تاریخ ایجاد در پنج شنبه, 02 شهریور 1402
من امروز می خواهم در باره امری صحبت کنم که معمولا در مورد آن سکوت اختیار می شود. این موضوع مربوط به مردان سیاسی است زیرا در تاریخ میهن ما به غیر از چند استثنا با مردان سیاسی و دولتمردان روبرو بوده ایم و زنان تاکنون در سپهر سیاسی ایران جایگاهی که حق آنهاست است را نداشته و بدست نیاورده اند که مورد آنها به بحث گذاشته شود. در مورد منش و روش مردان سیاسی، می توان از دیدگاه های مختلف به بحث و قضاوت نشست، از آزادیخواهی، عدالت دوستی، استقلال طلبی، یا فساد و دزدی آنها سخن به میان آورد. اما من در اینجا قصد دارم در باره رابطه مردان سیاسی با زنان صحبت کنم. در باره تلاش دکتر محمد مصدق برای حق رای زنان در انتخابات و حضور آنها در صحنه سیاسی، مبارزه اش برای پوشش اختیاری بانوان و مساوات بین زن و مرد و همچنین مخالفتش با تندروهای به اصطلاح مذهبی که در مورد آنها بسیار قلم زده شده و در این باره صحبتهای جامعی به میان آمده است. در پژوهشی ارزشمند، دوست بزرگوارم آقای جمال صفری، حتی منش و روش و شخصيت تاريخی مصدق را از ديد بانوانی که وی را درک کرده و يا به طريقی با انديشه او دمساز بوده اند، نیز بيان کرده است. اما من در این فرصت کوتاه می خواهم در باره رابطه این دولتمرد سیاسی و همسرش بنویسم و نشان دهم چرا الگوی مصدق در این زمینه نیز شایان اهمیت است. برخی معتقدند رابطه دولتمرد با زنها امری شخصی است و به حوزه عمومی ربطی ندارد. اما این سخن روا نیست و نوع این رابطه، خود می تواند بیانگر مسائل دیگری هم باشد. رابطه مرد سیاسی با همسر بخوبی می تواند بیانگر این باشد که او تا چه حد تشنه قدرت است و برای تامین خواسته های خود حاضر است مبانی اخلاقی را زیر پا بگذارد. مبانی اخلاقی ای که اگر در این زمینه زیر پا گذاشته شوند نمی توانند در زمینه های دیگر محفوظ بمانند.
در سال ۱۲۸۰، مصدق که در آن زمان نوزده سال داشت، زهرا، دختر میرزا زینالعابدین تهرانی ملقب به ظهیر الاسلام سومین امام جمعه تهران را به همسری اختیار کرد. همسری که یکسال هم از دکتر مصدق بزرگتر بود. زهرا ابتدا ملقب به شمسالسلطنه بود. پس از مرگ مادرش، لقب ضیاءالسلطنه که لقب دختر ناصرالدین شاه بود به همسر مصدق داده شد. ازدواج بین دکتر محمد مصدق و ضیاءالسلطنه ۶۴ سال یعنی تا پایان عمر ضیاءالسلطنه بطول انجامید. 64 سال با هم زیستن و علاقه ورزیدن و احترام بجا آوردن و تک همسر ماندن امری پر ارزش است آنهم در دوره ای که رسم بود مردان متمول و دولتمردان چندین زن اختیار کنند. زندگی مصدق با شاهان آخر قاجار و دو پادشاه پهلوی همدوره بود. شاهان قاجار حرمسرا داشتند و در این حرمسراها گاه تا صدها زن زندگی می کردند. آخرین پادشاه قاجار احمد شاه پنج بار ازدواج کرد، اما به غیر از همسران عقدی و رسمی، سوگلیها و همسران صیغهای هم در دربارش کم نبودند. تاجالملوک آیرملو همسر رضا شاه در خاطرات خود دربارۀ ورود به اندرونی کاخ گلستان و تخلیۀ بازماندگان قاجار میگوید: “محمدحسن میرزا [برادر احمد شاه و ولیعهدش] همسر عقدی خود را طلاق گفته و دیگر زن عقدی نداشت. اما وقتی به اندرون رفتیم ملاحظه کردیم بالغ بر ۱۸ زن، صیغهای محمدحسن میرزا هستند که بزرگترین آنها ۱۴ سال سن داشت…. عدهای از زنهای سلطان احمدشاه هم در آن محل حضور داشتند…. زنان احمدشاه و محمد حسن میرزا که عموما صیغهای بودند سراسیمه از این اتاق به آن اتاق میرفتند و در صندوقها را میگشودند و هر چه میتوانستند برمیداشتند.”
با اینکه در زمان پهلوی دیگر حرامسرا وجود نداشت، بین قدرتمندان چند همسری رسمی و غیر رسمی امری متداول ماند. رضاخان در سن ۵۰ سالگی در مقام سردار سپهی و با داشتن زن و چند فرزند، با یک دختر ۲۰ ساله ازدواج کرد و بعد از طلاق دادن او مجدداً با دختر دیگری با سن کمتر از ۲۰ ازدواج کرده و همبستر شد. او قبل از اولین ازدواج دائمش، زن دیگری را هم صیغه کرده بود و دختری هم از او داشت. اما این مساله و وجود آن دختر را حتی به همسرش هم اطلاع نداده بود. فرزندش، محمد رضا پهلوی، برای رسیدن به آرزوهای شخصی اش سه بار ازدواج کرد اولین همسر بخاطر رفتارش از او جدا شد و دومی هم نمی توانست او را صاحب ولیعهد کند. با وجودیکه که فرح همسر سومش بود، هر از چندی برای او و حتی فرزندش رضا پهلوی از فاحشه های اروپا می آوردند تا خوشگذرانی کنند. رابطه با فاحشه های لوکسی که از جمله مادام کلود برایش تهیه می کرد به فیلم و کتاب هم تبدیل شد. مادام کلودMadame Claude، دلال محبت معروف فرانسوی بود که مشتریانی بینالمللی در سطح پادشاهان، سران ممالک، دیپلماتهای ارشد و ثروتمندترین مردان جهان را داشت. از میان مشتریان ثروتمند او از جان کندی، قذافی و شاه سابق ایران نام برده شده است. طبق خاطرات علم، برای محمد رضا پهلوی، زنان ایرانی نیز می بردند. این چنین بود سبک زندگی کسانی که زن برای آنها وسیله بود و برخی اینروزها سعی دارند آنها را بعنوان انسانهای شریف و مدرن و الگو برای جامعه ایرانی تبلیغ کنند.
اما مصدق بعنوان یک دولتمرد، الگوی دیگری در رابطه با همسر بود. او به همسر خود احترام فراوان میگذاشت. محمد مصدق همیشه آرزو داشت پیش از ضیاءالسلطنه با مرگ رو در رو شود. بر این نکته بارها در نامه هایش تاکید کرده است اما سرانجام در سال ۱۳۴۴ و زمانی که مصدق روزهای حصر خودش را در احمد اباد که سه دانگ آنرا مهریه همسرش کرده بود سپری می کرد، ضیاءالسلطنه در ۸۴ سالگی درگذشت. هنگامی که ضیاءالسلطنه یک سال پیش از مرگ شوهرش از دنیا رفت، مصدق از او به عنوان «همسر عزیزی که با همه چیز ساخت و بعد از مرگ مادر تنها امید زندگی اش بود» یاد کرد و در نامه ای به تاریخ 5 مرداد ۱۳۴۴ در پاسخ به غلامحسین صدیقی این گونه وضعیت روحی خود را پس از مرگ ضیاءالسلطنه بیان می کند: “از روی حقیقت از این مصیبت وارده بسیار رنج می کشم چون همسر عزیزم متجاوز از ۶۴ سال با من زندگی کرد و با همه چیزم ساخت و من هیچ وقت نمی خواستم بعد از او بروم. تقدیر این بود تا او زودتر از من برود و اکنون غیر از این که از خدا بخواهم مرا از این زندگی رقت بار خلاص کند، چاره ای ندارم.”
به هنگام بیماری و بستری شدن ضیاالسلطنه در تهران، مصدق مايل بود که برای ديدار و حضور بر بالينش به تهران آيد و برای نخستين بار يک چنين تقاضائی از حکومت شاه کرد ليکن دیکتاتور، با این تقاضای انسانی هم موافقت نکرد. و اینچنین زن درگذشت و مرد او را نديد. شیرین سمیعی در کتاب “در خلوت مصدق” چنین نقل می کند: “مصدق بسيار از فوت همسرش اندوهگين بود و از نبودن بر بالينش به هنگام مرگ، افسرده بود. مصدق در سوگ همسرش بسيار گريست و هربار که از او سخن می رفت، اشگ از چشمانش سرازير می شد. عزيزش می داشت و می دانست که چه نازنين يار وفاداری را از دست داده است. .. در تمام ايام زندگی زناشوئی شان در صلح و صفا زيستند، چرا که زن در تمام اين دوران، با بردباری، متانت، سکوت و از خود گذشتگی، راه را برای مرد هموار ساخته بود و مرد بدان آگاه، و از او به خاطر اين چنين رفتار و کرداری همواره سپاسگزار می بود.”
مصدق در شهریور ۴۴ در جواب نامه ای که دختر دایی اش برای تسلیت به او فرستاده بود، نوشت: “بسیار از این مصیبت رنج می کشم. چون که متجاوز از ۶۴ سال همسر عزیزم با من زندگی کرد و هر پیشامد که برایم رسید تحمل نمود و با من دارای یک فکر و یک عقیده بود و هر وقت که آحمدآباد می آمد، مرا تسلی می داد. در من تاثیر بسیار می کرد و آرزویم این بود که قبل از او من از این دنیا بروم و اکنون برخلاف میل، من مانده ام و او رفته است و چاره ای ندارم غیر از این که از خدا بخواهم که مرا هم هر چه زودتر ببرد و از این زندگی رقت بار خلاص شوم. اکنون حدود ده سال است که از این قلعه نتوانسته ام خارج شوم و از روی حقیقت از این زندگی سیر شده ام… گاه می شود که در روز چند کلمه هم صحبت نمی کنم… این است وضع زندگی اشخاصی که یک عقیده ای دارند و تسلیم هوا و هوس دیگران نمی شوند. “
و این است الگوی ما برای مرد سیاسی که می خواهد در راه استیفای حقوق مردم عمل کند این نوع سبک زندگی است که انسان حقوند باید داشته باشد که مصدق انتخاب کرده بود.
همین مصدق در خاطرات خود نقل می کند که زمانی که در شهر نوشاتل سوئیس بوده است “یک روز یک خانم شیک و خوشگل و بلند بالا، که خیلی، بله شیک و شنگ بود، آمده همسایگی اش اتاق گرفته.” از دید او نوشاتل شهر تحصیلی سوئیس بود و جای این جور خانمها نبود. مصدق می گوید “یک روز آمدم ایوان، دیدم آن خانم آنجاست، خیلی گرم گرفت و به من گفت:
آیا می خواهید امشب سیگار بکشید؟”
و مصدق هم پاسخ می دهد “عذر می خوام خانم، من بیمار هستم و خیلی سرم شلوغ است خسته ام و عذر می خوام وقت ندارم.”
مصدق وسوسه نشد زیرا به زن به عنوان ایزار نگاه نمی کرد، به همسرش علاقه داشت و وفادار به باورهایش بود او می دانست که دولتمرد نباید ضعف اخلاقی داشته باشد، ضعف اخلاقی که می تواند همه چیز را بر باد دهد. دکتر مصدق اعتقاد محکمی نیز به برابری حقوق زنان و مردان داشت و در رساله دکترایش مطرح کرده و مینویسد:
“… امروز طبقات تعلیم یافته فهمیدهاند که باید مساوات اخلاقی بین جنسهای مختلف برقرار باشد.”
” باری اگر این طور در نظر گرفته شود که یک زن باید فقط به یک مرد تعلق داشته باشد و نباید با چندین مرد رابطه پیدا کند عدالت حکم میکند که یک مرد هم فقط با یک زن رابطه داشته باشد. … تعدد زوجات آثار ناهنجاری دارد.”
نصرﺕﺍﻟﻠﻪ ﺧﺎﺯﻧﯽ که در دفتر مصدق کار می کرد ﺩﺭ ﺧﺎﻃﺮﺍتش از ﻣﺼﺪﻕ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﺪ: ”ﺩﮐﺘﺮ ﻣﺼﺪﻕ ﺑﻪ ﺧﺼﻮﺻﯿﺎﺕ ﺍﺧﻼﻗﯽ ﻭ ﺷﺨﺼﯽ ﻣﺎ ﺗﻮجه ﺩﺍﺷﺖ. ﺍﮔﺮ ﺑﻪ ﻓﺮﺽ ﻣﯽﻓﻬﻤﯿﺪ ﮐﻪ ﻣﻦ ﻣﺸﺮﻭﺏ ﻣﯽﺧﻮﺭﻡ ﻣﺤﺎﻝ ﺑﻮﺩ ﻣﺮﺍ ﻧﮕﻪ ﺩﺍﺭﺩ. ﺍﮔﺮ ﺑﻪ ﻓﺮﺽ ﻣﯽﺷﻨﯿﺪ ﮐﻪ ﭘﮑﯽ ﺑﻪ ﺗﺮﯾﺎﮎ ﻣﯽﺯﻧﻢ ﻣﺤﺎﻝ ﺑﻮﺩ ﻣﺮﺍ ﺗﺤﻤﻞ ﮐﻨﺪ. ﯾﮏ ﺑﺎﺭ ﻓﻬﻤﯿﺪ ﮐﻪ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﮐﺎﺭﮐﻨﺎﻥ ﺩﻓﺘﺮ، ﺯﻥ ﺟﻮﺍﻧﯽ ﺭﺍ ﺻﯿﻐﻪ ﮐﺮﺩﻩ ﻭ ﺷﺐ ﻫﺎ ﺑﻪ ﻣﻨﺰﻝ ﺍﻭ ﻣﯽﺭﻭﺩ ﻭ ﺑﻪ ﺯﻥ ﺍﻭﻟﺶ ﻣﯽﮔﻮﯾﺪ ﻣﻦ ﺩﺭ ﺩﻓﺘﺮ ﻣﺼﺪﻕ ﻫﺴﺘﻢ ﺩﮐﺘﺮ ﻣﺼﺪﻕ ﺑﻪ ﻣﻦ ﮔﻔﺖ: ﺁﻗﺎﯼ ﺧﺎﺯﻧﯽ ﻣﻦ ﺩﺭﻭﻍ ﺭﺍ ﺍﺯ ﻫﯿﭻﮐﺲ ﻧﻤﯽﺑﺨﺸﻢ. ﺍﯾﻦ ﺩﺭﻭﻍ ﮔﻔﺘﻪ، ﺛﺎﻧﯿﺎ ﻫﻮﺱ ﺯﻥ ﺟﻮﺍﻥ ﮐﺮﺩﻩ، ﺍﯾﻦ ﺯﻥ ﺟﻮﺍﻧﯽ ﻭ ﻋﻤﺮﺵ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﺧﺎﻧﻪ ﮔﺬﺍﺷﺘﻪ، ﺑﺎ ﻓﻘﺮ ﻭ ﺑﺪﺑﺨﺘﯽﺍﺵ ﮔﺬﺭﺍﻧﺪﻩ ﺣﺎﻻ ﺍﻭ ﺭﻓﺘﻪ ﺯﻥ ﺩﯾﮕﺮ ﮔﺮﻓﺘﻪ؟ ﺍﺯ ﮐﺴﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﭼﻨﺪ ﺗﺎ ﺯﻥ ﺩﺍﺷﺘﻨﺪ ﺧﯿﻠﯽ ﺑﺪﺵ ﻣﯽﺁﻣﺪ. ﮔﻔﺖ ﺩﺳﺘﻮﺭ ﺑﺪﻩ ﮐﻪ ﺣﻘﻮﻗﺶ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺧﻮﺩﺵ ﻧﺪﻫﻨﺪ. ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻢ ﺍﻭﻟﺶ ﺑﺪﻫﻨﺪ. ﮐﺎﺭﻫﺎﯼ ﺣﻘﻮﻗﯽﺍﺵ ﺭﺍ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﺩﺍﺩﻡ ﻭ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺑﻪ ﺑﻌﺪ ﺣﻘﻮﻕ ﺁﻥ ﺷﺨﺺ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺯﻥ ﺍﻭﻟﺶ ﻣﯽﭘﺮﺩﺍﺧﺘﻨﺪ.” آیا این روایت صحت دارد؟ من صد در صد مطمئن نیستم اما نقل همین روایت از مصدق نشان می دهد که دیگران برداشت مصدق از زندگی چند زنی را چگونه برآورد می کردند.
گفتمان حقوندی باید این موضوع را در نظر بگیرد و این موضوع به مصدق جایگاه ویژه ای می بخشد. دوست داشتن و احترام متقابل به او اجازه داد دو نفر که از خانواده اشراف بودند شرایط سخت را بپذیرند. قصد این نیست که بگوییم تنها از این زاویه دید می توان دولتمردان را سنجید. چنانچه دیکتاتورهایی هم بوده اند که همسر خود را دوست داشته و به او وفادار مانده اند. مسئله اینجاست که اگر در این زمینه دوست داشتن و احترام متقابل و ارزش وفاداری رعایت نشود بسختی می توان انتظار داشت که در موارد دیگر نیز ارزشها رعایت شوند. اگر نزد دولتمرد، وفاداری، دروغ نگفتن و احترام به همسر و علاقه به او وجود نداشته باشد، نباید انتظار وفاداری به مردم و ارزشها را داشت. از اینرو مصدق در این زمینه هم برای سیاستمردان الگو است و سبک زندگی و رابطه او با همسرش، در مجموعه ای از علاقه مندی ها و وفاداری ها بویژه علاقه مندی و وفاداری به مبارزه برای ملت ایران قرار گرفت.
مصدق اگر مصدق شد از جمله بخاطر این دید به همسرش بود.