جمال صفری: اشغال ایران توسط قوای متفقین درجنگ جهانی دوم و سقوط پهلوی اول (۱) – بخش هفتم

May 27th, 2015 | مقالات

mosadegh mohammad 16042015بمناسبت صد و سیُ و دومین سالگرد تولّد دکترمحمّد مصدّق «زندگینامۀ دکترمحمّد مصدّق» (۱۱۱ )

خاطرات سپهبد محمد نخجوان وزیر اسبق جنگ

 سالها قبل از سوم شهریور 1320 تا روز پنجم شهریور ماه  آن سال  من رئیس  بازرسی وزارت جنگ  بودم. روز سوم شهریور مانند معمول به محل کار خود واقع  درعمارت  وزارت جنگ  رفتم، خبری  نبود، جریان بطور عادی بود. در حدود ساعت ده صبح بود که جسته و گریخته خبری انتشار یافت که قشون روس و انگلیس شب قبل به سرحدات کشور شبیخون زده‌اند و ساعت 4 صبح  نیز سرریدرز بولارد و سفیرکبیر شوروی در ایران به خانه منصورالملک نخست وزیر واقع در دروازه  دولت  رفته‌اند و ایشان  را از ماجرا با خبر کرده اند.

 درست  به خاطر دارم عصر  پنچم شهریور تلفن خانه من به شدت  زنگ زد.  گوشی را برداشتم از آن  طرف سیم یکی از کارمندان اداره تشریفات دربار با عجله  مرا به پای تلفن می‌خواست. وقتی خود را معرفی کردم. گفت: اعلیحضرت رضا شاه پهلوی شما را احضار کرده‌اند فوراً در کاخ سعدآباد حاضر  شوید. بی‌درنگ لباس پوشیدم  و با اتومبیل  بیوک  37 به طرف  کاخ  سعد آباد  حرکت  کردم.  آن روز‌ها کفیل وزارت جنگ سرلشکر احمد نخجوان بود.  جلو کاخ سعدآباد از اتومبیل پیاده شدم وقدم به داخل اولین محوطه کاخ که به پاسدار خانه و قراولخانه اختصاص دارد گذاشتم  تا پیاده به طرف کاخ سفیر که معمولاً در آنجا شرفیابی انجام می‌شد بروم که درهمین بین سرهنگ ارفع رئیس مرموزات ستاد ارتش با قیافه بر افروخته خود را به من رساند و گفت: «  تیمسار، تیمسار اشتباهاً شما را احضار کرده اند با شما کاری ندارند  فوراً  تشریف  ببرید.»

٭شاه  امراء ارتش را خلع  درجه می‌کند:

 خیلی تعجب کرده چطور ممکن است اشتباهاً  کسی را احضار کنند. از افسر کشیک توضیحاتی خواستم و اوهم تأئید کرد که احضار اشتباهی بوده‌است و من هم توقف را جایز ندانستم و به خانه برگشتم.

 شب آن روز فهمیدم  موضوع از چه قرار بوده است. بازگرداندن من توسط سرهنگ ارفع برای کمک به من بود. تصور کرده بود شاه مرا برای توبیخ  احضار کرده است.  موضوع  این بود عصر  همان روزی  که من احضار شده بودم اغلب امرای ارتش  به سعد آباد  احضار شده بودند و شاهنشاه فقید در حضور والاحضرت ولایتعهد با عصانیت هرچه  تمامتر پاگونهای افسران ارشد ارتش را کنده بود و آنها را از عملی که انجام داده بودند سرزنش کردند و مرتباً با فریاد و ناله می‌گفتند چرا سربازان را لخت و گرسنه  از سربازخانه‌ها مرخص کرده‌اید  و برای نابودی ارتش در اتاق در بسته طرحی تنظیم و نظام  وظیفه را ملغی و استخدام سرباز داوطلب را ملغی کردید  و استخدام  سرباز داوطلب  را با ماهی  35  تومان حقوق به تصویب رساندید . این ماجرا که منجر به خلع چند نفر از افسران و توقیف دو نفر آنان در یکی از اتاقهای کاخ سعد آباد و بعد در عمارت دژبانی شد یکی از وقایع دردناک شهریور ماه 1320 می‌باشد  که بلافاصله  2 روز بعد از حمله قشون متفقین روی داده بود که در نتیجه تصمیم ناشیانه عده‌ای از افسران تمام سربازان از سربازخانه‌ها مرخص و در کوه و بیابان سرگردان  شدند.

٭ دومین  تلفن  از سعد آباد  به خانه من شد

صبح ششم شهریور در حدود ساعت 6 باز تلفن منزلم به صدا در آمد و از آن طرف سیم متصدی  دفتر اداره تشریفات دربار با تأئید احضار تلفنی روز قبل مجدداً مرا به سعد آباد  برای شرفیابی احضار  کرد. فوراً  خود را به سعد آباد رساندم و در قصر شخصی اعلیحضرت رضا شاه  که دارای سه اتاق  بود و این قصر کوچک در شمال کاخ سفید قرار دارد  حضور یافتم.

شاه تازه حمام گرفته بود. چند دقیقه‌ای نگذشت که تشریف آورد. به مجرد ورود با عصبانیت زیادی به من فرمودند:« آیا می‌دانی  این دزدان و گردنکشان با من  چه کردند و چطور ارتشی  را که با خون جگر مجهز کرده بودم نابود کردند؟»

 عرض کردم : کم و بیش اطلاع دارم وقطعاً اعلیحضرت می‌دانند من طرح مزبور را که برای امضا آورده بودند امضا نکردم و آن را مخالف قواینن موجود و سرانجام اضمحلال ایران دانستم و مخصوصاً  این مطلب را چند بار تذکر دادم.

٭ شاه مرا عهده دار وزارت جنگ می‌کند

 رضا شاه در جواب فرمودند: می‌دانم می‌دانم و برای همین بود شما را در آن ساعت نخواستم وعلت  اینکه امروز احضار کردم برای این است در این موقع در میان امرای ارتش کسی را بهتر از شما  برای تصدی پست وزارت جنگ نمی‌دانم فوراً  خود را به فروغی معرفی کنید و در وزارت جنگ  مشغول  کار شوید.

امر شاه را اطاعت کردم، سلام نظامی‌دادم و قصد خروج از اتاق را کردم که رضا شاه دستم را گرفت و فرمودند: خیانتی که یک مشت امرای بی‌وطن به این ملت کردند در صفحات تاریخ ضبط خواهد شد.  این روزها روزفداکاری و جانبازی است من دیروز دستور ترک مخاصمه را صادر کردم و به تمام  فرماندهان در سراسر کشور امر کردم که سربازان اسلحه را بی‌درنگ به زمین بگذارند  و راه  را برای ورود سربازان خارجی باز گذارند.  تنها  انتظاری که  از شما دارم  برقراری  امنیت  پایتخت و نظارت تام  بر فرماندهان خارج از مرکز است بروید فوراً دست  به کار شوید  و روزی دو بار هم به اینجا بیایید گزارش خود را بدهید.

وقتی شاه این سخنان را ادا می‌کرد به یاد 20 سال  قبل یعنی سال 1300 شمسی افتادم که به اتفاق  رضا شاه  که آن روزها پست وزارت جنگ را در کابینه قوام السلطنه عهده دار بودند در فرح آباد به حضور احمد شاه قاجار باریافته و شاه آینده ایران به پاس دوستی که با من داشتند مقام ( امیر تومانی )   را از آخرین پادشاه قاجار برایم گرفتند و در آن شرفیابی جمله ای به احمد شاه گفتند که عین آن را 20  سال بعد تکرار کردند. آن جمله این بود« خیانتی که یک مشت بی‌وطن به این ملت کردند در صفحات  تاریخ ضبط  خواهد شد».

٭ دور تختخواب نخست وزیر جلسه هیئت دولت تشکیل شد:

 در هر حال، فوراً از کاخ سعد آباد خارج شدم و خود را به وزارت جنگ رساندم و قبل از هر چیز  جریان انتصاب خود را به این پست به اطلاع سرلشکرها و سرتیپ‌های ارتش رساندم و بعد به گزارشهایی که از ولایات مخصوصاً از مرزها  رسیده بود رسیدگی کردم و آن گاه برای ملاقات با فروغی به خانه نخست وزیر رفتم. منزل فروغی در چهار راه پهلوی  بود.  وقتی وارد خانه شدم جلسه هیئت دولت تشکیل شده بود. این سومین  روز نخست وزیری  فروغی بود.

فروغی روی تختی خوابیده بود و وزیران کابینه دورتختخواب حلقه زده بودند. سالها بود با فروغی  دوستی داشتم در کابینه قبلی او هم عهده دار وزارت جنگ بودم. آن روز نخست وزیر سالخورده ایران بسیار افسرده خاطربود کسالت او از یک طرف و وقایع ناگوار که بر مملکت روی آورده بود ازسوی  دیگر،  فروغی  را قادر به خروج  از منزل  نمی‌کرد.

وقتی وارد اتاق شدم فروغی پس از تعارفات گفت:  اعلیحضرت یک ساعت قبل موضوع انتصاب  شما را تلفنی اطلاع  دادند حال بفرمایید در اجتماع  همکاران شرکت کنید. روی صندلی نشستم و در مذاکرات هیئت دولت وارد شدم. با ورود من موضوع صحبت در باره مرخصی سربازان و سرگردانی هزاران نفراز دهاتی‌ها که در جاده شهر ری – قم – کرج و ورامین در حال حرکت به دهات خود بودند، شد.

٭  از تهران نان و آب برای سر بازان لخت جاده قم فرستادیم

وزراء خیلی ناراحتی داشتند عده‌ای می‌گفتند نکند سربازان لخت و گرسنه به خانه‌ها و مغازه‌های  مردم حمله کنند و جنجالی بر پا کنند. عده‌ای دیگر نگران بودند که نکند این عده از سربازان بی‌پناه بین راه و در بیابان و کوه از تشنگی و بی‌غذایی تلف شوند. من هردو نظریه را تأیید کردم و گفتم: بیش از یک ساعت نیست که متصدی  وزارت جنگ شدم آنچه به فکرمی‌رسد این است که همین امروز چند کامیون نان و آب به جاده‌های خارج شهر بفرستیم و سربازان را از تشنگی و گرسنگی نجات دهیم. این فکرمورد قبول فروغی و وزیران کابینه قرارگرفت. فوراً با شهردار تهران مذاکره کردیم وکامیون‌های پراز نان و چند اتومبیل آتش نشانی مملو از آب شاه به طرف جاده قم و ورامین فرستادیم ونان و آب را میان سربازان  مرخص شده  تقسیم کردیم  و خوشبختانه به این طریق از خطرهایی که انتظار می‌رفت جلوگیری  شد.

از هیئت دولت به وزارت جنگ رفتم و تا آخرین ساعات شب مشغول رسیدگی به امور انتظامی  و  در یافت اخبار زد و خوردهای سرحدی بودم. اخباری که از خوزستان مخصوصاً سواحل شط‌العرب می‌رسید ناراحت کننده بود. مرتباً تلگرافچی خبر می‌آورد رضائیه بمباران شده است. آبادان و خرمشهر به دست نیروهای انگلیسی افتاده‌است، یا در فلان نقطۀ عده کثیری از افسران و سربازان به شهادت  رسده‌اند.

٭ شاه به باغشاه  رفته بود

فردا صبح که هفتم شهریور بود برای تقدیم  گزارش به کاخ سعد آباد رفتم.  وقتی با شاه روبرو شدم  تمام بدنش از شدت احساسات می‌لرزید، می‌فرمودند: شب  قبل به باغشاه رفته بودند، تک و تنها به لشکر یک رفته اند و وقتی دیدند سربازخانه بزرگ و با عظمت باغشاه خالی شده است، کنار درختی ایستاده‌اند ساعتی در فکر فرو رفته‌اند وآهی از ته دل برآورده وبا یک دنیا غم و اندوه به قصر  سلطنتی باز گشته اند.

پس از اینکه شاه مقدار دیگری از درد دلهای خود را بیرون ریخت از مرخصی سربازان اظهار تأسف کرد به من فرمودند:  گزارشهای خود را به عرض برسانم . صدها  تلگراف  را از پرونده‌ها در آردم  و به نظر اعلیحضرت رساندم. شاه از ادامه جنگ در نواحی مختلف کشور افسرده خاطرشدند و گفتند: ما که دستور آتش بس دادیم و دروازهای ایران را به سوی آنان باز کردیم  باز چرا  به کشتن هموطنان  ما ادامه می‌دهند.

٭ بهترین   راه  تلگراف  به روزولت است:

اعلیحضرت سپس از من نظریه خواستند و فرمودند: چه کنیم و از چه طریقی می‌توان از این کشتار  جلوگیری  کرد؟

فوراً به عرض رساندم: بهترین راه توسل به فرانکلین روزولت رئیس جمهور بی‌طرف ایالات متحده آمریکا است که در حال حاضرنصایح دولت آمریکا در روسیه شوروی و انگلیس و حتی  آلمان مؤثر است .  شاه این پیشنهاد را پسندید و قرار شد سفیر آمریکا در تهران احضار و موضوع  را  قبلاً با ایشان در میان بگذارند.

با سفیر امریکا مذاکره شد ولی مرحوم  فروغی مخابره تلگراف به روزولت را صلاح ندانست  و شخصاً حل موضوع را از طریق  دیپلماسی و مذاکره با سفرای انگلیس و روس تقبل کرد.

فرومودند: بلی دیشب رادیو لندن ضمن حمله به من گفت: رضا شاه  عده ای از افسران ارشد ارتش  را بدون  محاکمه خلع  درجه کرده و دو نفر از آنان را هم  به زندان افکنده است. من برای اینکه به دنیا نشان دهم بدون علت افسران را خلع درجه نکرده‌ام همین الساعه رئیس دادرسی و دادستان ارتش را احضار می‌کنم و دستور بازجویی و محاکمه آنها را خواهم داد.

رضاشاه با شتاب به پای دستگاه تلفن رفت و به تلفنچی کاخ دستور داد رئیس و دادستان ارتش  احضار شوند. نیم ساعت بعد سر لشکر مجید فیروز( ناصر‌الدوله) به اتفاق یکی از بازپرسان نظامی شرفیاب شد و شاه به سرلشکرفیروز رئیس دادرسی ارتش دستور دادند فوراً از امرای ارتش که پای ورقه معافیت  سر بازان را از خدمت امضا کرده اند بازجویی کنند و بیشتر از بیست روز طول صدور ادعانامه و تعیین وکیل و تشکیل اولین جلسۀ محاکمه نباید باشد و روز 25  شهریور محاکمه این عده افسر تحت  ریاست شخص خود من صورت خواهد گرفت.

سرلشکر فیروز امر شاهنشاه را اطاعت کرد و همان روز بازجویی شروغ شد و طوری ترتیب کار را داده بودند که روز 25 شهریور اولین محاکمه تشکیل شود. ولی تصادف این روز  را روز استعفای  رضا شاه پهلوی از تخت و تاج سلطنت تعیین کرد و چند ساعت بعد از استعفا  و حرکت اعلیحضرت  سابق به اصفهان  پروندۀ  افسران مزبور بسته و امرای  زندانی  هم از زندان آزاد  شدند.

٭ ملاقاتی  که آتاشه  نظامی  سفارت انگلیس  در وزارت  جنگ از من کرد:

روزنامه اطلاعات روز 19 شهریور سر مقاله‌ای انتشار داد تحت عنوان « تأثر مردم» که در آن  بهت و حیرت مردم از وقوع  حوادث اخیر و شرایط  دشواری که دو دولت شوروی و انگلیس پیشنهاد کرده بودند تشریح  شده و نوشته بود:

« مردم پس از شنیدن گزارشهایی که به مجلس داده شد بی‌نهایت متأثر و متألم شدند و حق دارند  زیرا امروز ما با مشکلات سختی رو به رو شده ایم که هیچ  منتظر و مستحق آن نبودیم  و حتی  در تصور و اندیشه  ما نیز  نمی‌گنجد.  راست است  که ما  با دولت آلمان  و ایتالیا جز یک روابط عادی  اقتصادی روابط دیگری نداشته‌ایم ولی میل داشتیم به این روابط حسنه ما خللی وارد نیاید و اصل بی‌طرفی کامل هم که مرام وآرزوی عمومی ملت ایران می‌باشد همین اقتضا را داشت که ما با تمام دولتها و ملل جهان دارای روابط دوستانه و حسنه باشیم. با تأسف دولت ما امروز ناگزیر شده‌است که سفارتخانه‌های آلمان و ایتالیا و رومانی و مجارستان را در ایران برچیند. ولی سفارتخانه‌های ما در پایتخت این کشورها مانند پیش دایر است و روابط سیاسی ما هم با آنها بر قرار خواهد ماند. این حقیقت را باید بگوییم که انتظار مردم ایران از دو دولت شوروی و انگلیس درعالم همسایگی و دوستی  خیلی بیش از اینها بود.»

این مقاله عکس العمل زیادی در محافل خارجی پیدا کرد. خبرنگاران خارجی که بر اثر حادثه اشغال  ایران وارد کشور شده بودند مقاله مزبور را با آب و تاب بسیار به نقاط  دنیا مخابره کردند و آن را حمله مستقیمی به متقین دانستند و تحریر مقاله را مستقیماً به دربار نسبت دادند و می‌خواستند بگویند که این مقاله از مخالفت در بار با سیاست و روش روس و انگلیس حکایت می‌کند.

روز بعد ژنرال فریزر آتاشه میلیترسفارت انگلیس دراتاق وزیر جنگ حاضر شده و اظهار داشت: این مقال تأثیر بسیار سوء در دو سفارت انگلیس و شوروی داشته‌است و آن را دستور در بار و بی نظمی  در امور پایتخت تلقی کرده اند.  لذا  دو دولت  تصمیم دارند  برای استقرار  نظم در امور پایتخت، تهران   را اشغال کنند.

به ژنرال فریزر گفتم: موضوع آن قدرها مهم نیست سرمقاله یک روزنامه نظر دولت نمی‌باشد شما نباید برای مقالۀ روزنامه  اطلاعات بر خلاف قولی که داده‌اید رفتار کنید و قشون خود را وارد تهران  کنید.

آتاشه نظامی سفارت انگلیس جواب داد: این تصمیمی است که اتخاذ شده و من هم پیغام سفارت را آورده ام.

چاره نبود. فوراً از جای خود بلند شدم و برای تقدیم گزارش به سعدآباد رفتم. شاه زیر درختان تنومند چنار در حال قدم زدن بود. موضوع را عرض کردم. اعلیحضرت خیلی عصبانی شدند علاوه بر اینکه  دستور توقیف روزنامۀ اطلاعات  را صادر کردند به منزل  فروغی  تلفن کردند  و  به نخست  وزیر فرمودند: از طریق دیپلماسی به آنها  بفهمانید سرمقاله اطلاعات به دستور ما نبوده است و از تصمیمی که برای  وارد نشدن قشون به تهران گرفته اند سر باز نزنند.

به اعلیحضرت عرض کردم : این تذکر را من هم به ژنرال فریزر دادم و به او خاطرنشان کردم  شما از قول  خودتان سر پیچی نکنید. ولی او متعذر شد که این  تصیمیم  را دو دولت اتخاذ کرده اند و به سفارت مربوط  نیست.

رضا شاه پس ازشنیدن این خبر سخت ناراحت شدند و گفتند: ازاینجا معلوم می‌شود آنها با من خرده حساب دارند و اشغال پایتخت جز استعفای من چیز دیگری نیست خوب اشکالی ندارد.

در خلال روز بیستم  تا 24 شهریور وقایع مهمی در پس پرده گذشته بود که جز فروغی نخست وزیر و شخص رضا شاه کسان دیگری وارد درمذاکرات نبودند. مذاکره شاه و فروغی در باره استعفا از سلطنت و تفویض آن به والاحضرت ولایتعهد بود و فروغی به رضا شاه رساند که منظور اصلی روس و انگلیس همان طوری که اعلیحضرت پیش بینی کرده‌اند استعفا از سلطنت است.

صبح  25 شهریور طبق معمول به کاخ  سعد آباد  رفتم  تا گزارش شب قبل را به عرض برسانم. در مدخل  کاخ افسران گارد سلطنتی گفتند: اعلیحضرت به کاخ مرمرتشریف برده‌اند. به طرف شهر حرکت کردم  و خود  را به سر در سنگی رساندم .  ورود  من به  قصر شهری درست موقعی بود که اتومبیل اعلیحضرت فقید از خیابانهای جنوبی کاخ خارج شده بود و از طریق خیابان سپه به طرف اصفهان در حرکت بود.

جویای اعلحضرت شدم. گفتند: از سلطنت استعفا دادند و به اصفهان رفتند.  اجازه شرفیابی به حضور شاهنشاه جدید را خواستم . فوراً اجازه کسب شد و به حضور رسیدم. اعلیحضرت جدید موضوع را حکایت کردند و گفتند: فروغی به مجلس رفته‌است تا موضوع را به اطلاع نمایندگان برساند. بد نیست  شما باشید تا نخست وزیر از مجلس بیاید.

در حضور اعلیحضرت که در آن موقع بیش از20 سال نداشتند بودم. صحبت در بارۀ نحوه ورود  قشون انگلیسی و شوروی بود که فروغی وارد شدند و به مجرد ورود به اعلیحضرت تبریک گفتند و به عرض رساندند فردا 26 شهریور برای سوگند در نظر گرفته شده‌است و اعلیحضرت باید درتالار  جلسه علنی مجلس به کلام الله مجید سوگند یاد کنند که قانون اساسی  و دیانت حقه جعفری را حافظ  و نگهبان باشند.

در این وقت فروغی از من تقاضا کردند با مقامات سفارت انگلیس و شوروی تماس بگیرم، تا قشون  دو کشور بدون  خونریزی  یا تظاهر  وارد تهران  شوند.

بی‌درنگ  به وزارت جنگ رفتم. هنگامی که از پله ها بالا می رفتم  یکی از افسران ارشد که تازه از استعفای رضا شاه با خبر شده بود زیر گوش من گفت:« هم اکنون قصد خرج از تهران را دارم چقدر خوب است تا دیرنشده است شما هم از تهران خارج شوید. چون شوروی‌ها به شما  که تحصیلات خود را در روسیه  تزاری به پایان رسانده‌اید ظنین می‌باشند و خدای نخواسته شاید خطرهایی برای  شما داشته باشد».

در جواب گفتم: از هرگونه خطری استقبال خواهم کرد. به قول آقای فروغی نخست وزیر می‌آیند و می‌روند و به کسی هر کاری ندارند.  شما هم اگر وطن را دوست دارید قرار را بر فرارترجیح دهید و نگذارید دوستان و بستگان شما از طرز خروجتان از تهران دچار تشویش و ناراختی روحی بشوند.

در وزارت جنگ تمام افسران ارشد ارتش را احضار کردم و طی نطق کوتاهی استعفای اعلیحضرت رضا شاه را از سلطنت به اطلاع رساندم و بعد برای تشکیل کمیسیون به باشگاه افسران رفتم. این کمیسیون که با حضور چند نفر از افسران انگلیسی و شوروی با حضور سرهنگ اعتماد مقدم رئیس جدید شهربانی کل تشکیل شده بود، به این منظور بود که محل اقامت سربازان دو کشور در تهران قبل  از ورود  معلوم  شود.

قبل از تشکیل  کمیسیون، کلنل ماسلوف مرا ملاقات کرد و با من آشنا شد. در کمیسیون  تصمیم گرفتیم  اقامتگاه  سربازان شوروی، باغشاه و اقامتگاه  سربازان انگلیسی، مسلسل سازی واقع درخیابان  دوشان تپه  باشد.

افسران شوروی بنای اعتراض را کذاردند و گفتند: علاوه بر غرب تهران در شرق هم مکانی برای استقرار سربازان خودمان لازم داریم. هرچه عذر و بهانه  آوردیم ممکن نشد و عاقبت عشرت آباد را هم در اختیار شوروی‌ها گذاشتیم. در نتیجه  شوروی‌ها برغرب و  شرق  تهران  تسلط  پیدا کردند.

در این کمیسیون ضمناً تصمیم گرفته شد قشون دو کشور دریک ساعت معین بدون سرو صدا وارد تهران  شوند و تاریخ  آن هم صبح  روز 26 شهریور تعیین شد.

صبح 26 شهریور دیدیم از ورود قشون خبری نشد،  ناچار با سفارت شوروی تماس تلفنی گرفتم. آنها  گفتند: ما به امور سیاسی رسیدگی می‌کنیم. امور نظامی به ما مربوط نیست و تحت نظر فرمانده  قشون ژنرال ( نوی کف) می‌باشد که فعلاً در کرج میان قشون شوروی است.

به سفارت شوروی پیشنهاد کردم ما حاضریم هیئتی به کرج بفرستیم شما هم کمک کنید و آتاشه  میلیترخودتان را جزو این هیئت اعزام دارید. عاقبت موافقت کردند و من سرهنگ شرف الدین قهرمانی را که روسی خیلی خوب می‌دانست مأمور کرج کردم واو به اتفاق کلنل ماسلوف وابسته نظامی شوروی به کرج رفت و با ژنرال(  نوی کف ) ملاقات کرد.

ژنرال گفت: ما در تهران با مردم کاری نداریم اگر کسی  با ما  کاری  داشته باشد عکس‌العمل  نشان خواهیم داد و علت  تأخیر در اشغال  پایتخت هم به این علت است که دیروز یک کامیون دینامیت در راه کرج به دست آوردیم و از قرارمعلوم  می‌خواستند دینامیت‌ها را در زیر پلها بگذارند، تا هنگام عبور زره پوشهای ما، پلها منفجرشود. بنابراین تا وزارت جنگ ایران در این باره توضیح  ندهد وارد  پایتخت نخواهیم شد.

سرهنگ قهرمانی به تهران برگشت و موضوع را گزارش داد. تحقیق کردم معلوم شد کامیون مزبور متعلق به اداره مهندسی ارتش بوده و دینامیت‌ها را برای کارهای مهندسی حمل می‌کردند.

سرهنگ قهرمانی مجدداً به کرج  رفت و این توضیح  را با طول و تفصیل داد و عاقبت ژنرال نوی کف را قانع  کرد و در نتیجه  آنها  به سوی تهران حرکت  کردند.

باز هر چه منتظر شدیم از ورود قشون شوروی خبری نشد. تهران بلاتکلیف، امنیت در خطر، مردم  در اضطراب، اگر قشون شوروی وارد می‌شد و در باغشاه و عشرت آباد مستقر می‌شد ما  از نگرانی  آسوده خاطر می‌شدیم. چه بکنیم؟  برای بار سوم  سرهنگ قهرمانی را به جاده کرج فرستادم و معلوم  شد قشون شوروی تا نزدیک فرودگاه مهرآباد که به نام شاه آباد معروف است همان جایی که شب سوم حوت 1299نطفه کودتا بسته شد، رسیده‌اند و چون چند نفر از بچه های دهاتی به کایونهای حامل سربازان سنگ انداخته‌اند قشون شوروی به قصد اعتراض متوقف شد و جبران این عمل را تقاضا می‌کند.

عاقبت با دادن توضیح  قشون شوروی وارد تهران شد و پس از گذشت از خیابانهای تهران در باغشاه و عشرت آباد متمرکز  شد.

نیروهای انگلیسی هم که در دروازه شهر ری از روز قبل مستقر شده بودند و منتظر ورود نیروهای   شوروی بودند با تشریفات زیاد در حالی که زره پوشها و تانکهای انگلیسی تهران را به لرزه در آورده بود از طریق خیابان بهارستان و خیابان ژاله  به کارخانه مسلسل سازی رفتند و مستقر شدند.

خوشبختانه طرز ورود قشون متاخصم  با کمال نظم و ترتیب برگزار شد و اعلیحضرت و نخست وزیر که نگرانی زیادی داشتند از ناراختی درآمدند.

همان روز ژنرال نوی کف ( سرفرمانده ارتش شوروی مأمور اشغال تهران) در باشگاه افسران مرا ملاقات کرد و از جمله صحبت‌هایی که شد یکی این بود که وقتی وارد تبریز شدیم استاندار آنجا فرارکرد. ژنرال نوی کف این خبر را با استهزا ادا کرد و من خیلی متأثر شدم که چرا یک مأمور عالیمقام  دولتی که در روزهای سخت باید امتحان خود را بدهد از میدان فرار می‌کند.

روز سی شهریور به علت تغییراعضای دولت از کابینه خارج شدم و به فرماندهی دانشگاه جنگ  تعیین شدم و بدین طریق وظایفی که به میهن داشتم ادا کردم. (12)

جنگ بی آغاز

خسرو معتضد در کتاب «رضا شاه سقوط و پس ازسقوط » در بارۀ  آغاز اشغال ایران توسط  متفقین در جنگ جهانی دوم، این شرح را آورده است: در شب سوم شهریور ماه 1320، محمد ساعد مراغه‌ای سفیر ایران در اتحاد جماهیر شوروی در محل ییلاقی سفارت ایران در دهکده « بولشوو» واقع در شش فرسنگی مسکو به سر  می‌برد. سفارت ایران در مسکو مانند سفارت شوروی در تهران که دارای یک اقامتگاه ییلاقی در زرگنده شمیران است دارای محلی در « بولشوو» بود که ده هکتار مساحت داشت و بنا به گفته ساعد به قدری زیبا و خوش آب  و هوا بود که نظیر نداشت.

باغ ییلاقی سفارت ایران متعلق به عموی آقای حمید سیاح بود که در زمان سفارت فتح الله  پاکروان  به دولت ایران فروخته شده بود. سفرای ایران در شوروی تابستانها را در این باغ به سر می‌بردند  و از آب و هوای آن استفاده  می‌کردند.

هانری کاسیدی خبرنگار آمریکایی مقیم مسکو که بعد از ظهر  روز یکشنبه 24 ژوئن ( دوم شهریور)  در گاردن پارتی سفارت ایران در بولشوو دعوت داشت، اما به آنجا نرفته بود می‌نویسد:

محمد ساعد بعد از ظهر روز یکشنبه 24 ماه اوت 1941 در مقر خود در خارج از شهر مسکو یک گاردن پارتی ترتیب داده بود… این شخص خوش صورت و چاق، با چهره‌ای قهوه‌ای رنگ،  با موهای  خاکستری و قدی کوتاه ، سفیر کبیر ایران درمسکو بود. پس از کنت فن شولنبرگ( آخرین سفیر  کبیر آلمان در مسکو) مقام  شیخ  السفرائی داشت.

… قبل از ساعات صبح فردای روزی که این مجلس جشن برگزار گردید، ساعد را درمقر خود به وسیله  تلفن خواستند. وی را به کرملین احضار کرده بودند…

    دنبالۀ ماجرا  را از زبان ساعد می شنویم:

ساعات دو بعد از نصف شب که تلفن سفارت به صدا درآمد من در خواب بودم و مانند همیشه تلفن در اطاق خواب من قرار داشت. فوراً گوشی تلفن را برداشتم و از آن طرف سیم  رئیس اداره خاور میانه وزارت امور خارجه شوروی به زبان روسی از من در خواست کرد بلافاصله به مسکو آمده و در کاخ کرملین با مولوتف وزیر امور خارجه ملاقات نمایم. چون مطلب مهمی در پیش است که باید  به اطلاع  شما برسانند.

فوراً لباس پوشیده و آماده  حرکت شدم. شوفر سفارت که در یکی از اطاقها مشغول استراحت بود بیدار شد و اتومبیل را آماده حرکت نمود. اتومبیل حامل ما بدون اینکه چراغهای  خود را از ترس  طیارات آلمانی روشن نماید آهسته آهسته به جانب شهر مسکو حرکت کرد. هرچند قدم به چند قدم اتومبیل توقف  می‌کرد و ما خود را به افسران و سربازان معرفی  می‌کردیم  و باز اتومبیل  به حرکت در می‌آمد و بالاخره شش فرسنگ راه  را که در موقع عادی در مدت  یک ساعت  طی می‌کردیم آن شب دو ساعت و نیم طول کشید تا توانستیم به کاخ  کرملین برسیم.  آقای اعتصامی مستشار سفارت هم همراه  من بود. ساعت سه صبح  بود که ما  وارد کاخ  کرملین  شدیم.

وقتی که وارد اطاق کار آقای مولوتف شدیم ایشان بعد از مقدمه  و اشاره به اوضاع جهان و اینکه اقامت اتباع آلمان درایران که اغلب آنها جاسوس می‌باشند خطراتی  برای سرحدات جنوبی شوروی  ایجاد کرده بدین جهت نیروهای ما در همین ساعت از مرزهای ایران گذشته اند. مولوتف آنگاه  متن  یادداشت  حمله  قشون  شوروی  به ایران را که  به عنوان من صادر  شده بود خواندند.

    … بعد از این ملاقات به سفارت شهر برگشته و جواب  یادداشت را تهیه و به وزارت امور خارجه  شوروی ارسال و رونوشت آن را هم به تهران مخابره کردم. در یادداشت به اقدام دولت شوروی  اعتراض کرده مندرجات یادداشت شوروی را رد  نمودم. نه مذاکرات  و نه یادداشت من مانع آن نشد  که قشون شوروی وارد ایران شود و بالاخره  قشون شوروی شمال و قشون انگلیس  با تبانی قبلی  با شوروی  جنوب  ایران را اشغال نمودند.

محمد ساعد در طول دوران سفارت خود در مسکو کوشیده بود از طریق مراجعات  مکرر به وزارت خارجه شوروی ودیدار با مقاماتی چون اکانازوف جانشین وزیرخارجه، مولوتف وزیر خارجه و ویشینسکی ابرهایی را که بر آسمان مناسبات دو کشورنشسته است برطرف  سازد.

ساعد در سال 1318 و1319 تا حدود زیادی موفق شد نسبت به ایران نظراتی مساعد درمقامات  شوروی ایجاد کند. گزارشهای مبسوط و کارشناسانه‌ای که درسفارت ایران در مسکو تهیه  و به تهران مخابره  یا ارسال می‌شد حکایت می‌کرد که ساعد در زمینه انجام مأموریت خود کوتاهی  نکرده  و حتی  پیش بینی هایی در باره احتمال رویدادهای  بعدی نموده است.

مناسبات ساعد و مقامات وزارت خارجه شوروی تا آخرین روزهای اوت 1941 دوستانه وعادی  بود. ساعد که در روزهای بحرانی اوت 1941 به مناسبت احتمال بمباران مسکو از سوی نیروی هوایی آلمان روزها به مسکو می‌آمد و شبها به دهکده بولشوو مراجعت می‌کرد، علی رغم  شایعاتی  که در روزنامه‌های مختلف جهان به چاپ می‌رسید انتظار نداشت کار به یورش متفقین به ایران برسد و تصور می‌کرد تنش در مقطع  مذاکره حل خواهد شد. هانری کاسیدی می‌نویسد:

ساعد چندین سال به عنوان دانشجو در شهر سن پطرزبورگ ( لنینگراد فعلی ) تحصیل کرده و سپس  مدت زیادی ابتدا با سمت قنسول ایران در بادکوبه و بعداً به عنوان سفیرکبیر ایران در مسکو، در اتحاد جماهیر شوروی به سر برده بود وبه خوبی می‌دانست که پایداری درقبال نیروی شوروی عملی نیست.

پس از چندین سال خدمت در دستگاه رضا شاه وی می‌دانست که شاه ایران، اطلاعات یا توصیه هایی را که به مذاق خودش خوش نباشد، با چه تندی وعصبانیت واغلب با چه مشت و لگدها قبول می‌کند. مع‌الوصف ساعد توصیه کرد که دولت متبوعش باید نیروهای مسلح خود را از مرزها تخلیه نموده و بدون پایداری تسلیم شود.

توصیه او فوراً انجام نشد و درچند نقطه، مقاومتهای ناچیزی نشان داده شد. ولی از آنجائی که شخصی مثل ساعد چنین توصیه‌ای کرده بود، طبعاً آن مقاومتها منشاً اثری واقع نمی‌شد. ارتش سرخ از قفقاز به طرف جنوب و رو به شهرهای تبریز و استرآباد( گرگان فعلی)، واقع  در سمت مغرب  و مشرق بحرخزر، حرکت  کرد.

نیروهای انگلیسی از خلیج فارس به سوی شمال و از عراق عرب  به طرف خاور پیش رفته و بندر معشور و آبادان، بندر جنوبی و مرکز نفت ایران و زمینهای مرکزی نفتی «  نفت شاه »  و قصر شیرین را تصرف کردند.

  … این سرزمین باستانی که فقط از عصر  رضا شاه  به بعد ( فرمانده  کل قوایی  که در  سال  1925 به سلطنت رسید) می‌کوشید مانند دنیای مدرن و متجدد شود،  قادر نبود تحمل  جنگی مانند  جنگهای نوین سال 1941 را بنماید . دولت وقت در روز  28 ماه اوت اعلامیه‌ای منتشر ساخت  و طی آن آکهی  داد که  به نیروهای هم اکنون تار و مار شده‌اش فرمان « قطع  آتش » (  یعنی  ترک مقاومت ) داده است.

نیروهای شوروی وانگلیسی مطابق نقشه‌ای که طرح شده بود به طرف تهران حرکت کرده و در امر  پیشرفت با یکدیگر توافق حاصل کردند.

رضا شاه، سلطان مطلق ایران که مدت شانزده سال برآن کشور حکومت نمود، در روز 16 سپتامبر  از مقام سلطنت استعفا داد و تاج و تختش  را به  فرزند 21 ساله‌اش محمد رضا پهلوی  واگذار نمود.

حملۀ ارتشهای شوروی و انگلستان به ایران در حدود ساعت سه و نیم  بامداد روز سوم  شهریور آغاز  شد. ساعت چهار به عنوان زمان همانگی شده‌ای تعیین شد که وزیر مختارانگلستان در تهران  سرریدر بولارد و سفیر کبیر شوروی در این شهر اسمیرنف به خانه علی منصور نخست وزیر بروند  و تصمیم رهبران بریتانیا و شوروی مبنی بر حمله  به خاک  ایران و اشغال این کشور  را به اطلاع  او برسانند:

ساعت چهار روز سوم شهریور، زنگ خانۀ منصور نخست وزیر ایران، صدا کرد. کسی هنوز دراین وقت صبح از خواب بیدار نشده بود که جواب صدای زنگ را بدهد. شوفر سفارت انگلیس با پا محکم به در بزرگ آهنی خانه منصورکوبید. دراین وقت باغبان منصور، از خواب پرید. از لای نرده آهنی دوتا اتومبیل سیاه رنگ دید که مقابل درایستاده بودند. شوفر سفارت انگلیس گفت: « به آقای منصور  بگوئید  از سفارت روس و انگلیس آمده اند با شما  کار فوری فوری دارند.»

خود منصور واقعه را  چنین شرح می‌دهد :

    … گفتم آنها را به سالن راهنمایی بنمایید. هنگامی که باغبان آنها را به سالن هدایت می‌کرد، من پشت  درختی پنهان شدم  که ببینم آیا حقیقت دارد  که سفرای متفقین این وقت شب به سراغ من آمده اند؟

وقتی که بعینه دیدم حقیقت دارد به سالن رفتم. پس از ادای تعارفات مختصر متفقاً اظهار نمودند مطالبی داریم تک تک اظهار خواهیم کرد. اول با اسمیرنوف سفیر شوروی به اتاق مجاور رفتم.  وی از  روی  یادداشتی که در دست داشت خواند  که آلمان‌ها در ایران تحریکاتی می‌نمایند. برای بیرون کردن آنها  و خاتمه دادن به تحریکاتشان در این ساعت ارتش ما از مرز عبور و داخل خاک ایران شد تا آنها  را  بیرون کند.

بعد بولارد  سفیرانگلیس آمد و همان بیانات را نموده و ضمناً از من تقاضای کبریت کرد که  سیگار  خود را آتش بزند. من از آوردن کبریت امتناع نمودم و به او جواب دادم ما در این ساعت با شما در حالت جنگ هستیم  دیگر پذیرایی مورد ندارد.

بعد ریدر بولارد چند کلمه دیگر، با اسمیرنوف صحبت کرد. رو به  منصور کرد و گفت: «  بد موقعی مزاحم  آقای نخست وزیر شده ایم. عذر می‌خواهیم… اجازه بدهید مرخص  شویم.»

منصور مات ومبهوت نشسته بود. نمی‌دانست چه بگوید. رنگش سفید شده بود. ریدربولارد واسیمرنوف ساکت و آرام  از جا بلند  شدند.

منصور عبایش را دورش پیچید. فکرکرد قضیه عراق در ایران تکرار شده. حالا چه باید کرد . باید  زود به شاه خبر داد. چطور می‌شود خبر به این بزرگی را به شاه  داد. منصور اندیشید بهتر است  جواد عامری  کفیل  وزارت امور خارجه  را در جریان  واقعه‌ای  که روی  داده است بگذارد:

...بامداد سوم شهریور 1320 بود.  تازه روشنائی خیفی در گوشه افق  پیدا  شده  تلفن منزل من  زنگ  کشید و من که روی مهتابی ودر کنار  تلفن خوابیده  بودم به خیال  آنکه از سعد آباد  تلفن  شده با  عجله  گوشی  را برداشتم.

از آن طرف سیم آقای منصور‌الملک نخست وزیر بود که از من خواست همین الساعه به ملاقات ایشان بروم تا به اتفاق  به محلی برویم. نگارنده ( کفیل  وزارت خارجه) آهسته گوشی را روی تلفن  گذاشتم و به فکر فرو رفتم، هزار و یک سئوال مغز مرا احاطه کرده بود. این وقت شب دیگر چه خبر  مهمی‌رسید…. کجا  برویم… چرا اینقدر سر بسته حرف زد؟ چرا؟

در اینکه خود آقای منصور‌الملک تلفن می‌کرد تردید نبود. بالاخره برخاستم ،  لوازم ریش تراشی   را فراهم  کردم و شروع  به اصلاح صورت خود نمودم.

هنوز نیمی از صورت خود را نتراشیده بودم که اتومبیل آقای منصور جلوی ایوان توقف کرد و نخست  وزیر با قیافه  درهم  و ناراحت  از آن پیاده شد.

طی چند  لحظه گفتگو  نخست وزیر جریان ملاقات خود را  با سفرای  روس و انگلیس به من که کفیل  وزارت امورخارجه بودم شرح  داد و اضافه  کرد که باید  برای عرض  گزارش  خدمت  اعلیحضرت  برویم…

    … شاه به محض مشاهده نخست وزیر و کفیل وزارت خارجه پرسید «هان؛ بگوئید باز چه خبر است؟» آقای منصور چند جمله به عرض رسانید که طبق اظهار سفرای روس و انگلیس قشون متفقین  بی‌طرفی  ایران را نقض  کرده و از مرزها  گذشته اند.

شاه  به طرز فوق العاده محسوسی ناراحت شد با مشت روی میز آبنوس کوبید و در حالی که  رنگ چهره‌اش تغییر کرده‌بود، فریاد زد: « چرا؟ چرا؟ علت این عمل غیر مترقبه چیست؟ ما که با اینها  همه جور به مسالمت  رفتار کرده‌ایم  دیگر چه  می‌خواهند؟»

بعد رو به من کرد و گفتند: « بروید  سفرای آنها را  پیش من بیاورید. می‌خواهم  ببینم این چه حرکت  ناشایسته است ؟ » از حضور شاه مرخص شدیم. آقای  منصور به تهران  رفت که  هیأت دولت را برای تشکیل جلسه فوق‌العاده خبر کند و من هم راه  منزل  خود را پیش  گرفتم  تا سفرای  شوروی و انگلیس  را پیدا  کرده  به حضور شاه  ببرم …

    … سفرای  شوروی و انگلیس به وسیلۀ من مطلع  شدند که  شاه  در انتظار آنهاست و حاضر شدند  که به اتفاق به حضور شاه شرفیاب شویم. یک لحظه بعد، اتومبیل من در حالی  که بولارد و  اسمیرونوف  در آن نشسته  بودند  ازکاخ دولتشاهی  خارج شد  و راه سعد آباد  را پیش  گرفت.

 وزیر مختار بریتانیا، سر ریدربولارد، سخنان شاه با او و همتای روسی اش در جلسه نیمروز سوم شهریور را برای  دریفوس  وزیر مختار  آمریکا  در تهران  چنین شرح می‌دهد:

شاه، که آرام و متفکر به نظر می‌رسید، سخن خود را تقریباً چنین آغاز کرد: « این وضع  چیست؟ من اطمینان دادم که غالب آلمانی‌ها از ایران اخراج خواهند شد . امروز صبح می‌بینم که شما هم از شمال و هم از جنوب کشور مرا مورد حمله قرار داده وهشت کشتی دولتهای  محور را در  خلیج فارس توقیف کرده‌اید. مثل این است که چون آلمان‌ها می‌خواهند  تمام اروپا  را تسخیر کنند،  حالا روس‌ها و انگلیسی‌ها می‌خواهند ایران را بگیرند.»

رضا شاه باور نمی‌کند متفقین قصد داشته باشند  او را از  سلطنت برکنار کنند. یورش  ناگهانی  انگلیسیها  و روسها  برای او غیر مترقبه  بود  و شدت عمل متفقین  در بمباران  شهرهای مرزی  و غرق کردن  ناوگان  نیروی دریایی ایران تکانش داده بود. به انگلستان  اعتماد و پشت گرمی  بی‌حد و مرزی  داشت و نمی‌ توانست  خود را توجیه کند چرا این حمله واقع شده‌است. وزیر مختار انگلیس سوابق امر را  به شاه توضیح می‌دهد و ضرورت اقدام  کنونی را تأکید می‌کند. چون دولت ایران عملاً  نتوانست اطمینانهای شایسته بدهد که آلمانی‌ها از ایران اخراج خواهند شد. آنگاه شاه  صریحاً  اطمینان  می‌دهید که کلیۀ المانی‌ها ظرف یک هفته از ایران  اخراج خواهند شد، غیر از آنهایی که خدماتشان مورد احتیاج مبرم و فوری است.  افزون بر این،  قول داد صورت اسامی آلمانی‌هایی  که در ایران باقی خواهند ماند به آنها بدهد. همان صورتی که مقامات ایرانی تاکنون از دادن آن خود داری می‌کردند. شاه ازهردو نماینده خواست که براساس این اطمینانها تقاضای قطع مخاصمت فوری کنند، و مؤکدا پرسید در ازای این امر، پیشنهاد روسیه و انگلیس چیست؟

پیشنهاد شاه بلافاصله به لندن ومسکوارسال شد و انتظار می‌رود که پیش از صبح فردا پاسخ آن برسد. وزیر مختار انگلیس استنباط قطعی حاصل کرده‌است که شاه را  وزیرانش از جریان مذاکرات خود با  روسیه و نگلیس به درستی آگاه نساخته‌اند…

    ضرورتها و مقتضیات جنگی سبب شده‌است که انگلیسها دست در دست روسهای بلشویک گذارده  و کشور او را مورد حمله و اشغال قرار دهند. (13)

نظر بدهید