تاریخ ایجاد در یکشنبه, 18 دی 1401
توضیح کوتاه نویسنده :
( این نوشته نزدیک به یک دهه پیش تدوین و در سایت « انقلاب اسلامی در هجرت » انتشار یافت. نشر مجدد آن با کمی تغیرات نسبت به زمان، به مناسبت شناخت خشونتهای عریان و جنایات سیاسی هر دو رژیم شاهی دیروز و ولایت مطلقه فقیه امروز است. چرا که هم اکنون نیز نظام جبار حاکم بر ایران خشونت و جنایات سیاسی را علیه جنبش انقلابی مردم ایران اعمال میکند. )
بیش از یک قرن است که سئوالهای ذیل روانشناسان را به خود مشغول کرده است:
الف. آیا انسانی عادی و معمولی، و یا طبیعی و سالم از جنبه روانی، میتواند تحت نفوذ رهبران سیاسی – عقیدتی خویش، و یا زیر فشار روانشناختی گروهی، تبدیل به یک جانی سیاسی که عاری از هر گونه احساس و اخلاق انسانی است، گردد؟
ب. یک جانی سیاسی چگونه میتواند بدون داشتن احساس طبیعی انسانی و یا ذره ای عذاب وجدان، انسانهای دیگر را نیست و نابود و اعدام کند؟
ج. آیا نظریه ها و آزمونهای دهه های شصت و هفتاد و حتی هشتاد میلادی، که مربوط و مشهور به « روانشناسی اطاعت و فرمانبری » و یا « جوّ زندان و فشار گروهی » بودند، هنوز از اعتبار علمی برخوردارند؟
د. در واقع سئوال اصلی اینست:
انسانها تحت چه شرایط و وضعیتهای سیاسی و روانی ـ اجتماعی حاضر میشوند، به عضویت گروهها و سازمانهای دولتی، و یا سیاسی ـ عقیدتی درآیند، با وجود آنکه میدانند کار اصلی شان اعمال قهر و خشونت به دیگر همنوعان و هموطنان خویش و رساندن آسیبهای تنی و روانی به آنان است؟
در پاسخ به پرسشهای بالا دهه های متوالی میان روانشناسان این اتفاق نظر وجود داشت و همگی معتقد بودند:
متأسفانه در وجود انسانها گرایشی وجود دارد بر این مبنی که از احکام و اوامر شخصیتهای صاحب قدرت و رهبران خویش، اطاعت بی چون و چرا میکنند. و به اوامر و دستورات « رهبران » خویش بی کم و زیاد جامه عمل می پوشانند.
علاوه بر آن در وضعیتهای خاص و فوق العاده نیز انسانها اجازه میدهند، از آنان بمثابه ابزار و آلتهای بی اراده ای، سوء استفاده شود. طوریکه بدون داشتن فکر و اندیشه ای مستقل و آزاد و دارا بودن موضع شخصی از خود، از دستورات، و « قوانین و احکام » رهبران مستبد، اطاعت محض میکنند.
دو متخصص روانشناسی اجتماعی از انگلستان با نامهای S. Alexander Haslam ، استاد دانشگاه Exeter در انگلستان و Stephan D. Reicher، رئیس School of Psychologie از دانشگاه St. Andrews نزدیک به دو دهه پیش نظرات فوق را بطور کامل رد کردند و آنها را باطل قلمداد کردند.
این دو روانشناس اجتماعی بکمک ارزیابی های نو و تازه خویش از وقایع و اتفاقات تاریخی، همچنین آزمونهای اختصاصی مربوط به دید بالا- مثل آزمایش معروف به « زندان استاند فورد » و آزمونهای میلگرام Milgram Experimens و یا فرضیه
مشهور هانا آرنت، با عنوان « بی پایه و مایه بودن ( آدمهای ) خبیث » Banalität des Bösen ـ را باطل دانستند.
این دو روانشناس اجتماعی ثابت میکنند که هم حامیان و هم عاملین جنایتهای بزرگ تاریخی، مثل نگهبانان باز داشتگاهای هیتلری Konzentrationslager در آلمان و دیگر کشورهای اروپايی، و یا باز داشتگاهای استالینی در روسیه شوروی با نام Gulag( و البته به اینها اضافه کنید، زندانبان ها و جلادان رضا شاه در استبداد سیاه بیست ساله او، بعلاوه جنایات فرزندش، محمد رضا شاه، مؤسس و بنیاد گذار زندان اوین، و همچنین دو دو » ولی مطلقه فقیه « خمینی و خامنه ای که زندان اوین شاه را جهت ساختن « توابین » خویش تبدیل به « دانشگاه اوین » کردند. )، با کمال میل دست به جنایتهای سیاسی میزدند و میزنند.
در حقیقت چه حامیان و جانبداران این جنایتهای سیاسی و خواه عاملین انها ـ آن طور که خود غالباً ادعا میکنند، « ما تنها اوامر و دستورات رهبران خویش را اجرا میکردیم » ـ دروغ میگویند. اینها نه تنها خیلی راحت و آسان و با خیال آسوده، جانبدار و عامل اینگونه جنایات بودند، بلکه خیلی بیشتر از آن، در امر دست زدن به جنایات سیاسی شدیداً فعال، و حتی خلاق نیز بودند و هستند.
این گمان و باور غلط که « آدمهای درست و سر براه » تنها تحت شرایط و وضعیتهای خاص، مثل دوران جوشش و خروش انقلاب و یا جنگ و بحران، قادرند دست به خشونت و جنایتهای وحشتناک سیاسی زنند، به دلایل گوناگونی ـ که بعداً توضیح داده خواهند شد ـ از جانب حامیان و عاملین جنایات سیاسی، از جذابیت و حساسیت بسیار بالائی برخوردار است:
چرا که اولاً این باور و گمان غلط، جوّ ترس و وحشت را در جامعه های استبدادی بطور مداوم زنده و تازه نگاه میدارد.
ثانیاً، سبب پیدایش این فکر و سئوال کاملاً نادرست میشود:
اگر جبّاریت و ستمگری که حاصل آن جنایات سیاسی است، نتیجه « طبیعی» اطاعت کورکورانه مشتی آدم ساده و احمق است. در نتیجه اینگونه آدمهای ساده لوح و بی عقل، در هر وضعیت و شرایطی، خود را با آن اوضاع و شرایط انطباق میدهند و عمله استبداد، در نتیجه حامی و عامل جنایات سیاسی میشوند.
در اینصورت نمی توان از جنبه حقوقی و حتی انسانی، از طرفداران و مجریان جنایتهای سیاسی در هر دوره، تاریخ و زمانی، حق و حساب جنایاتی را که مرتکب شده اند، باز خواست نمود؟
حال اگر ما مردم ایران به کشتارها، ترور ها و جنایات سیاسی، چه در دوران پهلوی ها و خواه دوره جباریت ولایت مطلقه فقیه، که در ایران واقع شده اند و متأسفانه هنوز نیز ادامه دارند، کمی باندیشیم، یعنی جنایاتی که برای هیچ عقل سلیمی نه قابل فهم، نه قابل درک و نه اصلاً قابل توضیح است، قادر نخواهیم گشت این امور مهم را بفهمیم و درک کنیم:
الف. آیا این جانیان سیاسی مخالفین خودشان را می کشتند و می کشند، زیرا از کشتن انسانهای دیگر لذت میبردند و میبرند؟ و یا آنکه از مخالفین و حریفان سیاسی خویش بشدت تنفر داشتند و این نفرت را هنوز نیز دارند؟
ب. و یا نه، اصلاً کینه و نفرتی در کار نیست. جانیان سیاسی دیروز و امروز حاکم بر ایران، در اثر کشتن و نابود کردن دیگر انسانهای همنوع و هموطن خویش، خاصه مخالفین و معترضین به جنایات سیاسی خویش در دوره حاکمیت استبدادی، ارتقاء مقام و شغل می یافتند و می یابند.
این حامیان و عاملان جنایتکار در اثر ارتکاب جنایات سیاسی در دوران پهلوی ها « شاه و شخص اول مملکت» و در بیش از چهل ساله گذشته « ولی مطلقه فقیه «، گشتند. تعدادی از آنان نیز « نخست وزیر و وزیر » در دوران شاهی، و یا با برگزاری نمایش های انتخاباتی و در واقع انتصابی « رئیس جمهور» در دوران حاکمیت ولایی شدند.
البته این امور را نیز نباید فراموش کنیم که اکثریت بزرگی از حامیان و عاملان جنایات سیاسی در هر دو دوره شاهی و ولایی، « نماینده مجلس »، « قاضی و دادستان و وکیل قضایی » و یا « رئیس کل » غالب سازمانهای دولتی گشتند.
به امور بالا این را نیز اضافه کنید که در عصر حاکمیت ملایان، بعضی از آخوند های روضه خوان بقول بنی صدر « بی سواد » حتی « آیت الله » و « مرجع تقلید »، و اصلاً « رهبر مسلمین جهان » شدند.
حال اگر مروری بر چرایی و انگیزه اصلی رویداد انقلاب سال ۵۷ علیه نظام شاهی و یا جنبش انقلابی سال ۴۰۱ که هم اکنون بیش از صد روز است ادامه دارد، بافکنیم، این امر برای ما روشن خواهد گشت که مردم ایران هم آنزمان و هم اکنون، بخوبی میدانند:
در نظام اجتماعی که قتل و جنایت سیاسی نه تنها ممکن میشود، بلکه دولت شاهنشاهی دیروز و نظام « مقدس » ولایت مطلقه فقیه امروز، آنها را مشروع میگردانند و بوسیله سازمانهای دولتی با پول مردم ایران، این جنایات را سازماندهی میکنند. در چنین جامعه ای، فساد و خیانت و جنایت، هم حالت عادی به خود میگیرند و هم در زندگی مردم ایران شکل روزمره گی پیدا میکند.
در نوشته بعدی بدین امور بیشتر خواهم پرداخت.
فهرست منابع و مأخذ ها:
- A. Haslam, S. D. Reicher, Beyond the banality of evil, Personality and Social Psychology Bulletin, 33, 2007, 615–622
- Abel, Why Hitler came to power, Cambridge, MA: Harvard University Press 1986
- Arendt, Eichmann in Jerusalem: A report on the banality of evil, Penguin, New York 1963
Phil Banyard, Tyranny and the tyrant, The Psychologist, 20 (8), 2007, 494–495, Siehe auch: www.thepsychologist.org.uk
- Browning, Ganz normale Männer, Das Reserve-Polizeibataillon 101 und die „Endlösung“ in Polen, Rowohlt, Reinbek 1999
- Cesarani, Eichmann. His life and crimes, Heinemann, London 2004
- A. Haslam, S. D. Reicher, Beyond the banality of evil, Personality and Social Psychology Bulletin, 33, 2007, 615–622
- A. Haslam, S. D. Reicher, , Social Psychology Quarterly, 70, 2007, 125–147
- Milgram, Obedience to authority, Harper & Row, New York 1974
- Haslam, S. Reicher, Rethinking the psychology of tyranny: The BBC Prison Study, British Journal of Social Psychology, 45, 2006, 1–40
Theo R. Payk, Das Böse in uns. Über die Ursachen von Mord, Terror und Gewalt. Patmos, Düsseldorf 2008
- Reicher u.a., Entrepreneurs of hate and entrepreneurs of solidarity, International Review of the Red Cross, 87, 2006, 621–637
Wolfgang Sofsky, The order of terror, Princeton University Press, Princeton, NJ 1993
- Zimbardo, Der Luzifer-Effekt, Springer, Heidelberg 2008