علی شفیعی ; روانشناسی ریشه های نفرت مخرب ترین ابزار استبداد ( بخش اول )

Mar 20th, 2022 | مقالات

تاریخ ایجاد در یکشنبه, 29 اسفند 1400

 

انسانهایی که نفرت میورزند، قادر نیستند واقعیتها را، آنطور که هستند، ببینند. فرد متنفّر، نفرت خود را سالهای متمادی در خلوتگاه روح و روان خویش می پرورد، و آنرا بزرگ و بزرگتر میکند تا زمانیکه قادر گردد، آنرا برون افکند و تحقق بخشد.

آبشخور ریشه های احساس نفرت، همیشه از خشم و غیظ، پیش قضاوتی های غلط، احساس حقارت، و غالبا حسادت ورزیدن های خودآگاه و ناخودآگاه سرچشمه میگیرد. همگی این احساسات چون منفی هستند، سبب ویرانگری حیات خود انسان متنفّر، بعلاوه روابط انسانی و اجتماعی که او دارد، میگردند.

و البته که آبشخور ریشه های نفرت در درون هر فرد و جمعی نیاز به دشمن دارد. کارکرد اصلی دشمن تراشیدن، در حقیقت برون افکنی تمامی کمبودها و کاستی ها و عقده های مزمن خویش، و نسبت دادن آنها به « دشمن » است که تبدیل به برانگیختن کینه ها میشوند.

 

بیش از چهل سال است که در میهن ما ایران، بر انگیختن کینه و نفرت، ویرانگر ترین ابزار احساسی در دست مستبدین حاکم گشته است. نفرت انگیزی در پوشش « دفاع از اسلام و انقلاب » خویشتن را در شکل دشمنی کردن با دگر اندیشان، آزار و تحقیر زنان، ضدیت و دشمنی کردن با اقلیتهای قومی، مذهبی و مرامی، و بخصوص سرکوب روشنفکران و کارشناسان لایق ایرانی، خود را بروز میدهد.

بدترین نوع کینه ورزیدن ترور شخصیت انسانها است. امری که تمامی ابزارهای ارتباط جمعی تحت تسلط استبداد ولی مطلقه، از جمله رادیو، تلویزیون، روزنامه ها و مجلات، نماز جمعه ها و منبر های روضه خوانی تحت استیلاء مستبدین، و در سالهای اخیر اینترنت و رسانه های مجازی، به آن اشتغال دارند.

ترور شخصیت افراد ریشه در حسادت خودآگاه و ناخودآگاه مستبدین حاکم دارد. این حسادت مبدل گشته به نفرت، سبب میگردد که خشونت زبانی و گاه نیز فیزیکی نسبت به افراد و گروههای اجتماعی مورد تنفر مستبدین، بخصوص مخالفین نظام ولایی، بزبان این عده، « غیر خودیها »، تا حد کشتار و ترور آنان پیشروی و اعمال گردد.

 

در حقیقت ایجاد کینه و نفرت در میان « خودی های » رژیم در ضدیت و دشمنی کردن با « غیر خودیها »، مؤثرترین ابزار سلطه گری و استیلاء بر تمامی دیگر گروههای اجتماعی و سیاسی است. هدف اصلی اینگونه کینه توزی ها تقسیم جامعه به مافوق ها و مادون ها، و یا فرا دست ها و فرو دستها است.

 

ایجاد تفرقه و جدائی میان افراد و گروههای اجتماعی و سیاسی موجود در جامعه، از طریق تحقیر « غیر خودیها » با ابزار و کمک نفرت انگیزی در « خودیها » امکان پذیر میگردد. اینکار نه تنها به استقرار و استمرار حاکمیت ترور در ایران قوام و دوام می بخشد، بلکه اعمال ظلم و ستم نسبت به آحاد مردم ایران را چون « فرمان نمی برند » کاری سهل و آسان میگرداند. علاوه بر آنکه از جنبه روانشناختی، جریان تشدید نفرت در روان انسانها را در طول زمان افزایش می دهد.

 

تماس فوکس Thomas Fucks، پروفسور روانپزشکی و روان درمانگری، و پژوهشگر نفرت در روان انسان، از دانشگاه هایدلبرگ آلمان، اینطور مینویسد: ( ۱ )

 

« نفرت احساسی گذرا و کوتاه مدت، همانند خشم و عصبانیت نیست. بلکه احساسی است خزنده، برخود افزا و رشد یابنده، که در طی زمان بتدریج بر روی هم انبار و انباشته میگردد تا منجر به غیظ و کینه، و حس انتقام جویی گردد. این فعل و انفعالات روانی، دیر یا زود تبدیل به آمادگی جهت دست زدن به خشونت میشوند. »

 

در این نوشته تلاش خواهم کرد، ریشه های نفرت را که از تجارب آزار دیدن ها و آزرده خاطر شدن های افراد از دوران کودکی، نوجوانی و جوانی آنان سرچشمه میگیرند را مطالعه و شناسائی کنم. تجربه آزردگی ها همیشه با احساس ضعف و ناتوانی مفرط در درون فرد آزار شونده، همراه هستند. این فعل و انفعال روانی دست آخر به حس انتقام جویی و دست زدن به قهر و خشونت منجر خواهند شد.

 

یکی از اصلی ترین و مهمترین حیله گری ها و عوام فریبی های آمران غیر خودیها در این امر خلاصه میشود که نفرتهای کور انباشته شده در درون افراد آزرده و تحقیر گشته را ـ که غالباً از انسانهای محروم و ستمدیده جامعه تشکیل میشوند ـ را به « قهر انقلابی » تبدیل و تقدیس میکنند و سپس آنرا علیه مخالفین و رقبای سیاسی خویش بکار میبرند. با این هدف که مخالفین خویش را از صحنه سیاسی جامعه طرد، منزوی و حذف کنند. از طریق این نفرت برانگیزی منجر به خشونت گشته است که آمران مستبد قادر میگردند، حاکمیت فردی مطلقه خویش را بر آحاد مردم جامعه مستولی گردانند.

 

حال افرادی که غالباً در درون خانواده ها و یا محیط های اجتماعی مملو از قهر و خشونت پرورش یافته اند و روح و روان آنان پر از نفرتهای پوشیده تلنبار شده هستند، با این توجیه که این نفرتها را در خدمت حفظ و گسترش مرام و یا عقیده « مقدس » خویش بکار میبرند، به یکباره کینه های کهنه و مزمن خویش را تبدیل به « قهر انقلابی » و « نفرت مقدس » میکنند و با خیال راحت دست به بدترین خشونتها، جنایات و ویرانگری ها میزنند.

 

حال اگر ما با دقت تمام فعل و انفعالات روانشناختی ریشه های نفرت در درون اینگونه افراد را با واقعیت دست زدن آنان به جنایات فردی و گروهی ( جنایات سیاسی ) مورد شناسائی قرار دهیم، قادر خواهیم گشت، برخود افزایی نفرت در جنایات سیاسی نظامهای استبدادی را بهتر شناسائی، و از چند و چون ریشه های نفرت در افرادی که در خدمت اینگونه نظام ها، به یکباره نفرت های شان بیدار و فعال میشوند، درک درستی بدست آوریم.

همانطور که در بالا آمد، نفرت ربط مستقیم با تجارب آزرده گیهای هر فرد در دوران کودکی، نو جوانی و جوانی او دارد. در این دوره ها است که فرد با تحمل زور و خشونتی که به او اعمال میشود، بشدت تحقیر، رنجور و آزرده خاطر میگردد.

 

فرد مزبور با پوست و گوشت و استخوان خویش، ظلم و تعدی و بی عدالتی در حق خویش را در همان اوان کودکی و نو جوانی و جوانی تجربه میکند. یعنی همه آن اموری که او را بشدت خشمگین، و متنفّر از وضعیت زندگی خودش، در مقایسه با زندگی دیگران، میکند.

وقتی نیروهای محرکه سازندگی در فرد آزار دیده به خشم و نفرت، بزبان روان شناختی « انرژی نفرت » Hassenergie تبدیل گردید، ریشه های این انرژی از رنجور شدن های پی در پی، و ضعف مفرط بهنگام رنجور شدن ها، مایه میگیرند.

 

حال از جنبه روانشناختی و روان درمانگری ما میدانیم که در ابتدا امر، در بیرون فرد متنفّری که دست به خشونت میزند، این فعل و انفعالات روانشناختی قابل دیدن و درک کردن نیستند. چرا که خشم و نفرتی که او دارد، اشکال گوناگون دیگری بخود میگیرد و غالبا بخود پوشش مرام و عقیده را میدهد. با اینکار فرد مذکور هم برای خود و هم برای دیگران آنها را توجیه میکند.

 

در عمل ریشه های تولید انرژی نفرت بطور حقیقی در هیچ مرام و عقیده خاصی نهفته نیست، بلکه در تحمل ظلم ها و ذلت هایی ریشه دوانده است که فرد متنفّر، خود در گذشته خویش آنها را تجربه کرده است. البته بهنگام دست زدن به خشونت، آنهم خشونتهای سازمان یافته در سازمانها و دولتهای استبدادی، این ریشه های نفرت نه قابل مشاهده و نه قابل درک هستند.

 

در حقیقت آن درد و اندوه و ستمی که نسبت به کودک، نوجوان و یا جوان در گذشته اعمال میشوند و او در چنین سنینی مجبور است آنها را تحمل کند، تجربه رنجهای شکسته شدن ها، و خوار و ذلیل شدن هایی هستند که با احساس ضعف و زبونی مفرط در آن هنگام همراهند. این درد و زجر ها در درون فرد ریشه های کینه و نفرت را بارور کرده و پرورش میدهند.

 

 

از جنبه روانشناسی نفرت حاصل عصبانیت، خشم و پرخاشگری، ( Aggression ) همراه با ضعف مطلق بهنگام تحمل هر گونه ستمی است. یعنی احساسات منفی که فرد ستمدیده توان و شهامت بروز آنها را در آن هنگام ندارد. او مجبور است ساکت بماند و خشم و پرخاشگری خویش را در درون خود نگاه دارد. باصطلاح این درد ها را در درون خویش سرکوب کرده و خود خوری کند. این خود خوری کردن ها است که در او احساس ضعف و زبونی مفرط را ایجاد میکنند.

 

امر بسیار مهم روانشناختی اینجا است که خشم و غیظ خود خوری شده، در روان فرد رنج دیده هم باقی میماند، و هم بر روی هم انباشته، تلنبار و ذخیره میشوند و در طی زمان بطور مداوم بر خود میافزاید، سخت و متراکم میشوند تا جائیکه بتدریج در روح و روان فرد متنفّر، « جنون نفرت » Hasspsychose ایجاد کند.

 

افرادی که نفرت میورزند، در طول زمان مبتلا به « جنون نفرت » میشوند. بدین صورت که زمانی فرا خواهد رسید که نفرتهای انباشته شده در درون آنان، تمامی خواب و خیال و افکارشان را تسخیر میکنند. از این زمان است که شروع میکنند به ساختن تخیلات نفرت انگیز. این تخیلات نفرت انگیز هستند که به مرور زمان تبدیل به خواب و خیال و رؤیاهای انتقام جویی میگردند. تا آنجا که در درون آنان دست زدن به خشونت را بر می انگیزد.

 

روانشناسان پژوهشگر نفرت معتقدند، از این زمان است که افراد کینه ورز تلاش میکنند، هر روز بیشتر از روز پیش نفرت و کینه های خویش را با تخیلات جنون آمیز دست زدن به خشونت تغذیه کنند.

بنابر ضرب المثل ها و تمثیل های گوناگون در فرهنگهای مختلف: « نفرت آتشی میشود سخت گداخته که در زیر خاکستر یافتن فرصت مناسب پنهان شده و هر لحظه در انتظار بروز و فوران است. »

 

جریان گذار از خشم و عصبانیت به نفرت زمانی آغاز میشود که فرد آزار دیده و رنجور گشته بطور واقعی حس انتقام جویی در وجودش شعله ور گردد. او آن زمان آرام خواهد گرفت که درد و رنج ضعف مفرط خویش بهنگام تحقیر شدن را با دست زدن به خشونت، برای خویش تبدیل به پیروزی کند.

 

شعار معمول و مرسوم در زبان همه مستبدان که آنرا مدام نیز خاطر نشان دیگران میکنند، این است:

« روز انتقام جویی فرا خواهد رسید. » این شعار برانگیخته از ریشه تخیلات نفرت انگیز، و حس انتقام جویی دارد که در درون همه مستبدین کم و بیش وجود دارد.

هر وقت برای فرد متنفّر، چشم اندازی جهت ارضاء انتقام جویی هایش قابل تصور گردید، نفرت های او ادامه و تشدید می یابند تا فرا رسیدن زمان تحقق تخیلات لذت بخش او برای نیست و نابود کردن مخالفین خویش. از این زمان است که ضعف و ناتوانیهای مفرطی او که در گذشته داشت، تغییر جهت داده و به قوت و قدرت و شهامت، جهت دستیابی به پیروزی تبدیل میشوند.

 

در علم روانشناسی و روان تحلیلی به این فعل و انفعال روانی میگویند: « تغییر جهت دادن احساسات هیجان انگیز » Affektumkehrung. با مثالی امر فوق را روشن کنم:

 

پر شمار تحقیقات روانشناختی در جوامع گوناگون بشری این امر را تصدیق کرده اند که تمامی شکنجه گران در رژیم های استبدادی مبتلا به جنون نفرت هستند. این جنون در فرد شکنجه گر چنان مزمن و کور است که برای او هیچ اهمیتی ندارد، چه کس و یا کسانی را شکنجه میکند. مهم برای او، خود امر شکنجه کردن است. چرا که عمل شکنجه کردن ریشه در نفرت کور و مزمنی دارد که در روان فرد شکنجه گر سالهای سال است، وجود دارد.

 

ولی اینبار در اثر شکنجه کردن لذتی بشدت قوی به او دست میدهد. او احساس میکند که خیلی قویتر و برتر از قربانی شکنجه های خویش است. برای شکنجه گر، عمل شکنجه کردن یعنی غلبه کردن بر انسانی دیگر، و پیروز شدن بر او، آنهم در نبردی که تمامی شرایط آن نبرد را خود شکنجه گر تعیین میکند. این امر در مقایسه با گذشته بس تحقیر آمیز زندگی او، پیروزی بزرگی برایش محسوب میشود.

از جنبه روانشناختی شکنجه گر مثل گذشته در زندگی فردی و اجتماعی خویش، دیگر قربانی آزار و اذیت، و تحقیر و خوار شدن بدست دیگران نیست. اینبار او دیگر قربانی شکنجه شدن نیست، بلکه عامل شکنجه است. در اینصورت دیگر او در موضع ضعف مفرط و بیچارگی اجباری قرار ندارد، بلکه دستکم نزد خودش، بمثابه قهرمانی بحساب میآید که پیروز از صحنه نبردی دردآور بیرون میآید.

 

از جنبه روانشناختی برای شکنجه گر، قربانی شکنجه های او، به نمایندگی از جانب آن افرادی حضور دارد که در گذشته او را اذیت و آزار و شکنجه روحی و روانی و یا تنی میکردند. برای مثال پدر و یا مادر او، استادان و معلمین او و ….

معنی روانشناختی « تغییر جهت دادن احساسات هیجان انگیز » این است که نفرت تبدیل به حرکت و جنب و جوش و نیروی محرکه فرد متنفّر در دست زدن به خشونت و انتقام گیری از قربانیان خشونت خویش گشته است. از این لحظه است که زندگی فردی که نفرت میورزد، هدف و معنی پیدا میکند. طوریکه روز به روز بیشتر از گذشته، نفرت در وجود فرد متنفّر، برای مثال شکنجه گر، بخشی جدا نشدنی از هویت او میگردد.

 

بهمین دلیل نیز هست که اعمال قهر افراد متنفّر، با صبر و انتظار، و طرح و برنامه ریزی های کاملاً دقیق و محاسبه شده از قبل، صورت میگیرند. برای مثال در نظامهای استبدادی، مثل نظام ولایت مطلقه فقیه در ایران کنونی، نفرت و کینه ورزی و اعمال خشونت نسبت به رقبا و مخالفین سیاسی، در واقع پروژه های استراتژیک دولتی در کوتاه و میان و دراز مدت هستند. این پروژه ها مهمترین و اصلی ترین کار و فعالیت اینگونه رژیم ها را تشکیل میدهند. پروژه هایی بسیار پر هزینه که با دقت و کار شناسائی نیروهای امنیتی داخلی و خارجی بایستی مدام در حال تدارک دیدن باشند.

 

در نوشته بعدی بیشتر به نقش نفرت در رژیم های استبدادی خواهم پرداخت.

 

منابع و مأخذ ها:

(1)

Thomas Fuchs (Hrg): Selbst und Selbststörungen; Verlag Karl Alber München 2021 s. 211

 

نظر بدهید