جمال صفری : فساد و غارت در دوران پهلوی اول (۶ ) – ۱

Oct 9th, 2014 | مقالات

js 2014100826 خرداد، بمناسبت صد و سیُ و دومین 

سالگرد تولّد دکترمحمّد مصدّق «زندگینامۀ دکترمحمّد مصدّق» (107 )

فرانسه، آمریکا و انگلیس و…چگونه میراث ملی ایرانیان را تاراج کردند؟

   «نخستین امتیاز رسمی انحصار حفاری در تمام ایران که از طرف دولت ایران به یک دولت دیگر داده شده، امتیازی است که در 16 ذی القعده سال 1312 هجری قمری برابر با 12 اردیبهشت 1274 خورشیدی از طرف ناصرالدین شاه قاجار به دولت فرانسه داده شد.

پس از کاوش های مارسل دیولافوا و هیئت همراهش در شوش، مقامات فرهنگی دولت فرانسه، مخصوصا مسئولان موزه لوور، پی به اهمیت تپه‌های باستانی خوزستان به ویژه شوش بردند و درصدد برآمدند تا با کسب امتیاز ویژه ای حفریات در این محل را ادامه دهند. فرانسویان با توجه به مفاد هشت گانه این قرارداد در واقع امتیاز انحصار کاوش‌های باستان شناسی در ایران را به بهای ده هزار تومان خریداری کردند. در فصول این قرارداد هیچ گونه حقی برای ایران درنظر گرفته نشده بود.

   در فصل هشتم این قراداد آمده‌است: “در برابر این التفات مخصوص ملوکانه که دولت قوی شوکت اعلیحضرت اقدس همایون شاهنشاهی دام سلطانه به خواهش دولت فرانسه نموده‌اند، دولت فرانسه ده هزار تومان حضور مبارک بندگان اعلیحضرت اقدس معظم تقدیم خواهد نمود.”

   پنج سال بعد، این قرارداد در 20 مرداد 1279 در یازده فصل جدید تنظیم شد که از آن گاهی با عنوان “قرارداد مظفرالدین شاه” یادآوری می‌شود. طبق قرارداد جدید امتیاز انحصار کاوش های باستان شناسی در تمام ایران به مدت 60 سال به دولت فرانسه واگذار گردید.

27 سال پس از این قرارداد سرانجام در 25 مهر 1306 خورشیدی، مجلس شورای ملی وقت در دوره پنجم قانون گذاری، این قرارداد را به طور مشروط کان لم یکن تلقی و مفاد آن را غیرقانونی اعلام کرد. از زمان لغو این قرارداد بود که مطالعات باستان شناسی ایران وارد مرحله جدیدی شده و “اداره عتیقه‌جات” برای رسیدگی به امور باستان شناسی تأسیس شد.»(1 )

بنوشتۀ علي فتحعلي آشتياني در مقالۀ تحقیقی «غارت بزرگ »:« خاورميانه به خاطر برخورداري از ثروتهاي طبيعي و ارزش راهبردي آن، از دير باز طرف توجه قدرتهاي استعمارگر بوده‌است. اين منطقه بويژه بين النهرين، مصر و ايران به واسطه وجود آثار باستاني و مصنوعات و عتيقه جات بهانه‌اي براي تردد و تجمع غربيان فراهم کرد. آثار ياد شده، نشانه تمدنهاي کهن و غني مردمان اين سرزمين است و همواره موجب رشک و حسد کشورهاي غربي بوده‌است.

    کتاب غارت آثار باستاني ايران از 1925 تا 1941 (1) نوشته دکتر محمد قلي مجد، اثري تحقيقي درباره شيوه‌هاي نفوذ دولتهاي غربي در ايران براي کسب امتيازات استثماري از دولتمردان بي‌اطلاع و سست عنصر اين کشور است تا با سوء استفاده از نيازهاي آنان و بهره گيري از روشهاي فريب و ارعاب، آثار باستاني اين سرزمين را به سرقت برده، هزينه‌هاي غارتگري خود را نيز از جيب ملت ايران بپردازند. محور نگارش اين کتاب، حوادث دوران حکومت استبدادي رضا شاه است که با تمرکز بر فعاليتهاي پيدا و پنهان باستان شناسان غربي در ايران، عمدتا از مستندات موجود در بايگاني وزرات امور خارجه آمريکا براي افشاگري بهره برده است.

کتاب غارت بزرگ آثار باستاني ايران از 1925 تا 1941 در نه فصل تدوين شده‌است:

فصل اول: مقدمه

فصل دوم: آرتور آپهام پوپ و مصنوعات هنري ايران

فصل سوم: گشايش درهاي ايران به روي باستان شناسي خارجي، 1923 ـ1930 : قانون آثار باستاني مصوب 1930.

فصل چهارم: هجوم موزه هاي آمريکايي به ايران

فصل پنجم: گسيل هيئت باستان شناسي موسسه خاورشناسي به تخت جمشيد

فصل ششم: فشار آمريکا و تسليم ايران

فصل هفتم: سر پرست جديد هيئت باستان شناسي تخت جمشيد و امتيازگيري جديد

فصل هشتم: طياره ي اشميت و آشفتگي در روابط ايران و آمريکا

فصل نهم: مرحله نهايي: 1937 ـ 1941 : روايت فريب و تحميل(2 )

    در اینجا چهارفصل از کتاب پژوهشی کتاب «تاراج  بزرگ،آمریکا  و غارت میراث فرهنگی ایران 1320 – 1304   » به قلم  دکتر محمد قلی مجد را در اختیار خوانندگان قرار می‌دهم :

مقدمه

    با سفر کارستن نیبور، محقق بزرگ دانمارکی به مصر، ایران و بین‌النهرین در فاصله سال‌های 1760 تا 1770 میلادی توجه غربی‌ها به باستان‌شناسی ایران و خاور نزدیک جلب شد. اهمیت کتاب این محقق با عنوان «سفرنامه سرزمین‌های عربی» به‌خاطر استنساخ دقیق او از سنگ‌نوشته‌های تخت‌جمشید است. نیبور سه رسم‌الخط مجزا را شناسایی کرد و پایه رمزگشایی زبان‌های گمشده را گذاشت. (1) آغاز تلاش جدی اروپایی‌ها (و بعدها آمریکایی‌ها) برای دستیابی به آثار باستانی مصر به سال 1798 برمی‌گردد. (2)

    همان‌گونه که خواهیم گفت تلاش اروپایی‌ها و آمریکایی‌ها برای دستیابی به گنجینه‌های بین‌النهرین چندان دنبال نشد. اما بر عکس در ایران، از همان ابتدا رقابت سختی بر سر رمزگشایی از خط و زبان‌های مختلف سنگ‌ نوشته‌های تخت‌جمشید درگرفت. محققی آلمانی به نام گئورگ فردریش گروتفند (1775- 1853) در سال 1802 در این زمینه به پیشرفت‌های مهمی دست یافت. علاقه انگلیسی‌ها به این امر از دهه اول قرن 19 میلادی آغاز شد. در 1808 کلودیک جیمز ریچ (1821-1878) که به باستان‌شناسی علاقه وافری داشت، نماینده سیاسی انگلستان در بغداد شد. انگلیسی دیگری به نام هنری سی. راولینسون (1810-1895) «توانست سنگ‌نوشته مشهور و دور از دسترس صخره بزرگ بیستون واقع در سی کیلومتری غرب کرمانشاه را که در سال 516 قبل از میلاد و به سه زبان حکاکی شده بود، استنساخ و ترجمه کند. این سنگ‌نوشته داستان نبرد داریوش پادشاه ایران را برای رسیدن به تاج و تخت بیان می‌کند.» (3 )

    در سال 1837 راولینسون نتایج رمزگشایی از خط میخی فارسی باستان را منتشر کرد. حدود 10 سال بعد کشیشی ایرلندی به‌نام ادوارد هینکس راه‌حلی برای خواندن الفبای فارسی باستان ارائه داد. در 1857 درستی این ترجمه‌ها با دلایل علمی به اثبات رسید.  ( 4 )  لافتوس و چرچیل هم از اولین پیشگامان انگلیسی در زمینة باستان‌شناسی بودند. آنان برای نخستین بار در سال 1850 به شوش رفتند و کاخ هخامنشی بزرگی را کشف کردند که تا زمان اعزام هیأتی فرانسوی در سال 1884 به ریاست دیالافوآ فعالیت خاصی در آنجا انجام نشد.(  5)  تا سال 1927 یعنی 45 سال بعد، از میان قدرت‌های اروپایی فقط فرانسه در ایران در زمینة باستان‌شناسی فعالیت می‌کرد.

‎●‎ اعزام هیأت باستان‌شناسی فرانسوی به ایران

    در سال 1882 مارسل آگوست دیالافوآ فرانسوی با حمایت سفارت فرانسه در تهران امتیاز انحصاری کاوش در محوطه‌های باستانی شوش را از ناصرالدین شاه گرفت.( 6 )در این امتیاز تصریح شده بود که همه جواهرات و نیمی از اشیائی که یافت می‌شود باید در اختیار دولت ایران قرار گیرد. دیالافوآ و همسرش جین به همراه دو فرانسوی دیگر به نام‌های بابن و هوسی به مدت دو سال در شوش به کاوش پرداختند و در این مدت اشیای فراوانی کشف و به پاریس منتقل کردند.

   در ماه می 1895 دولت فرانسه حق انحصاری کشف آثار باستانی در سراسر ایران را گرفت. بر اساس این پیمان بناها و بازمانده‌های آثار تاریخی ایران به دو دسته تقسیم می‌شد: نخست، آثار باستانی که خارج از منطقه شوش به دست می‌آمد که مانند امتیاز دیالافوآ با آنها رفتار می‌شد؛ و دیگری، آثار باستانی پیدا شده در منطقه شوش که همه به تملک دولت فرانسه در می‌آمد. این امتیاز هیچ‌گونه محدودیت زمانی نداشت. پس از گرفتن این امتیاز دولت فرانسه کنت جی.ام.دو مورگان را به ایران فرستاد. او باستان‌شناسی معروف بود که در مصر کار می‌کرد. در سال 1898 دو مورگان به همراه کشیشی به نام شیل که با فرهنگ ایران آشنا بود و زبان عیلامی می‌دانست به شوش رسید. دو مورگان چهار سال در شوش به کاوش‌های باستان‌شناسی پرداخت و 1200 کارگر را به کار گرفت.

    یافته‌های او که 5000 اثر باستانی بود در 183 بسته به پاریس فرستاده شد و در سالن ایران موزه لوور جای داده شد. برخی یافته‌های اولیه او در نمایشگاه 1900 پاریس به نمایش گذاشته شد. (7) معروف‌ترین قطعه‌ای که دو مورگان به فرانسه منتقل کرده‌است لوح حمورابی پادشاه کلده و عیلام است «که مجموعة قوانین اجرایی ایران در سی قرن قبل از هجرت بوده‌است». یافته‌های دو مورگان «کشفیاتی حقیقتاً شگفت‌آور از بخش پیش از تاریخی ایران به نام عیلام است که پایتختش شهر تاریخی شوش بوده و دو مورگان پیشینه آن را حدود 8000 سال پیش از میلاد مسیح تخمین زده است».( 8 ) دو مورگان کاوش‌های کمتری در ری، که نزدیک تهران واقع شده نیز انجام داد ولی کار او بر شوش متمرکز بود.

‎●‎  پیمان 1900 ایران و فرانسه

    مظفرالدین شاه در تاریخ 11 آگوست 1900 در حین بازدید از پاریس پیمانی امضا کرد که بر اساس آن حق انحصاری و دائمی کاوش‌های باستان‌شناسی در ایران به فرانسه اعطا گردید. امضا‌کننده فرانسوی وزیر امور خارجه فرانسه، اس. دلکس بود. در مقدمه این پیمان آمده بود که: «نظر به روابط مودت‌آمیزی که از دیرباز میان ایران و فرانسه وجود داشته است؛ و با توجه به قراردادی که بین این دو کشور در تاریخ 16 ذی‌القعدة 1312 (12 مه 1895) بسته شده‌است؛ و نیز با توجه به دست‌خط اعلیحضرت مظفرالدین شاه در تاریخ جمادی‌الاول 1315، دولت ایران حق انحصاری و دائمی کاوش در سراسر ایران را به دولت جمهوری فرانسه واگذار می‌کند. ترتیب شرایط کار، تحقیق و مطالعه و اشیای مکشوفه از قرار مذکور در این پیمان است».

    بر اساس ماده اول «نمایندگان فرانسه اجازه کاوش در سراسر ایران به جز مکان‌های مقدس مانند مسجد‌ها و آرامگاه‌های مسلمانان را دارند. آنها باید به آداب و رسوم و سنت‌های ایرانی احترام بگذارند و هیچ رفتاری که مغایر با این آداب باشد انجام ندهند.» شرایط مناطقی که کاوش در آنها انجام می‌شد در ماده دوم ذکر شده بود: «دولت فرانسه متعهد می‌شود که به ارزش همه اشیای طلا و نقره‌ای که در طول کاوش‌ها یافت می‌شود به خزانه ایران پول تقدیم کند. همه اشیای مکشوفه دیگر، غیر از اشیای پیدا شده در شوش، که بدون پرداخت وجه مایملک دولت فرانسه حساب می‌شود، متساویاً میان دولتین تقسیم می‌شود.»

    بر طبق ماده پنج فرانسوی‌ها حق نقاشی یا عکاسی از آثار هنری و سنگ‌نوشته‌های بناهای مذهبی مسلمانان را نداشتند. بر طبق ماده ششم: «هرگاه دولت فرانسه قصد خود را از اجرای عملیات کاوش و باستان‌شناسی در نقطه‌ای اعلام دارد، دولت ایران یک نماینده فهیم و تحصیل‌کرده همراه آنان خواهد کرد. وظیفه این نماینده مواظبت در حفظ احترام و شئون محققان فرانسوی و تضمین امنیت آنان و کمک به آنان در انجام امور و نظارت بر حسن اجرای قرارداد خواهد بود.» بر اساس ماده هشتم فرانسوی‌ها و وسایل سفر آنها در هنگام ورود به کشور و خروج از آن مورد بازرسی گمرکی قرار می‌گرفتند. همچنین بر طبق این قرارداد هر موافقت‌نامه قبلی که مشخصاً در این قرارداد ذکر نشده بود، باطل و بی‌اعتبار بود.( 9 )

    این پیمان مانند امتیاز دارسی که در مه 1901 اعطا شده بود در دوره پهلوی مورد انتقاد شدید واقع شد. همان‌گونه که در کتاب دیگری توضیح داده‌ام، امتیاز دارسی سود زیادی برای ایران داشت.( 10) به همین ترتیب، پیمان 11 آگوست 1900 نیز، عملاً ابزاری مؤثر برای محافظت از آثار تاریخی در برابر تاراج خارجیان بود. با دادن امتیاز انحصاری به دولت فرانسه دولت ایران این امتیاز را از دیگر دول سلب کرد. از سال 1914 تا 1918به سبب جنگ جهانی اول و جنگ در خاک ایران امکان کاوش وجود نداشت. انگلستان در سال 1918 ایران را به اشغال خود در آورد و به فرانسه اجازه نداد که طعم این موفقیت در زمینه باستان‌شناسی را بچشد. علیرغم داشتن امتیاز انحصار باستان‌شناسی و نیز علیرغم سلطه مقتدرانه فرانسویان در عرصة باستان‌شناسی در بین‌النهرین، فرانسویان در فاصله سال‌های 1900 تا 1914 هیچ کار باستان‌شناسی در ایران انجام ندادند. ظاهراً ایران موفق شده بود جلوی کاوش‌های فرانسویان را در این دوره بگیرد و بدین ترتیب گنجینه‌های کهن ایرانیان به خوبی با انحصار فرانسویان محافظت شد؛ چون عملاً هیچ کاوشی در طول دوره سی ساله‌ای که امتیاز انحصاری به فرانسه اعطا شده بود انجام نگرفت. در سال 1923 دولت فرانسه جانشینی برای دو مورگان تعیین کرد و تمایل خود را به از سر گیری باستان‌شناسی در ایران اعلام کرد. ولی با درگذشت جانشین تعیین شده، تا دو سال برای دو مورگان جانشینی وجود نداشت.

    هدف اولیه پیمان 1900 جلوگیری از نفوذ انگلیس‌ها و روس‌ها به حوزه باستان‌شناسی ایران بود. ایران از تاراجی که در مصر و بین‌النهرین در قرن نوزدهم رخ داده بود جان سالم به در برد و انحصار فرانسوی‌ها باعث شد که این وضعیت برای سی سال دیگر تمدید شود.

‎●‎  تلاش برای دستیابی به آثار باستانی بین‌النهرین، 1914-1845

    شرح تفصیلی تاراج آثار باستانی بین‌النهرین به دست مؤسسات فرانسوی، انگلیسی، آلمانی و آمریکایی در قرن نوزدهم و دهه اول قرن بیستم در کتاب بازسازی گذشته تاراج‌شده به قلم برناردسون آمده است. در بخشی از این کتاب با عنوان «تلاش تضعیف‌کننده»، رقابت بین کشورهای مختلف برای دستیابی به کاوش‌های باستان‌شناسی در بین‌النهرین از دهه 1850 تا شروع جنگ‌جهانی اول توضیح داده شده‌است.

    انگلیسی‌ای به ‌نام هنری اوستن لایارد (1894-1817) کاوش‌هایی را در نمرود در نیمه دوم دهه 1840 آغاز کرد. لایارد بسیار خوش‌شانس بود و بلافاصله انبوهی از آثار باستانی از جمله «لوح سیاه» را پیدا کرد.( 11 ) یافته‌ها در سال 1850 به انگلستان منتقل شد و در سال 1853 موزه بریتانیا با افتتاح گالری نینوا یافته‌های لایارد را به نمایش گذاشت. در سال 1849 لایارد کتابی به نام نینوا و بقایای آن منتشر کرد که طرفداران زیادی پیدا کرد. در سفرهای بعدی، لایارد یافته‌های بیشتری پیدا کرد، از جمله کتابخانه آشور بانی پال را. این یافته‌ها به موزه بریتانیا منتقل شد. فرانسوی‌ها نیز برای این که از قافله عقب نمانند، در سال 1840 پاول امیلی بوتا را به عنوان کنسول در بین‌النهرین انتخاب و در شهر موصل مستقر کردند. «کنسول» انبوهی از آثار باستانی را که در کاوش‌هایش یافته بود به فرانسه منتقل کرد.( 12)

    کمی بعد، آمریکاییها نیز وارد ماجرا شدند. در سال‌های 1842 و 1843 ادوارد رابینسون انجمن شرق‌شناسی آمریکا را بنیان نهاد. تلاش آمریکا در زمینه باستان‌شناسی بین‌النهرین در نیمه دوم قرن نوزدهم شتاب بیشتری یافت. پس از جنگ‌های داخلی‌، صندوق کاوش فلسطین بنا نهاده شد و در سال 1879 چارلز الیوت نورتون از ‌هاروارد مؤسسه باستان‌شناسی آمریکا را تأسیس کرد. در 1886 کشیشی از کلیسای اسقفی به نام جان پونت پیترز به تأسیس صندوق کاوش بابل – که بعد‌ها در ارتباط نزدیک با دانشگاه پنسیلوانیا بود کمک کرد. توصیف برناردسون از اولین کاوش دانشگاه پنسیلوانیا – در خاور نزدیک در دهه 1880 نشان می‌دهد که با ورود دانشگاه پنسیلوانیا به عرصه باستان‌شناسی ایران در دهه 1930 اوضاع کمی تغییر کرد.( 13 )

    از همان ابتدا صندوق‌های زیادی از آمریکایی‌ها حمایت می‌کردند؛ ولی «حمایت‌های دولتی یا دیپلماتیک چندانی در کار نبود.» (14) همان‌گونه که در این کتاب توضیح داده شده‌است در دهه 1920 و 1930 شرایط تغییر کرد و دولت آمریکا حمایت از کاوش‌های باستان‌شناسی را آغاز کرد. تأسیس دانشگاه شیکاگو و سرمایه‌گذاری بنیاد شرق‌شناسی راکفلر در قبل از دهه 1920 نقش اساسی در باستان‌شناسی ایران‌، بین‌النهرین و مصر ایفا کرد.( 15 ) در پاییز 1918 گروهی امدادگر از آمریکا به ایران آمدند تا به قربانیان قحطی بزرگ سال‌های 1919-1917 کمک کنند. گروه امداد به رهبری هری پرت جودسون رئیس دانشگاه شیکاگو از بین‌النهرین بازدید و در راه بازگشت به آمریکا در بغداد توقف کردند.

    فرمانده نیروهای اشغالگر انگلستان در بین‌النهرین سرلشکر ویلیام مارشال این پیغام را به لندن مخابره کرد که هدف واقعی آمریکایی‌ها از بازدید ایران کمک به قحطی‌زدگان نبوده بلکه تلاش برای دستیابی به امتیاز نفتی بوده‌است.( 16 ) با در نظرگرفتن رابطه جودسون با بنیاد راکفلر و شرکت استاندارد اویل، سوء‌ظن انگلیسی‌ها قابل درک است. به نظر می‌رسد جستجو برای دستیابی به آثار باستانی به جای نفت انگیزه قوی‌تری برای سفر جودسون بوده‌است. کمی بعد از بازگشت جودسون به آمریکا جان دی. راکفلر پسر، بنیاد شرق‌شناسی را در سال 1919 بنا نهاد؛ که در این کتاب بارها از این بنیاد یاد خواهد شد.

    در سال 1900 آلمانی‌ها مجدانه مشغول باستان‌شناسی در بین‌النهرین شدند. یکی از افراد مهم در این زمینه ارنست هرتسفلد بود که در این کتاب بارها به او اشاره خواهیم کرد. در سال 1899 آلمان مخفیانه موافقت‌نامه‌ای با ترکیه عثمانی امضا کرد که بر اساس آن‌، یافته‌های آلمان‌ها در ترکیه به طور مساوی با دولت ترکیه تقسیم می‌شد. از سال 1897 آلمانی‌‌ها به دنبال گرفتن امتیاز انحصاری آثار باستانی بین‌النهرین مانند امتیاز اعطا شده به فرانسویان در ایران بودند.( 17 ) آنان موفق به گرفتن این امتیاز نشدند‌، اما به کاوش‌های باستان‌شناسی در مناطق مختلف ترکیه پرداختند. با استیلای انگلیسی‌‌ها بر بین‌النهرین در سال 1917‌، آنها به آثار باستانی بین‌النهرین دست یافتند.

    اولین مشکل انگلیسی‌ها این بود که با انبوه آثار باستانی‌ای که از کاوش‌های آلمانی‌‌ها به جا مانده بود چه کنند. هرتسفلد و سار 105 قطعه گردآوری کرده بودند که در سال 1921 این آثار به عنوان غنائم جنگی به انگلستان فرستاده شد. هرتسفلد به انگلستان دعوت شد تا این اشیا را بررسی کند. هرتسفلد از روی سادگی درخواست کرد که این آثار برای «مراقبت» ویژه‌ای که فقط در برلین صورت می‌گیرد به آن شهر منتقل شود، اما انگلیسی‌ها در نظر نداشتند که اشیا را به برلین منتقل کنند. ( 18)

    خروج بی‌رویه آثار باستانی در نیمة دوم قرن نوزدهم، دولت عثمانی را بر آن داشت تا مجموعه‌ای از قوانین آثار باستانی را وضع کند. این قوانین نهایتاً منجر به ممنوعیت خروج بدون مجوز آثار باستانی شد. اولین قانون دولت عثمانی در مورد آثار باستانی در سال 1874 به تصویب رسید که بر اساس آن، همه کاوش‌های باستان‌شناسی در امپراطوری عثمانی زیر نظر وزارت معارف قرار می‌گرفت. مهم‌ترین بخش این قانون، تقسیم برابر یافته‌ها در بین کاوشگران، صاحب ملک و دولت بود.

براساس قانون 1884، دولت تنها مالک همه یافته‌های کشف شده بود و خروج بدون مجوز آثار باستانی درسال 1906 ممنوع شد.( 19) اما قدرت‌های غربی با زیر پا گذاشتن این قانون‌، مالکان واقعی آثار باستانی بین‌النهرین شدند. این قوانین تأثیری در جلوگیری از تاراج آثار باستانی عراق در قرن نوزدهم نیز نداشت. برناردسون بر این باور بود که هرگز تاراجی مانند تاراج آثار باستانی عراق در منطقه انجام نشده‌است.(20 ) با استیلای انگلیسی‌ها در جنگ جهانی اول بر خاور نزدیک، تاراج آثار باستانی بین‌النهرین وارد مرحله جدید و گسترده‌ تری شد. «در فاصله سال‌های 1921تا 1931انگلیسی‌ها موقعیت خود را در عراق از طریق قانون‌گذاری و قدرت سیاسی تحکیم کردند و ساختاری ایجاد کردند که به آنها اجازه خارج کردن گسترده آثار باستانی را می‌داد. تفکر عمده‌ای که در پس این قانون‌گذاری وجود داشت آن بود که آثار باستانی اهمیتی جهانی دارند و باید به گونه‌ای یکسان بین موزه‌های پاریس‌، نیویورک و بغداد تقسیم شوند.»

    پس از استقلال عراق، وضع تغییر کرد. «ولی در اوائل دهه 1930 عراقی‌ها وضعیت مالکیت آثار باستانی را مشخص کردند. آنها قانونی جدید و محدودکننده تصویب کردند که بر پایه آن آثار باستانی جزء دارایی‌های ملی عراق تلقی می‌شد.»( 21)

    در این کتاب شرح خواهیم داد که پیشینه باستان‌شناسی ایران و بین‌النهرین در طول سال‌های 1920 و 1930 بسیار مشابه است. این امر شگفت‌آور نیست چون هر دوی این کشورها در اصل مستعمره‌های انگلیسی به ظاهر مستقل بودند

   مبنای حکومت پهلوی برای اعطای امتیازات خارجی چه بود؟

 ‎●‎تاراج آثار باستانی ایران 1941- 1925 :

   برخلاف آنچه در مصر و بین‌النهرین رخ داد، انحصار فرانسوی‌ها در باستان‌شناسی ایران، درهای این کشور را به روی باستان‌شناسان خارجی بست. در طول 27 سالی که انحصار فرانسوی‌ها وجود داشت همان‌گونه که گفته شد،هیچ کاوش باستان‌شناسی‌ای در ایران صورت نگرفت. انحصار فرانسوی‌ها که به عنوان امری «ناعادلانه» با انتقاد شدید آمریکایی‌ها و آلمانی‌‌ها مواجه شد در اصل ابزاری بود که برای مدتی بیشتر گنجینه‌های هنری و آثار باستانی ایران را از تاراج خارجیان در امان نگه داشت.

    با ظهور حکومت پهلوی در سال 1925 درهای ایران به روی باستان‌شناسان خارجی باز شد. این امر باعث لغو امتیاز انحصاری فرانسوی‌ها در اکتبر 1927 و تصویب قانونی جدید در مورد آثار باستانی در نوامبر 1930 شد. با بهره‌گیری از موقعیت جدید و این باور که در ایران «باستان‌شناسی آمریکایی به درخشان‌ترین موفقیت‌هایش نائل خواهد‌شد» موزه‌های آمریکایی متعددی با هدف کاوش‌های باستان‌شناسی به ایران هجوم آوردند. در این زمینه، هوراس اچ. اف. جین مدیر موزه باستان‌شناسی پنسیلوانیا در سال 1931 در نامه‌ای به والاس اسمیت موری مدیر بخش امور خاور نزدیک وزارت امور خارجه اشاره می‌کند که باز شدن درهای ایران به روی باستان‌شناسان خارجی برای اولین بار موقعیتی کم‌نظیر ایجاد کرده‌است (ن.ک. فصل 4). از نظر اریک اف. اشمیت‌، مدیر هیأت اعزامی باستان‌شناسی موزه پنسیلوانیا در 1931به دامغان‌، ایران «یک بهشت باستان‌شناسی بکر» بود.

    این کتاب به شرح ماجرای تاراج آثار باستانی و گنجینه‌های هنری ایران به دست موزه‌های آمریکایی و شماری از شهروندان آمریکایی می‌پردازد. همچنین روشی که بر اساس آن تعدادی از موزه‌های آمریکایی توانستند با پرداخت هزینه‌هایی اندک به انبوهی از آثار باستانی بسیار ارزشمند ایرانی دست یابند، در این کتاب تشریح و مدارک آن ذکر شده‌است.

    در حین بازدید موزه‌هایی مانند موزه هنر متروپولیتن نیویورک و موزه‌های اسمیتسونین در واشنگتن‌، فهم این حقیقت که همه این آثار در فاصله سال‌های 1925 تا1941 یافت شده‌اند مرا [نویسنده] شگفت‌زده کرد. خصوصاً توجه من به این مطلب جلب شد که دارایی‌های گسترده موزه متروپولیتن که مربوط به دوره‌های ساسانی و اسلامی است و شامل سفالـینه‌های بسـیار ارزشـمند و بی‌همـتایی از نیشـابور است همه در دهه 1930 به دست آمده‌اند. چگونه محرابی بزرگ از مسجدی در اصفهان پس از گذشت 1300 سال، از جایگاه واقعیش به نیویورک منتقل شده‌است؟ چگونه این محراب از کشوری مسلمان خارج شده‌است؟ در حین تحقیق برای نگارش این کتاب، از روی مدارک وزارت امور خارجه دریافتم که این محراب جزء مجموعه وسیعی از اشیا و ساخته‌های مذهبی بوده که قاچاقچیان در دهه 1930 به سرقت برده‌اند.

    همان‌گونه که در فصل دو توضیح داده خواهد شد در گزارش وزیرمختار آمریکا در ایران، چارلز سی.‌ هارت، آمده است که مظنون اول تاراج برنامه‌ریزی شده مکان‌های مقدس و مساجد ایران، باند قاچاق پوپ- رابنو بوده‌اند. آرتور اپهام پوپ (1969-1881) که یک فصل کامل از این کتاب به او اختصاص خواهد یافت شهروندی آمریکایی و دلال اشیای عتیقه بود و بسیاری او را متخصص هنر اسلامی می‌دانستند. او ارتباط نزدیکی با حکومت پهلوی از جمله شخص رضاشاه داشت. رابنو دلال بزرگ اشیای عتیقه بود که پوپ از طریق او بیشتر معاملاتش را انجام می‌داد.

   گزارشی از وزارت امور خارجه آمریکا در سال 1942 در این مورد است که چگونه این محراب به مالکیت موزه هنر متروپولیتن نیویورک در دهه 1930 در آمده است. این گزارش بر هویت قاچاقچیان تأکید می‌کند: دار و دسته پوپ- رابنو. البته باید اشاره کنیم که براساس مدارک‌، باستان‌شناسان آلمانی نیز که در دهه 1930 برای موزه‌های آمریکایی در ایران کار می‌کردند مظنون به دزدی و قاچاق آثار باستانی بودند. همان‌طور که گفته خواهد شد، برخی اتباع برجسته انگلیسی در بین‌النهرین نیز چنین دزدی‌هایی کرده‌اند.

   مدارک وزارت امور خارجه آمریکا نشان می‌دهند که پروفسور ارنست ای. هرتسفلد( 22)  (1947-1879) بالاترین مقام مسئول در باستان‌شناسی ایران در آن زمان، بارها در حین خارج کردن آثار باستانی «بدون اطلاع دولت ایران» مچش گرفته شده‌است.

    آن‌گونه که در این کتاب با مدارک ذکر شده تاراج گسترده گنجینه‌های ایرانی در فاصله سال‌های 1925 تا 1941 فقط با کمک و راهنمایی دولت آمریکا و رضایت و همکاری رژیم نوپای پهلوی در ایران ممکن بود. دولت آمریکا نیز مکرراً به دولت ایران برای «اهدا»ی مقادیر وسیعی از آثار باستانی پیدا شده به مؤسسة شرق‌شناسی دانشگاه شیکاگو فشار می‌آورد.

   به‌علاوه، همان‌طور که اسناد وزارت امور خارجه نشان می‌دهد و دیپلمات‌های آمریکایی صراحتاً بیان می‌کنند، مؤسسه شرق‌شناسی کمترین حق قانونی و اخلاقی برای تملک اشیای مکشوفه در کاوش‌های تخت‌جمشید را نداشته‌ است.

ایران در جنگ جهانی اول و قحطی بزرگ سال‌های 1917 تا 1919

   آغاز تاراج آثار باستانی ایران به جنگ جهانی اول و از دست رفتن استقلال ایران پس از آن باز می‌گردد. این موضوع در کتاب دیگری از نویسنده بررسی شده‌است (23) ؛ اما در اینجا خلاصه‌ای از مطلب آورده می‌شود. ایران با این که ظاهراً بی‌طرف بود به میدان جنگ نیروهای متخاصم بدل گشت. بی‌طرفی ایران در ابتدا با حمله انگلیسی‌ها به جنوب ایران و اشغال خوزستان در نوامبر 1914 نادیده گرفته شد. انگلستان و روسیه در موافقتی سری در ژانویه 1915، ایران را بین خود تقسیم کردند. بر اساس این توافق قسمتی از ایران که در موافقت‌نامه 1907 بین انگلستان و روسیه «منطقه بی‌طرف» نامیده شده بود به انگلستان داده شد. در مقابل، انگلستان قول شهر استانبول و تنگه‌ها را به روسیه داد.

    بر اساس پیمانی سری‌، انگلیسی‌ها بر همه نیمه جنوبی ایران که از جنوب اصفهان آغاز می‌شد تسلط یافتند. پس از آن هر دو قدرت مجدانه شروع به وضع قوانین در منطقه‌های تحت‌نفوذ خود کردند. (24)  با چیرگی انگلیسی‌ها بر بین‌النهرین (اشغال بغداد در 11 مارس 1917) انقلاب‌های روسیه در مارس و اکتبر 1917 و ورود آمریکا به جنگ به نفع متفقین در آوریل 1917، شرایط به طور کامل تغییر کرد و برای انگلیسی‌ها موقعیتی در ایران و خاور نزدیک پدید آمد که در خواب هم نمی‌دیدند.

    رقیب دیرینه انگلیسی‌ها یعنی روسیه تزاری ناگهان از میان رفته بود. بازگشت نظامیان آمریکایی به اروپا به انگلیسی‌ها این اجازه را داد که نیرو‌های زیادی را از اروپا به خاور نزدیک منتقل کنند. بر اساس گزارش‌ها و مراسلات سیاسی دیپلمات‌های مقیم ایران، آوریل 1918 انگلیسی‌ها فقط در بین‌النهرین 400000 نظامی داشته‌اند. خلاصه این‌که با فروپاشی روسیه‌، شکست ترکیه عثمانی و استیلای انگلیس‌ها بر بین‌النهرین در 1918، ایران کاملاً تضعیف و محاصره شد. از اواخر سال 1917 انگلیسی‌ها شروع به اشغال ناحیه تحت‌نفوذ روسیه در ایران کردند و تا تابستان سال 1918 سراسر ایران را تحت‌نفوذ خود در آوردند.

    بی‌شک جنگ جهانی اول و قحطی ناشی از آن در سال‌های 1917 تا 1919 بزرگ‌ترین فاجعه تاریخ ایران و حتی از حمله مغول نیز فجیع‌تر بوده‌است. مناطق وسیعی از ایران بر اثر حملات شدید نیروهای بیگانه نابود شد. از پاییز 1917 تا تابستان 1919 قحطی و بیماری‌های همراه آن باعث مرگ یک سوم تا نیمی از مردم ایران- یعنی بین شش تا ده میلیون نفر- شد و مصیبتی به بار آورد که ابعاد آن غیرقابل تصور است. (25) ایران بزرگ‌ترین قربانی جنگ جهانی اول بود. هیچ کشوری به اندازه ایران به معنای مطلق یا نسبی از این جنگ خسارت ندید؛ چون ایران نیمی از جمعیت خود را از دست داد. این فاجعه، مخفی و ناشناخته باقی مانده‌است و نیاز به بررسی و تفسیر دارد. تاریخ ایران قبل و بعد از سال 1918 بدون بررسی علل و نتایج این قحطی قابل فهم نیست.

‎●‎ کودتای 1921 و روی کار آمدن حکومت پهلوی:

    انگلیسی‌ها پس از تصرف نظامی ایران‌، بر این کشور و منابع نفتی آن تسلط کامل و دائم یافتند. تسلط کامل بر ایران از طریق حکومت استبدادی نظامی با کودتای 21 فوریه 1921 ممکن گردید. با توجه به مدارکی که وزارت امور خارجه به تازگی منتشر کرده مشخص شده‌است که با وجود انکار انگلیسی‌ها، آنها کودتا را برنامه‌ریزی و هدایت کرده‌اند و نیروهای نظامی و سفارت انگلستان در این کودتا نقش داشته‌اند. (26) کودتا را رضا میرپنج که افسر قزاق گمنام و بی‌سوادی بود برپا کرد. او پس از این کودتا به رضاخان سردارسپه و پس از آن به رضاشاه پهلوی معروف شد.

    با حمایت نظامی، سیاسی و اقتصادی انگلیسی‌ها رضاخان عملاً به خودکامه نظامی ایران در سال‌های 1921 تا 1925 تبدیل شد. کودتای انگلیسی دیگری در دسامبر 1925 باعث شد که رضاخان حکومت قاجار را براندازد و خود به پادشاهی برسد. با توجه به این که رضاخان با مجموعه‌ای از کودتا‌ها به قدرت رسید و در قدرت باقی ماند و از مشروعیت و حمایت مردمی برخوردار نبود، برای ادامه دیکتاتوری نظامی خود کاملاً وابسته به حمایت خارجی بود. به همین دلیل در مقابل فشارهای سیاسی خارجی کاملاً ضعیف و شکننده و نگران تبلیغات خارجی مخالف بود. دولت‌های انگلیس، آمریکا، روسیه و حتی فرانسه با آگاهی از این نقطه ضعف رژیم پهلوی، از شرایط بهره کامل بردند و امتیازاتی گرفتند که رژیمی مستقل با پشتوانه مردمی هرگز حاضر به اعطای آنها نبود.

‎●‎  امتیازات خارجی، 1941- 1925:

مهم‌ترین امتیازی که دولت ایران در این دوره اعطا کرد موافقت‌نامه نفت 1933 بود. امتیاز دیگر‌، شیلات دریای خزر بود که در سال 1927 به روسیه داده شد. امتیازهای دیگری که به همان اندازه مهم است ولی شناخته شده نیست، امتیازهای باستان‌شناسی است که در فاصله سال‌های 1931 تا 1941 به موزه‌های آمریکایی داده شده‌است. ما در این مورد هیچ‌گونه مدارک کتبی پیدا نکرده‌ایم؛ ولی به‌نظر می‌رسد که در اصل توافقی بین قدرت‌های سه‌گانه بر سر با ارزش‌ترین منابع ایران یعنی آثار باستانی‌، نفت و خاویار برقرار شده بود. درحالی‌که آمریکاییان با دقت زیاد خود را از تجارت خاویار و نفت کنار کشیده بودند، انگلیس‌ها و روس‌ها هم متقابلاً دخالتی در کاوش‌های باستان‌شناسی آمریکایی‌ها در ایران نداشتند.

   در مقایسه با کاوش‌های باستان‌شناسی بزرگی که آمریکایی‌ها در ایران انجام می‌دادند‌، فقط یک باستان‌شناس مهم انگلیسی به نام سر اورل استین در دهه 1930 در ایران کار می‌کرد و بخشی از کار استین هم به نمایندگی از طرف دانشگاه‌ هاروارد بود. تصادفی نبود که آمریکایی‌ها هیچ‌گاه با تسلط انگلیسی‌ها بر امور نفتی ایران به چالش برنخاستند و برای انگلیسی‌ها هم هیچگاه برتری آمریکایی‌ها در مسائل باستان‌شناسی ایران مورد تردید واقع نشد. در حالی‌که کنترل سیاسی و نظامی ایران در دست انگلیسی‌ها بود، باستان‌شناسی ایران بعد از سال 1925 کاملاً به انحصار آمریکایی‌ها در آمد.

   برخی بر این باورند که اعطای امتیاز باستان‌شناسی در ایران به آمریکایی‌ها در برابر ممانعت انگلیسی‌ها از اعطای امتیاز نفت شمال ایران به آمریکا بود. انگلیسی‌ها مصمم بودند که جلوی نفوذ آمریکایی‌ها به مسائل نفتی ایران را بگیرند و برای جبران عدم دسترسی آمریکایی‌ها به نفت ایران، دسترسی انحصاری آنها به آثار باستانی ایران را فراهم کردند. روس‌ها هم برای این که کاملاً بی‌بهره نمانند، در نهایت اختیار شیلات دریای خزر را در دست گرفتند که شامل صادرات پر سود خاویار بود. همانگونه که آرتور چستر میلسپوی آمریکایی، مستشار کل مالی ایران تا سال 1927، توضیح داده و بر اساس شواهدی که ارائه کرده‌، اعطای امتیاز شیلات 1927 به روس‌ها به معنای فروش کامل حقوق و منافع ایران بود. (27)  ایران تا پایان دوره امتیاز شیلات در سال 1952 یعنی زمان نخست‌وزیری دکتر محمد مصدق‌، نتوانست اداره شیلات دریای خزر را باز پس گیرد. اعطای چنین امتیازهایی به معنای حیف و میل کامل منابع ثروت ایران بود. آن گونه که میلسپو می‌گوید رضاشاه در این دوره تا جایی که توانست ایران را «دوشید». (28)

    به مدت 20 سال از 1921 تا 1941 بیشتر درآمد نفت ایران صرف خرید تسلیحات شد و حداقل 60 تا 65 درصد بودجه سالانه دولت (که منحصراً از درآمدهای نفتی بود) برای ارتش و پلیس هزینه شد. حیف و میل منابع در این دوران حیرت‌انگیز بود. اگر این منابع مالی صرف آموزش، زیرساخت‌ها و پیشرفتهای صنعتی و کشاورزی می‌شد، امروز ایران در میان کشورهای جهان سوم نبود. در سال 1941 که رضاشاه ایران را ترک کرد، 85 تا 90 درصد جمعیت ایران بی‌سواد بودند. 40 سال بعد، وقتی پسر و جانشین او کشور را ترک کرد، با وجود «تمدن بزرگ» (29) دو سوم مردم کشور بی‌سواد باقی مانده بودند. با توجه به چنین مسائلی می‌توان دریافت که چرا ایران با وجود فرهنگ، تاریخ و منابع عظیم طبیعی و نفتی پیشرفت نکرده‌است.

   در 25 آگوست 1941، نیروهای روسیه و انگلستان به ایران حمله و آن را اشغال کردند. بهانه متفقین برای هجوم به ایران، حضور اتباع آلمان در ایران و تهدید احتمالی آنان بود. حال آنکه حداکثر تعداد آلمانیهای حاضر در ایران در سال 1941‌، 500 تا 600 نفر بود. این رضاشاهی که هرگز مدرکی دال بر اینکه او «طرفدار آلمانها» بود پیدا نشده، به دست انگلیس‌ها به قدرت نشانده شد و 20 سال در مسند قدرت نگاه داشته شد؛ و دست آخر هم مبلغ هنگفتی پول در بانک لندن پس‌انداز کرد. قوای متفقین که ایران را به اشغال خود درآوردند بیشتر انگلیسی بودند تا روسی.

    همان‌گونه که در جای دیگری اشاره شده‌است، با توجه به این‌که حکومت رضاشاه با انقلابی احتمالی و پرآشوب مواجه بود و کارایی‌اش را از دست داده بود، رضاشاه با کودتای انگلیسی دیگری عزل شد و پسرش در سپتامبر 1941 به جای او بر تخت نشست. رضاشاه در سپتامبر 1941 در یک کشتی انگلیسی و با حمایت انگلستان ایران را ترک کرد و سال‌های باقی‌مانده عمرش را تحت‌نظر انگلیس‌ها سپری کرد.  (30)

‎●‎ ایمبری، آرتور اپهام پوپ و والاس اسمیت موری:

    قتل نایب کنسول آمریکا در تهران رخدادی بود که اثر مهمی بر روابط ایران و آمریکا گذاشت. رابرت ویتنی ایمبری (1924-1883) در 18 جولای 1924 به دست متعصبان مذهبی کشته شد. ایمبری کارمند سیاسی توانایی بود. او یکی از دوستان صمیمی آلن دالس، رئیس آینده سازمان سیا بود. دالس در آن زمان رئیس بخش امور خاور نزدیک وزارت امور خارجه آمریکا بود. بی‌شک در پس قتل ایمبری توطئه‌ای وجود داشته است. نکته مهم این که ایمبری گزارشی طولانی در 14 جولای 1924 در مورد تظاهرات «ضد بهاییت گروهی از اوباش که از دولت پول دریافت می‌کنند» داده بود. (31) از همان آغاز عده‌ای بر این باور بودند که ایمبری قربانی رقابت انگلستان و آمریکا بر سر نفت ایران شده‌است.

   ذکر همین نکته کافی است که پس از گذشت شش سال از این حادثه سفیر آمریکا در ایران، چارلز سی. ‌هارت، در گزارشی می‌گوید: «او، [مکس دیکسون، نماینده شرکت نفتی‌ آمریکایی هاریمن] نیز می‌گوید که هم تیمورتاش [وزیر دربار] و هم میرزاعبدالحسین خان دیبا  – یکی از درباریان – به او گفته‌اند که ایمبری، احتمالاً به تحریک مدیر فعلی شرکت نفت انگلیس و ایران، آقای تی. لاوینگتون جکس به قتل رسیده‌است. آنها به آقای دیکسون پیشنهاد داده‌اند که تحت حمایت پلیس باشد ولی او نپذیرفته است.» (32)

    پس از قتل ایمبری، آرتور اپهام پوپ مبلغ اصلی حکومت پهلوی در آمریکا بود. این حقیقت که مرگ ایمبری فقط در نتیجه تعصب مذهبی نبوده از آنجا فهمیده می‌شود که پوپ به مدت چهل سال به اماکن مذهبی ایران می‌رفت و می‌توانست آزادانه از همه آن مکان‌ها عکس‌برداری کند. (33) بر اساس گزارش‌های وزارت امور خارجه، بازگشت پوپ به ایران در تابستان سال 1925 فقط یک سال پس از قتل ایمبری بوده‌است؛ و این نشانه‌ای برای آغاز دستیابی آمریکاییان به آثار باستانی ایران بود. پوپ که در آن زمان خود را به‌عنوان «موزه‌دار مشاور در زمینه هنر اسلامی» در مؤسسه هنر شیکاگو معرفی کرده بود در واقع دلال آثار باستانی و به نظر برخی، متخصص آثار هنری اسلامی و ایرانی بود. پوپ کمی بعد از ورودش به ایران و با کمک سفارت آمریکا در تهران توانست ارتباط نزدیکی با حکومت پهلوی برقرار کند.

    در فصل دوم خواهیم گفت که بایگانی وزارت امور خارجه آمریکا نشان می‌دهد که پوپ در غارت برنامه‌ریزی شده آثار هنری بناهای مذهبی و باستانی ایران نقش داشته است. تاراج آثار موجود در بناهای مذهبی فقط به شکل دزدیدن محراب‌ها و فروش آنها به موزه‌های آمریکایی نبود. مدارک نشان می‌دهند که نمایشگاه 1931 لندن که پوپ برنامه‌ریزی آن را به عهده داشت، تاراج گنجینه‌های هنری ایران را ابعاد وسیع‌تری بخشید. همان‌گونه که سفیر آمریکا چارلز سی. ‌هارت بیان می‌کند، در پایان نمایشگاه‌، هیچ یک از آن آثار هنری که از اماکن مقدس و مساجد «به امانت گرفته شده بود» به صاحبان اولیه بازپس داده نشد.

    مشخص است که چنین تاراجی از گنجینه‌های هنری ایران به دست پوپ و همکارانش با چشم‌پوشی و کمک آشکار حکومت پهلوی و شخص رضاشاه امکان‌پذیر بوده‌است. پاداش پوپ به عنوان مبلغ و مدافع حکومت پهلوی‌، دسترسی آزادانه او به گنجینه‌های هنری ایران بوده‌است. در فساد و پوچی حکومت پهلوی همین بس که در زمانی که پوپ و همسرش فیلیس آکرمن مشغول دزدی و قاچاق گنجینه‌های هنری ایران بودند، در سال 1935 از طرف رضاشاه به آنها نشان‌های ویژه‌ای به خاطر «خدمات فرهنگی» اهدا شد. خلاصه اسنادی که اخیراً از طبقه‌بندی وزارت خارجه آمریکا خارج شده‌است، چهره دیگری از پوپ و کارهای او در ایران ارائه می‌دهد.

    شخصیت دیگری که پس از مرگ ایمبری وارد صحنه شد، والاس اسمیت موری بود که به مدت بیست سال نقش مهم و تعیین‌کننده‌ای در سیاست‌گذاری‌های آمریکا در ایران داشت. موری در آوریل 1922 به عنوان منشی سفارت مشغول به کار شد. در مارس 1924 سفیر آمریکا در تهران جوزف اس. کورنفلد استعفای خود را تسلیم رئیس‌جمهور آمریکا، کلوین کولیج کرد و در تاریخ اول سپتامبر 1924 استعفای او پذیرفته شد. کورنفلد در صحنه سیاست فردی جاه‌طلب و هدف او حضور در آمریکا برای انتخابات ریاست‌جمهوری 1924 بود. ایمبری در جولای 1924 کشته شد. پس از رفتن کورنفلد، موری به عنوان کاردار سفارت انتخاب شد.

   وزارت امور خارجه آمریکا آنچنان از رسیدگی موری به ماجرای ایمبری و کار او در سمت کاردار راضی بود که او را در بازگشت به واشنگتن در جولای 1925‌، در بخش امور خاور نزدیک به کار گرفت؛ و در سال 1930 او به عنوان رئیس این بخش انتخاب شد. از آن زمان به مدت شانزده سال موری مهره تعیین کننده و هدایتگر سیاست آمریکا در ایران بود. او در سال‌های 1945 و 46 در زمان بحران آذربایجان سفیر آمریکا در تهران بود و نقشی اساسی در ماجرای آثار باستانی ایفا کرد .

نظر بدهید