علی شفیعی; روانشناسی جانیان سیاسی در دو نظام شاهی و ولایی ( بخش دوم )

Jan 14th, 2023 | مقالات

تاریخ ایجاد در شنبه, 24 دی 1401

 

در نوشته پیشین این فرضیه روانشناختی را مورد بررسی قرار دادیم که در وجود بعضی از انسانها گرایشی وجود دارد بر این اساس که از احکام و اوامر شخصیت های صاحب قدرت و رهبران خویش، اطاعت بی چون و چرا میکنند. این افراد به اوامر « رهبران » خویش بی کم و کاست جامه عمل می پوشان

علاوه بر آن در وضعیتهای خاص و فوق العاده نیز هستند انسانهایی که اجازه میدهند، از آنان بمثابه ابزار و آلتهای بی اراده، سوء استفاده شود. طوریکه بدون داشتن کوچکترین استقلال و آزادی در اندیشیدن و دارا بودن مواضع شخصی، از دستورات و « قوانین و احکام » رهبران مستبد، اطاعت محض میکنن

جستجو و ردیابی ریشه های این فرضیه به اصطلاح « علمی » که کاملا غلط است، نه تنها بشدت شیوع و گستردگی دارد، بلکه غالب انسانها به این امر اعتقاد دارند که:

« منشأ روانی اطاعت کورکورانه حامیان و عاملان جنایات سیاسی، حماقت و ساده لوحی آنها است.

حال جهت یافتن ریشه های ایجاد این فرضیه غلط به سراغ چندی از مطالعات و آزمونهای معروف و مشهور در علم روانشناسی در نیمه دوم قرن بیستم صورت گرفته اند، می رویم و چند و چون آنها را ارزیابی میکنیم.

اولین آزمایش روانشناختی در مورد « اطاعت و فرمانبرداری » کورکورانه را روانشناس سرشناس آمریکائی، استانلی میلگرام، Stanley Milgram در سال ۱۹۶۲ میلادی انجام داد.

در این آزمایش مردانی با سنین متوسط بصورت داوطلب جهت باصطلاح « آزمون توان حافظه » شرکت کردند. شرکت کننده گان بمثابه همکاران متصدی آزمون میبایستی به شخص دیگری، « شاگردی »، شوک برقی تا حّد ایجاد خطر مرگ وارد میکردند.

البته آن شاگرد هنرپیشه بود و نقش درد و رنج کشیدن و تحمل شوک برقی را ایفا میکرد. علاوه بر آن هیچ برقی در کار نبود. اما داوطلبان شرکت کننده در آن آزمایش که شوک را وارد میکردند، از این موضوع اطلاع نداشتند.

هدف آزمون فوق این بود که مشاهده کنند، مردان داوطلب شرکت در آزمون تا چه اندازه و حّد و حدودی از دستورات رئیس خود، یعنی متصدی آزمون، اطاعت کورکورانه میکنند. بدون آنکه نسبت به « شاگردی » که درد و رنج شوک برقی را تحمّل میکند، کوچکترین احساس و عاطفه و یا عذاب وجدانی داشته باشند.

در آزمایش دیگری معروف به « زندان استانفورد » با عنوان Der Luzifer Effekt که توسط روانشناس آمریکائی، فیلیپ زیمباردو Zimbardo Philip صورت گرفت. دانشجویان داوطلب در آزمون از طریق قرعه کشی در یک بازی بنام « بازی زندان » به دو دسته « زندانی » و « زندانبان » تقسیم شدند.

پس از گذشت زمانی کوتاه از آزمون، دانشجویانی که به آنها نقش « زندانبان » محوّل شده بود، با چنان بی رحمی، شقاوت قلبی و اعمال خشونت، از خود قدرت عمل نشان می دادند که پس از چندی آزمایش مزبور میبایستی قطع میشد. با وجودی که هنوز بیش از نیمی از زمان مورد نظر گرفته شده، باقی مانده بود.

نتایج بدست آمده در هر دوی این آزمونها بر مبنی این فرضیه کاملا غلط بود که:

انسانهای کاملاً معمولی، عادی و « سالم » تحت شرایط و وضعیتهای برگزیده و ویژه ای به آدمهای وحشی درنده خویی، غیر قابل پیش بینی و تصور، تبدیل خواهند شد.

البته فرضیه مذکور تنها بر اساس دلیل و برهان روانشناختی مدلّل نشده بود. در همان زمان که میلگرام در آمریکا تحقیقات خویش را انجام میداد، خانم هانا آرنتHana Arendt دانشمند سرشناس در دانش سیاست، ، در داد گاهی در اورشلیم محاکمه آدولف آیشمن، Adolf Eichmann یکی از رؤسای معمار در امحاء یهودیان در دوران نازیهای آلمانی را از نزدیک مشاهده میکرد.

آیشمن در دوران حاکمیت نازی های آلمانی، بخاطر مقام و حرفه خود، بعنوان رئیس و مسئول سازماندهی دستگیری و انتقال یهودیان در سراسر اروپا به بازداشتگاه های هیتلری، ، جزء یکی از مسئولین اصلی کشتار بیش از شش میلیون انسان بود. او از جنبه های مختلف و پر شماری، بمثابه یکی از « شرور ترین و جانی ترین » افراد نازیها بشمار میآمد.

هانا آرنت بهنگام مشاهده محاکمه او در دادگاه اورشلیم، به ناگهان متوجه این امر شد که مردی که مسئول کشتار توده های عظیمی از انسانها است، نه بمثابه « جانور وحشی درنده خو »، بلکه بر عکس، بعنوان آدمی فوق العاده عادی و معمولی بنظر می آمد.

آیشمن در دید تماشاچیان دادگاه بیشتر شبیه به انسانی بود، بدون احساس و دارا بودن وجدان اخلاقی. او آدمی کاملاً ساده و ابله نمایان میشد. جلوه گر شدن « بی آزاری و ساده لوحی » این یکی از بزرگان نازیها، برای هانا آرنت شناختی هراسناک را باعث گردید.

زیرا از دید آرنت، شخص آیشمن را نه میتوان خیلی ساده « دیوانه » خواند، و یا دستکم آدمی دانست که « کاملاً طور دیگری از دیگر انسانها » است.

بنابر نظر دو روانشناس اجتماعی از انگلستان با نامهای S. Alexander Haslam و Stephan D. Reicher که در نوشته پیشین فرضیه آنها را آوردیم، هانا آرنت از طریق مشاهدات خویش در جریان محاکمه دادگاه آیشمن، « کلمات و افکار هنوز هراس انگیز { بی پایه و مایه بودن آدمهای خبیث }، یعنی جانیان سیاسی را ساخت. »

هانا آرنت رفتار مسئولین کشتار توده های بزرگی از انسانها را در آنزمان را اینگونه توضیح میداد:

آیشمن و همکاران دیوان سالار او، مجذوب و شیفته ریزه کاریهای فنی این قتل عام شده بودند. بدین صورت که آنها خیلی دقیق و حساب شده برنامه ریزیهای حرکت قطارهای حامل انسانها بسوی بازداشتگاه های هیتلری یا « قرارگاه نابودی » به زبان آلمانی Vernichtungslage را سازماندهی و تنظیم میکردند.

آنها چنان خود را غرق در ریزه کاریها و جزئیات این برنامه ریزی ها کرده بودند و عمیقاً غرق در آنها میشدند، که نگاه و تصورات خویش بر بزرگی و وحشتناکی جنایتی که صورت میگرفت، و آنها خود این جنایات را مرتکب میشدند، از کار انداخته بودند.

این جانیان سیاسی نسبت به اعمال ناحقی که انجام میدادند، هیچگونه ملاحظه، فهم و شعور و بصیرت نداشتند. در حقیقت این آدمهای جانی خیلی ساده، بصورت مکانیکی و ماشینی، بدون چون و چرا کردن، حتی با خود خویش، از دستوراتی که از بالا میآمد، پیروی میکردند و جهت توجیه آن « خود را مأمور و معذور می دانستند. »

حال همین وضعیت را میتوان در مورد جانیان سیاسی در دو دوران شاهی و ولی مطلقه فقیه در میهن ما ایران، به تصور آورد:

جانیان سیاسی که در خدمت رضا شاه و محمد رضا شاه و خمینی و خامنه ای، دست به آدم کشی و جنایات هولناک میزدند و هنوز نیز میزنند، از خود این سئوال را نمی کردند و نمی کنند که چرا چشمها و تصورات خویش بر بزرگی و وحشتناکی جنایتی که مرتکب میشدند و میشوند را بسته بودند و هنوز نیز می بندند؟

علاوه بر این، چرا هنوز بعضی از هموطنان ما نیز این جنایات بزرگ را نادیده میگیرند؟

برای مثال توضیح و توجیه این جنایات سیاسی را ما میتوانیم بخوبی و شفافیت کامل در « اعترافات سعید امامی »، یکی از جانیان سیاسی سر شناس در خدمت نظام ولایت مطلقه فقیه در دهه های شصت و هفتاد شمسی مشاهده کنیم.

سعید امامی خود اقرار میکند:

« من از آغاز انقلاب تا امروز سرباز گوش به فرمان نظام مقدس اسلامی و مقام ولایت بوده و هستم. بدون کسب اجازه و یا بدون دستورات مقامات عالی نظام کاری انجام نداده ام. هر چه را که به صلاح نظام و اسلام دانسته ام به عنوان پیشنهاد به مسئولان خودم ارائه کرده ام. من خود را گناهکار نمی دانم. همه کسانیکه حذف شدند، ( بخوانید ما سر به نیست کردیم) مرتد، ناصبی و محارب بودند. حکم مجازات آنها مثل همیشه به ما تکلیف می شده است. ما آنچه کرده ایم اجرای تکالیف شرعی بوده است، نه قتل و جنایت سیاسی …. » ( ۱)

هموطنان ایرانی، بخصوص نسل انقلاب سال ۵۷ و نسل جوان انقلابی امروز، وقتی سطور بالا را از قول یکی از جانیان معروف نظام ولایی میخوانید، حتماً توجیهات و گفته های « اصلاح طلبان » که هنوز در رژیم ولایی موجود هستند و فعالیت میکنند را فراموش نکنید.

آنان نیز با تکرار و گفتن وقیحانه این جمله که « انقلاب خشونت است »، مسئولیت تمامی جنایات سیاسی که در آغاز پیروزی انقلاب و دهه شصت، یا خود آنها را مرتکب شدند و یا دستکم حامی و جانبدار این جنایات سیاسی بودند را، یکجا به گردن انقلاب مردم ایران، می اندازند.

معنای جانبی بیان « انقلاب خشونت است. » این میشود:

ما هیچ تقصیری نداریم که دست به خشونت و جنایات سیاسی زدیم. ما که وحشتناک ترین جنایات سیاسی اواخر قرن بیستم را مرتکب شدیم، مسئول و مقصر این همه جنایات هولناک نیستیم، بلکه تنها و تنها انقلاب مقصر است. چون انقلاب خشونت است و ما انقلابی عمل میکردیم، این اتفاقات ناگوار بوجود آمده.

آنها به عمد فراموش میکنند که انقلاب سال ۵۷ مردم ایران، انقلابی بود که در آن گل بر گلوله پیروز گردید. متأسفانه این انقلاب با اندیشه و عمل جانیان سیاسی و حامیان آنان، که سران اصلاح طلب جزع آنها بودند، تبدیل به آن چیزی شد که امروز در ایران حاکم گشته است و مردم، خاصه نسل جوان ایران کنونی، علیه آن بپا خواسته و مصمم است آنرا سرنگون کند.

طرفه اینکه رئیس و الگوی « اصلاح طلبان»، یعنی محمد خاتمی، چندین سال پیش اسدالله لاجوردی، معروف به « قصاب اوین » و فردی که نماد جنایات سیاسی نظام ولی مطلقه فقیه محسوب میشود، را « سرباز اسلام » نامید.

آنزمان برای من و بسیاری دیگر معلوم شد که جنایات هولناک سیاسی دهه شصت رژیم ولایی هنوز در ذهن حامیان و عاملان آن جنایات بزرگ « انقلابی و اسلامی » برآورد میشود.

در نوشته بعدی بیشتر به روانشناسی جنایات سیاسی خواهم پرداخت.

 

( ۱)

انقلاب اسلامی در هجرت، شما ره های 705 و 706 ، و مقاله » قاضیان عضو مافیا که برخی از آنها در کشتار زندانیان و ترور های سیاسی نقش داشته اند. « در ماه سپتامبر سال ۲۰۰۸

 

نظر بدهید