌دار كه بخشي از بلوكي است در فارس و اين منطقه جزء ارباب جمعي قشقائي‌ها است. جمعي از خاندان ما به بندرلنگه رفتند. دسته‌اي به بندرعباس، جد من شيخ عبدالله گله‌داري كه اهل عرفان بود و جزو طريقه قادري در بندرعباس مستقر شد. بعداً به دبي و عربستان مهاجرت كردند. پسردايي‌ام پس از استقلال امارات متحده عربي، از طرف انگليس‌ها مقرري ماهانه مي‌گرفت كه حداقل 1000 روپيه و حداكثر 4000 روپيه درماه بود. چون بسيار مورد اعتماد آنها بود. سه تا از پسرعموها و نوه‌عموهاي من در كنسولگري‌هاي انگليس در بندرعباس و كرمان كار مي‌كردند. يكي از آنان وقتي شاه فقيد، رضاشاه از طرف انگليس‌ها به جزيره موريس تبعيد شد، در سر راه كرمان مترجم كلنل فالكنز كنسول انگليس با شاه بود. بعداً محمدرضا شاه هم به دستور پدرش يك نشان لياقت براي او فرستاد كه آن هم در خانواده ما هست. من 77 سال دارم و از اين هفتاد و هفت سال، فقط 22 سال در ايران بودم و بقيه عمر 55 ساله‌ام را در خارج از ايران گذراندم. تحصيلات من در هند بود. بعد سال‌ها در ممالك عربي ماندم. بعد به انگليس رفتم. وقتي جنگ جهاني شروع شد به ايران آمدم و عضو كلوپ تهران شدم. اين كلوپ مال انگليس‌ها بود. كيا مرا با مستر تراث آشنا كرد كه در آن سال‌ها، بعد از سفير بالاترين مقام را داشت و همين سرآغاز دوستي و رابطه من با مقامات انگليس شد.  يك ديپلمات قديمي انگليسي بود كه سال‌ها در ايران خدمت كرده بود و فارسي را بسيار خوب و روان صحبت مي‌كرد. وقتي فهميد كه من از خاندان گله‌داري هستم و پسرعموي گله‌داري‌هايي هستم كه در كنسولگري‌هاي انگليس در كرمان و بندرعباس كار مي‌كنند. به من اعتماد كرد و مرا به دوستي پذيرفت. از آن تاريخ به بعد رفت ‌وآمد من با مقامات انگليسي شروع شد. در اولين فرصت مرا به سرريدر بولارد سفير كبير انگليس در ايران  معرفي كرد. ريدر بولارد يكي از استعمارگران متكبر انگليسي بود و حقيقت اين است كه از شاهان ايراني بدش مي‌آمد. من به زبان‌هاي عربي، انگليسي، هندي، آلماني و فارسي تسلط دارم. در سال‌هاي جنگ جهاني دوم من وكيل مجلس بودم و در آن دوران مداخله انگليس‌ها يك امر اجتناب‌ناپذير بود. انگليس‌ها و روس‌ها مملكت را اشغال كرده بودند، تا مبادا منافع آنها در خليج [فارس] و سراسر هند در خطر بيفتد. براي انگليس‌ها، نفت ايران حياتي بود.

    بي‌ترديد هيچ مأموري به  جنوب نمي‌رفت تا انگليس‌ها موافقت نمي‌كردند. مثال بزنم. سرهنگ البرز پدرزن عماد كيا بود. كيا از تراث خواهش كرده بود كه  موافقت كند او در مقام رئيس شهرباني به اهواز برود. تراث درباره‌اش تحقيق كرد و به وزارت كشور اطلاع داد كه سرهنگ البرز را به خوزستان بفرستد. سپهبد اميراحمدي وزير كشور بود. زير بار نرفت كيا تلفني به تراث اطلاع داد كه سپهبد از اعزام سرهنگ خودداري مي‌كند. در آن موقع من در دفتر تراث بودم. تراث به انگليسي ناسزايي به سپهبد گفت و بعد گوشي را برداشت و با خشونت به وزير كشور گفت : شما كار ما را معطل كرده‌ايد. دليلي دارد؟ من از پاسخ سپهبد اميراحمدي بي‌خبرم، ولي اين را مي‌دانم كه فرداي آن روز سرهنگ البرز به طرف محل مأموريت خود حركت كرد.»

 

    عبداله گله داری نمایندۀ دورۀ  چهاردهم مجلس شورای ملی بود. با سيد ضياءالدين طباطبايي  همکاری داشت و مورد اعتماد  انگلیس و واسطه سفارت انگلیس و شاه در آن زمان بود. او در روز یکشنبه 18 آبان ماه 1376( 9 نوامبر 1997) در بیمارستان براتمن در لوس آنجلس در گذشت. گله‌داري در اواخر عمر در لوس آنجلس در ميان ايرانيان به سخنراني‌هاي مذهبي مي‌پرداخت و به هنگام ازدواج  و مرگ ايرانيان  در لوس آنجلس مراسم  مذهبی  را انجام می‌داد.(2)

منبع:

1–   از گفتگویی دوستانه با شیخ  عبدالله گله‌داری  نماینده پیشین  مجلس  شورای ملی  ایران

 با مجلۀ «نشریه ره آورد» شماره  31

2-   پیشین

نظر بدهید