جمال صفری : فساد و غارت در دوران پهلوی اول (2 ) – 3

Jul 17th, 2014 | مقالات

26 خرداد، بمناسبت صد و سیُ دومین
سالگرد تولّد دکترمحمّد مصدّق «زندگینامۀ دکترمحمّد مصدّق» (103 )

* استرداد املاک
نگارش ارسلان خلعت بری وکیل پایه یک دادگستری (به نقل از روزنامۀ ایرا ن، مهر ماه 1320):
موضوع استرداد املاک مورد علاقۀ هزارها نفر ملاکین عمده و جزء و ورثه و بستگان و نزدیکان آنها می‌باشد بنابراین نمی‌توان نسبت به این موضوع مهم توجه سریع و کافی مبذول نداشت و در عوض از صاحبان واقعی آنها توقع سکوت یا خونسردی داشت ، تاکنون روابط پستی و تلگرافی و آمد و شد منظم برقرارنبوده ولی فعلاً که وضعیت به حال عادی برگشته شک نیست که روزبروز مراجعات به مجلس شورای ملی و دولت زیادترمی‌شود و همه داد خواهی خواهند کرد و این وضع خواهی نخواهی تولید دشوارهائی خواهد کرد.
آنچه تاکنون مورد تشویق اشخاص شده این مطلب است که با وجود وعده صریح دائر بر رفع تعدیات از اشخاص و گفتگوهای زیاد در مجلس شوری، باز اینکه صحبت از رفع تعدی از مجراعین شده و فقط همین راه بروی مردم باز گذاشته شده در صورتیکه با مسلم بودن گرفتن املاک ازاشخاص به جبر ادعای غبن موردی ندارد. عده‌ای که معتقد به آرامش در کشورهستند اینطور استدلال می‌‌کنند که منظورازادعای غبن افتتاح راه رسیدگی واحقاق حق است و قطعی است وقتی منظور مجلس شوری و دولت احقاق حق مردم باشد، پیدا کردن عنوان قانونی، برای آن اشکال ندارد.
بنابراین بعقیده اینجانب برای اسکات مردم و تأمین خاطرآنها و رفع تشویش از اذهان مخصوصاً آنهائی که طاقت شکیبائی بیشتری ندارند، صلاح مجلس شورای ملی و دولت این است که هر تصمیمی که باید اتخاذ شود درظرف چند روز گرفته شده و از تصویب مجلس شوری گذشته و به اطلاع عامه برسد. زیرا وقتی عموم دانستند که تکلیف آینده این املاک و حقوق مالکین چیست و قانون جدید حقوق آنها را تأمین می‌‌کند دست ازهرگونه اقدامی برخواهند داشت.
موضوع استرداد این املاک به نظربعضی از اشخاص زیاد مشکل رسیده واغلب از دوطریق اظهار نگرانی می‌‌کنند: اول موضوع اوراق مالکیت و دوم طریق عملی نمودن استرداد املاک به صاحبان آنها. این دو نگرانی هیچ مورد ندارد:
اول – ورقه مالکیت مطابق صریح قانون ثبت اسناد وقتی معتبراست که طبق قانون صادر شده باشد. هیچکس شبهه ندارد که جریان ثبت این املاک صورت عادی نداشته تقاضای ثبت آن صحیح نبوده معاملاتی که با صاحبان آنها شده از روی کره و اجبار بوده قسمتی بدون سند و قباله گرفته شده و خلاصه آنچه در ثبت اسناد تا زمان صدور سند مالکیت اقدام کرده‌اند خلاف قاعده صورت گرفته است.
دراینجا چند نکته را باید متذکرشد: ترقی بهای املاک مربوط به عملیات پادشاه سابق نیست زیرا ترقی قیمت ملک اصولاً در تمام کشور بواسطه عدم جریان پول، احداث طرق و راه آهن وغیره به ترقی کلیه املاک مزروعی کمک نموده ساختن چندین میهمانخانه در نقاط بدون جمعیت که سالی چند روز مورد استفاده اشخاص معدودی قرارمی گرفته موجب ترقی قیمت نمی‌شود. خالصجات دولتی اغلب دو برابر قیمتی که در مزایده معین شده بود بفروش رفته پس مطالبه تفاوت قیمت از مالکین حرفی بدون مأخذ است.
تصور می‌رود که عواید هنگفتی که این املاک داشته بعد ازاین هم خواهند داشت و بر بودجه عمومی مبلغ زیادی افزوده خواهد شد. ولی باید دانست که رقم عائدات این املاک با حقیقت تفاوت کلی دارد زیرا بیشترمخارج این املاک از وجوه عمومی بوده متصدیان امور آن از مأمورین دولت بودند، آب رودهائی را که متعلق حق اشخاص بود به املاک اختصاصی می‌بردند حدی برای این املاک متصور نبود وغیره خلاصه عمل وکارمأمورین دولت و مساعدت بودجه عمومی و تعدی برملاکین و زارعین این عواید هنگفت را تحصیل می‌کرد و وقتی این عوامل دربین نباشد فرق کلی درعوائد پیدا می‌شود.
این موضوعات آنقدرکوچک است که نمی‌توان یک منظوراساسی را که برای امروز و آینده کشورمفید است و آن حفظ قانون و حق مردم است به تعویق انداخت بلکه اقدام وفکراساسی باید نمود و طریق اجراء آن‌را بعهدۀ اشخاص بصیر گذارد.
بعضیها می‌گویند این املاک ترقی قیمت یافته ومبلغی ازبودجه کشور به مصارف آن رسیده و ساختمان‌های مهمی درآن ایجاد و مالکین باید جبران آن‌را بنمایند. مالکین درجواب می‌‌گویند اگردیگری نسبت به بودجه کشورتجاوز نموده به آنها مربوط نیست و خودش مسئول است بعلاوه چون تصرفاتی که در این املاک شده غاصبانه بوده باید عواید این مدت نیزبه مالکین برسد و آنچه در این املاک احداث شد حکمش بطور کلی در قوانین موجود معلوم است.
اولاً – بنظر می‌رسد دولت دارای چنین حقی نباشد.
ثانیاً – مالکین هم درآن صورت حق مطالبه عوائد چندین ساله را خواهند داشت زیرا معاملات مورد بحث مبنای قانونی و شرعی نداشته است.
مخارجی که دراین املاک شده با عملیاتی که صورت گرفته، یا مفید بامر فلاحت است و یا نیست: بعضی ازعملیات مفید بحال فلاحت است از قبیل احداث نهر یا قنات وغیره. این گونه مخارج مقتضی است تقویم شده و مخارج زمان احداث از مالک بطریق اقساط گرفته شود. مخارج عملیات دیگری از قبیل دائر کردن اراضی و رواج محصولات جدید وغیره چون فقط انتفاعی بوده و تاکنون هم از آن بهره برداشته شده از مالک قابل مطالبه نخواهد بود.
مستحدثات دراین املاک نیز به ترتیب ذیل است:
1- عمارات مسکونی و رعیتی مقتضی است تقویم و قیمت زمان احداث باقساط گرفته شود. چون مخارج این ساختمانها دردفاتراداره املاک اختصاصی معلوم است بهمان میزان هم باید با مالک احتساب گردد.
2 – ساختمان‌هائی که برای محل تربیت کرم ابریشم و نگاهداری اغنام با مقاصد دیگری که قابل استفاده برای مالک است نیزمقتضی است به مالک واگذارو به قیمت تمام شده وجه آن باقساط گرفته شود.
3 – هرگاه در املاک احداث باغ‌هائی از قبیل چای و توت یا قلمستان شده باشد بهتراست دولت مختار باشد که مستحدثات مزبور را به اشخاص بفروشد ولی درهر حال مالک عرصه مقدم باشد.
4 – کلیه قصور و مهمانخانه‌ها و ساختمان‌های غیر مفید بامر فلاحت بدولت تعلق یابد. مخارج مهمی که تاکنون صورت گرفته بیشتر مربوط به احداث و نگاهداری این ساختمانه‌ها است .
5 – درشهرهای کوچکی از قبیل شاهی، بناهائی ساخته شده وعده زیاد آن‌هم عمارات ودکاکین است که باسلوب تازه ساخته شده واغلب آن مورد استفاده ادارات دولتی است. این عمارات وشهرها مقتضی است به دولت تعلق گیرد و به مالکین عرصه قیمت زمان سلب تصرف آنها داده شود.
6 – دراین املاک کارخانه‌هائی از قبیل نخ ریسی، حریربافی، چیت سازی، تخته‌بری وغیره احداث شده که دارای اهمیت است. این کارخانه‌ها هم متعلق به دولت خواهد بود و دولت باید تفاوت قیمت عرصه را بمالک بپردازد.
خالصجات دولتی و موقوفات نیز که به شاه سابق انتقال یافته به دولت تعلق می‌گیرد و چون عده این قبیل خالصجات زیاد است دولت می‌تواند با فروش آنها هم پول کافی برای خود تهیه وهم با این عمل کمک به پیشرفت کشاورزی نماید.
با شرحی که فوقاً گفته شد برای استرداد املاک مزروعی به اشخاص، هیچ اشکال غیرقابل حلی بنظرنمی‌رسد و مصلحت این‌است هرچه زودتر لایحه واگذاری این املاک به مالکین آن ازطرف دولت به مجلس شوری تقدم شود تا مردم مطمئن باشند اساس حقوق آنها حفظ وتأمین شده است. والا تشکیل کمیسیونی درآینده برای رسیدگی به ماهیت دعاوی اشخاص و حکم به غبن یا غیرآن با زیادی عدۀ شکایت کنندگان سالها وقت لازم دارد و این‌همه مردم فقط بوعده رسیدگی بوسیله کمیسیون (بدون این که قانون جدید بدولت دستور دهد این املاک را بصاحبانشان بدهد) قانع نخواهند شد.
منظور اولیای امور باید در این هنگام افزایش قوای تولید فردی باشد. بنابراین افزودن مقداری ملک به خالصجات دولت و جمع آوری عوائد یا تحصیل مبالغی از فروش آن اگر فعلاً مفید باشد از لحاظ نتیجه نفعی نخواهد داشت.
اشتباهی که دراین بیست سال شده این بود که متصدیان امور همیشه منافع افراد را فدای منافع دولت می‌کردند ودولت و مردم را یکی نمی‌پنداشتند فکر نمی‌کردند نفع بدون جهت برای دولت متضمن ضررهای بزرگ برای کشورمی‌باشد. امروز تجربه بدنیا و به ما خصوصاً خطا بودن این فکر را ثابت کرده‌است. دیگربس است از تجربه باید نتیجه گرفت، نباید بتصوراینکه دارائی دولت زیاد می‌شود، رعایت حقوق افراد را نکرد. حفظ حقوق افراد و رعایت قانون و وجود امنیت قضائی پایه و اساس هستی و استقلال یک قوم است.
در سایه این عوامل است که مردم می‌توانند تولید ثروت در مملکت کنند. باید سعی نمود مردم فرد فرد دارای ثروت باشند نه آنکه برای ارتزاق روزانه ودرهرکاری محتاج به دولت گردند. سیاست کلیه دول بزرگی مترقی براساس همین فکراست. سیاست کشور ما هم باید تقویت بنیه مالی و اقتصادی افراد باشد. رد کردن املاک که قسمت مهم زراعتی کشور را تشکیل می‌دهد کمک به این فکرو سیاست است و برای پیشرفت فلاحت و تولید ثروت فردی عامل مؤثری است.
نگاهداشتن این املاک برای دولت و فروش آن طبق قانون فروش خالصجات نه تنها مخالف قانون و عدالت است بلکه نتیجه خوبی هم نخواهد داشت زیرا خریداران چنین املاک کسانی خواهند بود که درنتیجه تعدی به حقوق مردم ثروت زیادی اندوخته‌اند و این عمل خود وسیله دیگری است که آن اشخاص بتوانند کسب ثروت بیشتری به ضرر بیچارگان بنمایند.
یک نکته را هم باید به افراد تذکرداد وآن این است که توقعات آنها باید تا حدی باشد که اجراء آن در عمل غیرممکن نگردد، درعین حفظ اصل حق حتی المقدوراز پاره‌ای حقوق خصوصی مقتضی است صرف نظرشود و وضعیت فعلی هم ایجاب می‌‌کند که با گرفتن اصل ملک دعاوی دیگری آغاز نگردد و آنچه ذیلاً نوشته می‌شودبمنظور جمع بین حقوق مالکین و مقتضیات فعلی است والا در قانون مدنی، در باب غصب، تمام احکام لازم پیش بینی شده:
1- کلیه املاک مزبوراعم از آنکه از اشخاص باشند یا بدون سند، یا از دولت، در نتیجه انتقال اشخاص به دولت یا تعویض املاک گرفته شده باشند، مقتضی است بدون استثناء به صاحبان آن‌ها برگردد.
2 – درمورد املاک تعویضی هرگاه اشخاص عین ملک را انتقال نداده باشند می‌توانند یا معامله سابق خود را تنفیذ یا آنکه عین ملک سابق خود را مطالبه کنند .
3- نسبت به معاملاتی که ثمن آن درسند قید شده‌است باید توجه داشت که اگر دولت مطالبه ثمن نماید، ثمن باید پرداخت شود. عایدات ملک نیز باید به مالک بازگردانده شود. قضیه باندازه‌ای روشن است که دیگر توضیح آن حاجت ندارد. بااین وصف الغاء اوراق مالکیت این املاک اشکال قانونی ندارد. بلکه چنین عملی برای حفظ قانون و درس آینده الزام است. با الغاء این اوراق مالکیت به نسل آینده درس سودمندی خواهیم داد و بعدها این داستان بیاد خواهد ماند که حق بالاخره بر زور غلبه خواهد کرد و شخص اکر دل خرد بهتر از گِل خریدن است.
دوم – طریق عملی کردن رد این املاک آن هم بسیار کارآسانی است نهایت اینکه باید دقت کرد کار به کاردان سپرده شود تا اجراء آن سهل گردد. املاک مورد بحث بطریق ذیل گرفته شده:
1- انتقال از خالصه و موقوفات2 – انتقال اشخاص بدولت وانتقال دولت به شاه. 3- انتقال ازاشخاص بوسیله اسناد 4 – گرفتن بدون سند.
آنچه که با سند گرفته شده اسامی املاک درآن نوشته شده وانتقال دهندگان اگرحیات دارند خود و گرنه ورثه آنها با تسلیم تصدیق انحصار وراثت ملک خود را گرفته و طبق قانون بین خود تقسیم خواهند نمود.
املاکی که بدون سند گرفته شده مالکین آن برای اثبات مالکیت و تصرف سابق خود دلائلی لابد در دست دارند و اگر در بعضی موارد موضوع باز روشن نباشد بوسیلۀ تحقیق محلی متصرفی هر کسی را می‌توان درمحل تعیین کرد و اینکارازامورعادی است که هزارها نظائر آن دردادگستری صورت گرفته وهمیشه صورت می‌گیرد و اگر بین اشخاص فرضاً در حدود متصرفاتشان اختلاف نشود بعدها بین خود یا با داوری یا از طریق محاکم حل خواهند‌نمود.
این نکته را باید در نظر داشت که بعد از سالها بیچارگی به عدۀ زیادی از نفوس این کشور وعده رفع تعدی داده شده و این وعده جز با رد حقوق آنها انجام نمی‌یابد و اگر مردم باز در این موقع که رعایت قانون را از شخص اول کشور یا دیگران نصب العین قرار داده اند به حقوق خود نرسند ارزش ملی آنها یکباردیگرتحقیر خواهد شد. آیا دیگران در باره ما چه قضاوت خواهند نمود؟ قطعی است که مجلس شورای ملی که خود واضع و مظهر قانون و حافظ قانون اساسی است ممکن نیست بعد ازاین همه وعده‌های رسمی با علم به اینکه املاک مردم بزور از آن‌ها گرفته شده رضایت دهد که این املاک جزبه صاحبان واقعی به دیگری داده شود. بهمین جهت باید عموم مالکین وافراد ستمدیده امیدوار و مطمئن باشند که بحق خود خواهند‌رسید وجز این فکری نکنند و آرامش و متانت را درهرحال منظور دارند تا استرداد حقوق آنها صورت عمل بخود گیرد. هرقدر آرامش بیشتر رعایت شود دست متصدیان امر برای عملی ساختن این موضوع بازتر خواهد بود.(1)

مأخذ:
1- حسین مکی « تاریخ بیست ساله ایران» جلد ششم – نشر ناشر – 1362 – صص 128- 66

◀ سرنوشت میرزا محمد طاهر تنکابنی و سرلشکر محمد حسین آیرم بعنوان آئینه عبرت در تاریخ معاصر ایران:

میرزا محمد طاهر تنکابنی

محمد طاهر فرزند میرزا فرج‌الله تنکابنی بود. در سال 1280 هـ ق= 1242 شمسی، در روستای «کردیچال، از توابع کلاردشت استان مازندران، به دنیا آمد. تا سن یازده سالگی در همانجا علوم مقدماتی را فراگرفت وسپس تا 16سالگیادامه‌داد.آنگاه برای تکمیل دروس، به دستور پدرش راهی تهران شد.
با ورودش به تهران، ساخت بنای مدرسه عالی سپهسالار شروع شده‌بود. از ابتدا به مدرسه کاظمیه، مدرسه قنبرعلی خان و حاج ابوالحسن رفته و بعد از اتمام بنای مدرسه سپهسالار، تا حدود پنجاه سال همانجا مشغول درس و بحث و مراحل تحصیل علم بود.
محضربزرگترین علمای آن دوران را درک کرد. به گفته خودش، دردرس استاد مرحوم «میرزا محمدرضا قمشه ای» حاضر بوده ودرس حکمت را نزد ایشان و «حکیم آقا علی مدرس زنوری» تلمذ نمود. و بعد از فوت مرحوم قمشه‌ای، از 1305 هـ ق شاگرد «میرزا ابوالحسن جلوه» شد و تا سال 1324هـ ق در محضرش بود. اصول فقه را در خدمت «میرزا محمدحسن آشتیانی»، به پایان برده و درهیئت و نجوم، شاگرد میرزا عبدالله بود. طولی نکشید که در اثر سعی و مجاهدت و خصوصا هوش سرشار و بی‌نظیری که خداوند به او عطا کرده‌بود، سرآمد روزگار گردید. بطوریکه پس از فوت استادش «میرزاجلوه»، هیچکس خود را بالاتر از او نمی‌دانست و همه استادش دانسته و بیشتر طلاب، افتخار شاگردیش را داشتند.
و لذا با جامعیت یگانه‌ای که در حکمت و فلسفه و سایر علوم معقول و منقول داشت، می‌توان او را حکیمی فقیه و فقیهی حکیم گفت. وی در فلسفه به مشرب ارسطویی و مشایی مقابل بوده تا جائی که برخی او را تنها مدرس فلسفه ارسطو در آن دوران دانسته و بنا به نظر شهید مطهری از اساتید مسلم در فلسفه در دوران اخیر و ممحض در آن می‌دانند.
نیز در طب قدیم، هیچ یک از معاصران به پای او نمی‌رسند. اغلب اطبا به شاگردیش افتخار و در موقع بیماری نزد او معالجه و مداوا می‌شدند. کتاب قانون ابن‌سینا را چندین دوره تدریس کرده و حواشی سودمندی بر آن نوشت.
در علم ریاضیات، هیئت و نجوم تبحر کافی داشت.
استادش، «مرحوم جلوه» شاگردانش را به استفاده از محضر او توصیه می‌‌نمود و از همین رو، بعد از فوت او (جلوه)، به تدریس مشغول شد و در مشهورترین مدارس آن زمان، چون مدرسه سپهسالار، مدرسه علوم سیاسی، مدرسه قنبر علی خان. مدرسه سلطانی، مدرس رسمی‌شد.
مدتی هم استاد دانشگاه معقول و منقول بود. علاوه بر اینها همواره خانه‌اش مکان رفت و آمد طالبان علم و معرفت بود.
استاد سابق دانشگاه تهران (مرحوم سید محمد باقرعربشاهی) می‌گفت: فضلاء تهران در آن زمان، نوعا از شاگردان او بودند و بعضی از شاگردان او عبارتند از:
بدیع الزمان فروزانفر، محمود نجم‌آبادی، محمد تقی مدرس رضوی، شیخ اسماعیل کلباسی، محمدعلی فروغی، آقا میرزا عبدالکریم تهرانی معروف به روشن، موسی عمید، حبیب آبادی، شیخ محمد تقی فلسفی و علی محمد تویسرکانی مشهور به جولستانی و …[ محمد تقي مدرس رضوي؛ محمود نجم آبادي؛ ميرزا هاشم آملي؛ ميرزا مهدي الهي قمشه‌اي؛ ميرزا حسين خان پيرنيا مؤتمن الملک؛حکيم ميرزا يدالله نظر پاک کجوري؛ مرحوم دکتر موسي عميد؛ جلال الدين همايي؛ عبدالعظيم قريب؛…]

* فعالیت های سیاسی میرزا
در سه دوره ی اول، سوم و چهارم نماینده مجلس شورای ملی گردید.
1- در دوره اول، شهرت میرزا و علاقه وافر مردم به او و بویژه صراحت لهجه و شجاعتش در بیان حقایق، خصوصا علما و طلاب علوم را بر آن داشت تا او را به عنوان نماینده تهران انتخاب کردند. و چون با درگیری جنبش مشروطیت، در صف آزادیخواهان و طرفدار آزادی بود، این وکالت را قبول نمود. و از سال (1324ق= 1284ش) تا (1326ق=1286ش) که مجلس اجبارا تعطیل شد، نماینده تهران بود. هرچند که هرگز تعلیم و تعلم را رها نکرد و بهترین اوقاتش را به مطالعه و مباحثه می‌گذراند.
2- دوره سوم مجلس شورا، مجددا نماینده تهران شد و در مجلس به حزب دموکرات پیوست. در همان سال بر اثر اوضاع بین‌المللی وقوع جنگ جهانی اول که به مهاجرت آزادیخواهان انجامید. همراه عده‌ای از نمایندگان مجلس و مشروطه طلبان به قم رفته و سپس از طرف ملیون به بروجرد اعزام و از آنجا به همراه چند نفر از جمله سید حسن مدرس، حسین استرآبادی، محمد تقی شاهرودی و … در سال 1294 ش، به عراق هجرت نمود.
مدت چهار سال در شهرهای کربلا، کاظمین، موصل و بغداد ماند. و در این مدت با مجامع و محافل علمی مرتبط و با دانشمندان و فضلا آن دیار ملاقات‌هایی داشت و مباحثات زیادی بعمل‌آورد که در این مختصر نمی‌گنجد.
3- در روزهایی که او در تهران نبود و در عراق به سر می‌برد، مردم تهران، بار دیگر او را به وکالت دوره چهارم مجلس انتخاب کردند. وی با استقبال پر شور مردم وارد این شهر شد، اما اندکی پس از آن یعنی در کودتای سوم اسفند در اسفند 1299 ه ش، بدستور سید ضیاء الدین طباطبائی دستگیر و زندانی شد. ولی خیلی زود آزاد شد. از (30 مرداد/ 1300 تا 1302 ش) برای آخرین بار وکیل مجلس بود.

* مشاغل اداری
او مدتی به تشکیلات اداری و امور قضایی وارد شد. به دستور وزیر وقت دادگستری مدتها رئیس دادگاههای شهرستان و سپس رئیس دادگاه‌های استان شد و تا سال 1309ش، سمت مستشاری دیوان عالی کشور را به عهده داشت و از قضات دیوانعالی گردید. در این مدت از کسوت روحانیت در آمد (گویا این از شرایط انتساب به این سمت بود) از سال 1310 ش به بعد، اعتراض او و دیگران به اقدام رضاشاه پهلوی که املاک آنها را در تنکابن غصب کرده بود، باعث شد که از مشاغل دولتی برکنار شود. همچنین از تدریس او در مدرسه سپهسالار هم مانع شدند. و مدت دو ماه در زندان قصر، زندانی و سپس یک سال به کاشان و از آنجا به فارس تبعید گشت.
ولی بعد با وساطت فروغی آزاد و به تهران آمده و مجددا به افاضه دروس و تدریس مشغول شده و کم کم بعد از چندی در مدرسه عالی سپهسالار برنامه‌های تعلیمی وتدریسیش را از سر گرفت. دراین مدت وی در مدرسه کاظمیه و خانه‌اش، شاگردانش را بهره‌مند می‌ساخت.

* پایان زندگی
زندگی میرزا تنکابنی از سال 1310 ش، تا زمان وفاتش بسیار سخت و پر محنت بود، سال 1311 ش، بدستور رضاخان املاک خانواده‌اش که به «بنی فقیه» مشهور بودند به همراه املاک دیگری از سایر روستائیان غصب شد (اشاره به جملات بالا) و از آن به بعد میرزا دائما در مشکلات و ناهنجاری های زیادی به سر برد و کم کم ضعف مزاجی و کهولت او را خانه نشین و تقریبا منزوی کرد.
سال 1318 ش، ناگهان به کسالت «حبس بول» مبتلا گشت و در پی‌آن 3 بار سکته کرد و در اثر آن قسمت راست بدنش بی‌حس و فلج شد و اطباء، تدریس ومطالعه را برای ایشان ممنوع کردند و این موضوع، بسیار ایشان را آزرده می‌‌نمود. حدودا دو سال بیماری ایشان طول کشید و سرانجام در روز جمعه 14 آذر سال 1320 دار فانی را وداع کرد.

* اخلاق
1- بسیار خوش خط بوده و کتابهایی که به خط خودش بوده در کتابخانه‌اش فراوان دیده می‌شد.
2- حافظه‌اش بسیار قوی بود. تا آنجا که تا آخرین روزهای حیاتش مطالبی را که شنیده یا خوانده بود، فراموش نکرده بود.
3- دائما دریاد خدا بود و ذکر خدا بر لب داشت و اهل ذکر و ریاضت بود. اگر بگوییم از لحاظ عرفان، در عصر خود یکی از «اوتاد» بود، خطا نگفته‌ایم.
4- اشعار فارسی و عربی بسیاری از برداشت که نشان از حافظه قوی او بود.
5- مناعت طبع و علو نفس میرزا، ضرب‌المثل خاص و عام بود.
6- همچنین صراحت لهجه و شجاعتش در سخن و اینکه همه حقایق را بی‌پرده می‌گفت و از هیچکس بیم و هراس نداشت.

* آثار:
کتابخانه نفیسی مطابق ذوق و مشربش از نسخ خطی و چاپی داشت. در این کتابخانه بیش از چهار هزار کتاب گردآوری کرده بود که می‌توان گفت از حیث کیفیت بی‌نظیربود. وی بخشی از این کتابخانه را در زمان بیماریش به مجلس شورا فروخت.
بیشتر آثار او، حواشی عالمانه‌ای هستند که بر کتب قدما نوشته است. از جمله:
حاشیه بر الهیات و منطق شفا
حاشیه بر المباحث المشرقیه فخرالدین رازی و گلشن راز (محمود شبستری)
حاشیه بر کتاب جوهر النضید
مقاله کوتاهی در شرح حال استادش (میرزا ابوالحسن جلوه)
یادداشت کوتاهی در ستایش اهل بیت و رساله‌های مختلف دیگر (برای اطلاعات بیشتر رجوع شود)
بنا به وصیت این بزرگمرد، پیکرش را در کنار قبراستادش (جلوه) در قبرستان «ابن بابویه» حوالی تهران، به خاک سپردند.
منبع: طهور دانش

* در پایگاه خبری و تحلیلی تنکابن در بارۀ «میرزا محمد طاهر تنکابنی» آمده‌است: در مدت عمر پر برکت خود کتابخانه‌ای مشتمل بر چهار هزار جلد کتاب خطی و سنگی و نفیس گرد آورده بود که با توجه به احاطه کافی وی به علوم گوناگون از حیث کیفیت کم نظیر و بلکه بی‌نظیر بود.

شیخ آقا بزرگ تهرانی می نویسد:
در کتابخانه این مرد فاضل و عارف نسخه‌های نفیس نگهداری می‌شد که برخی از آن‌ها در اواخر عمر او هنگام کسالت و بیماریش به کتابخانه مجلس شورا فروخته شد .
شادروان استاد سید محمد محیط طباطبایی، دانشمند اهل زواره، در این باره گفته است:
کسانی که مرحوم میرزا طاهر را دیده‌اند نیک می‌دانند که هم مدرسی والا مقام بود و هم شخصیتی مورد توجه و احترام. من در مباحثات با ایشان شرکت می‌کردم و همواره از محضرشان استفاده می‌بردم. بر وی ستم بسیار رفته بود. از کار برکنارش کردند و مقام قضاوت را از وی گرفتند و گوشه نشینش ساختند… روزی مرا به منزل خود دعوت کرد تا کتابخانه‌اش را ببینم و در همین دیدار با فرزند برومندشان نیز آشنا شدم. چندی بعد از آن، میرزا به سرای باقی شتافت و آقا زاده ایشان به من مراجعه کرد و گفت: برای پرداخت مقداری قرض، گریزی جز فروش کتاب‌های پدر نیست. من ایشان را از آن کار منع کردم و موضوع را با کتابخانه مجلس در میان گذاشتم و با موافقت ایشان قرار شد که کتابها به کتابخانه مجلس منتقل شود و مبلغ قرض نیز از طریق بودجه مدرسه‌ای که میرزا در آن تدریس می‌کرد تأمین و پرداخت گردد. قراردادی تنظیم شد که متن آن را خود تهیه کردم و در آن این شرط را قرار دادم که کتاب‌های مزبور در مخزنی به نام مرحوم میرزا محمد طاهر محفوظ بماند و این چنین شد نتیجه آن که به خاطر خواهش و وساطت من و بزرگواری آقا زاده آن حکیم فقید، مجموعه‌ای شامل 1400 – 1300 نسخه خطی ممتاز به همراه حدود 1600 ـ 1500 کتاب چاپ سنگی نفیس در بخشی به نام آن مرحوم جای گرفته و برای همیشه باقی خواهند ماند.
حکیم میرزا مهدی الهی قمشه ای به علامه حسن زاده آملی گفته بود:
آن مرحوم با بودن میراث ملکی قابل توجه در مازندران به دلیل فشار رضا خان کارش به جایی رسید که به فروختن کتابهایش ناچار شد و از فروش آنان ارتزاق می‌کرد؛ ولی قسمت عمده کتابهایش نسخه‌های نفیس خطی بود که آن‌ها را نفروخت و نگه داشت و بعد از رحلتش همه آن‌ها را به کتابخانه مجلس فروختند.
امکان نداشت میرزا کتابی را در کتاخانه‌اش بگذارد مگر این که تمام آن کتاب را با دقتی که مخصوص خودش بود از صدر تا ذیل می‌خواند از این رو اغلب کتابهای موجود در آن کتابخانه حواشی مفیدی از ایشان در بردارد که ارزش کتاب را چندین برابر کرده‌است. در اثر مطالعه این کتاب‌ها و هوش سرشار میرزا خودش یک کتابخانه متحرک و بحری از نظر فلسفه، حکمت، عرفان، طب قدیم و فقه و ادب بود. مقدار قابل توجهی از کتابها را با خط زیبای خویش استنساخ نموده بود و در کتابخانه‌اش نگهداری می‌کرد.
میرزاطاهر اگرچه عمر خود را وقف تعلیم و تعلم ساخت، هیچ‌گاه به‌طور پیوسته به تألیف و نگارش دست نزد. آثار او بیشتر شامل حواشی عالمانه‌ای است که بر کتب قدما نوشته است ،از جمله: حاشیه بر الاهیات و منطق شفا، حاشیه بر المباحث المشرقیۀ فخرالدین رازی و گلشن راز شیخ محمود شبستری.
آثار مستقل تنکابنی محدود به چند مقاله و رساله‌ای است که به درخواست دیگران نوشته شده است: 1. مقالۀ کوتاهی در شرح حال استادش با عنوان «مختصر شرح احوال میرزای جلوه» (نک : ص 656) در مجلۀ آینده؛ 2. دو جزوه دربارۀ کتابهای درسی رایج در میان طلاب علوم در سدۀ گذشته (سدۀ 13ق) که آن را به تقاضای سیدحسن تقی‌زاده نوشته و در مجلۀ فرهنگ ایران زمین به چاپ رسیده است؛ 3. رساله‌ای با عنوان «رساله در چشم‌پزشکی» که در آن به تشریح و توصیف ساختمـان چشم می‌پردازد. این رساله برخلاف نوشته‌های دیگر، به زبان فارسی است و در شمارۀ دوم نامۀ فرهنگستان علوم چاپ شـده است؛ 4. یادداشت کوتاهی در ستایش اهل بیت(ع)، به خواهش احمد گلچین معانی برای مجموعۀ وی ( گلزار معانی) ابوالقاسم سحاب از حاشیۀ او بر کتاب الجوهرالنضید علامۀ حلی یاد کرده، و تألیف چند رسالۀ منطقی را نیز به او نسبت داده‌است (ص 125) که اثری از آنها در دست نیست.

منبع: برگرفته از سایت خبری و تحلیلی تنکابن

◀نصرت الله امینی وکیل و از یاران دکتر مصدق در بارۀ میرزا طاهر تنکابنی:
نصرت الله امینی حدود 60 سال پیش مقاله‌ای در مورد میرزا طاهر تنکابنی نوشت، که در سال 1974 (1353) در راهنمای کتاب، بازچاپ شد. در این مقاله آمده است: آخرین روزهایی که میرزا (تنکابنی) در بیمارستان نجمیه بود، گفت که صبح زود به دیدنش بروم. وقتی به بیمارستان رفتم، گفت: «حدود بیست روزست که اینجا بستری هستم و پنج روز دیگر مرخص می‌شوم. اما نمی‌خواهم پیش از پرداخت هزینه‌هایم، بیمارستان را ترک کنم. می‌دانی که به جز کتابهای کتابخانه‌ام، هیچ چیزی ندارم که به اسم خودم باشد. (او کتابخانه‌ای بسیار بزرگ داشت، که پر از کتب با ارزش بود.) برو بعضی از کتابها را بردار و به کتابخانۀ مجلس بفروش، که بتوانم پول بیمارستان را بدهم و مرخص شوم.» من موفق شدم راهی برای پرداخت هزینه‌ها پیدا کنم. یعنی در همان روز به دیدن ارسلان خلعتبری رفتم. وقتی او را در جریان گفتگویم با میرزا طاهر قرار دادم، خیلی ناراحت شد. سپس از طریق تلفن خواستار دیدار با دکتر صدیق اعلم گردید، که در آن هنگام وزیر آموزش (فرهنگ وقت) بود. او تمام قضایا را به وزیر گفت. بعد از ظهر آن روز دکتر اعلم به دیدن میرزا رفت و گفت: «من به دیدن شما آمده‌ام که بگویم، وزارت آموزش (فرهنگ وقت) به شما مقداری پول بدهکار است». میرزا پاسخ داد: «نه چیزی به من بدهکار نیست». دکتر صدیق گفت: «باید در زمانی که در مدارس تدریس می‌کردید و معلم سرخانه بودید، به شما حقوق داده می‌شد». میرزا پاسخ داد: «اما زمانی که در مدرسۀ سپهسالار درس می‌دادم حقوق می‌گرفتم. زمانی هم که معلم سرخانه بودم، به خاطر خدا و عشق به تدریس این کار را می‌کردم». میرزا طاهر هیچ کمکی را نپذیرفت.

◀معراج میرزا طاهر تنکابنی/ از کتاب افسانه زندگی دکتر باستان
مرحوم میرزا ابراهیم خان کجوری رئیس دفتر شهرداری تهران که مردی با تقوی و راستگفتار بود بارها از خوارق عادات میرزا نصراللّه لک که اقوام و خویشانش در مازندران و کجور از معاریف اکراد بودهاند حکایتها می‌کرد.(لک طایفه ایست از طوایف لرستان که نادرشاه افشار قسمتی از آنها را به مازندران کوچانیده است) من جمله میگفت که میرزا نصراللّه در زمان حیات خود با میرزا طاهر تنکابنی معروف به فقیه دوست و محشور بود. شبی در مدرسهء ملا آقا رضا واقع در محلهء سرچشمهء تهران بدون اینکه از حجره خارج شوند او را در طرفة العین به قم برده و برگردانده است.علماء ایران همگی به شخصیت و تبحر و فضل میرزا طاهر که مدرس مدرسه سپهسالار بود تصدیق داشتند و او در حکمت شخص اول بود.
در تاریخ 1322 هجری قمری که مرحوم تنکابنی حیات داشت روزی در منزل آقای میرزا محمود امام جمعه مجتهد زنجانی که از اجلهء علماء عصر حاضراست سمت حضور داشتم.صحبت میرزا طاهر تنکابنی به میان آمد.گفته شد که مشارالیه مریض و بستری است.آقای امام جمعه به من تکلیف کردند که به عیادت مریض مزبور برویم. با اینکه با این شخص رفت وآمد نداشتم تکلیف را پذیرفته متفقا به خانهء مشارالیه که در سه راه امین حضور بالای خیابان ری، در محلهء معروف به کوچه درختی بود رفتیم. دق الباب کردیم. مدتی در هوای سرد زمستان کنار در معطل شدیم تا آمدند در را باز کردند. به حیاط داخل و در ضلع شمال شرقی حیاط به اطاق بزرگ مستطیلی که مقداری کتاب در گوشه و کنار آن ریخته بود راهنمائی شدیم.
میرزا طاهر در پائین اطاق زیر کرسی استراحت کرده ولی بیدار بود از ناتوانی خود که قادر به برخاستن وانجام آداب معمولی نبوده اعتذار جست.آقای امام و بنده هرکدام در یک سمت کرسی نشستیم. پس از احوالپرسی و مذاکرات متفرقه که شرح جزئیات آن باعث تطویل کلام است از مشار الیه پرسیدم که آیا میرزا نصراللّه لک را شناخته است.حرکت تندی به خود داد و گفت میرزا نصراللّه شخص عدم النظیر و بزرگواری بود.پس از قدری سکوت گفت که مقصود از بزرگی مقام مراتب علمی او نیست تا حدی تحصیلات داشت و قریب الاجتهاد بود و لیکن در نتیجهء ریاضت متمادی به مقامات عالی رسیده بود. سئوال کردم که معروف است شما با او مسافرت مرموزی به قم کردهاید. تبسمی‌کرد و گفت: بلی مسافرت عجیبی بود.تمنا کردیم تفصیل مسافرت که شرح آن‌را اجمالا از کجوری شنیده بودم از زبان خودشان بشنوم.میرزا طاهر که تا آن ساعت سر به متکا گذاشته و خوابیده بود برخاست و نشست و به پشتی کنار کرسی تکیه داد و چنین گفت:
در زمستان سی چهل سال پیش شنیدم میرزا نصراللّه لک که به زیارت رفته بود از خراسان برگشته در تهران در مدرسهء ملا آقا رضا واقع در سرچشمه که حالا معروف به خیابان سیروس است منزل کرده و قصد عزیمت به عتبات دارد. در غروب آفتاب که برف کمکم میبارید و زمین سفید شده بود از خانه خارج شده به مدرسهء ملا آقا رضا رفتم و به حجره‌ای که در آنجا منزل داشت وارد شدم. بعد از سلام و علیک در روی حصیری که نصف حجره را مفروش کرده بود نشستم و جویای حال یکدیگر شدیم.در این بین صدای فروشنده دوغ کشک برخاست.(در آن زمان معمول بود که کشک را سائیده و دوغ می‌کردند و در تغار می‌ریختند و بدوش گرفته در معابر و کوچهها با صدای بلند به فروش میرساندند). میرزا نصراللّه کاسه گلینی برداشت و یک شاهی دوغ کشک خرید و آورد به کماجدانی که در گوشه حجره روی منقل آتش میجوشید ریخت پرسیدم. چه چیز می‌پزید؟ جواب داد طاس کباب. گفتم به طاس کباب که دوغ کشک نمی‌ریزند.گفت:عیبش چیست؟ شام در اینجا بمانید باهم بخوریم تا بدانید که طاس کباب با دوغ کشک هم بد نمیشود. دعوت را پذیرفتم. گفت حالا که ماندنی شدید خوب است سماور حلبی را آتش بیندازیم چای صرف شود. به معیت یکدیگر آتش روشن کرده به سماور ریختیم. همینکه آب به جوش آمد چای دم کرده چند استکان نوشیدم.مشارالیه اظهارداشت خواهش دارم کمک کنید تا قلیان را نیز به قول عوام چاق کنیم. متفقا آتش درست کردیم تنباکو به سر قلیان ریختیم قلیان حاضر شد.موقعی که مشغول کشیدن بود و فکر می‌کرد یک مرتبه گفت:امشب شب جمعه است. با سر تصدیق کردم. گفت عجب شب زیارتی است. باز با سر جواب مثبت دادم. پرسید تا به حال به قم مشرف شدهاید؟ گفتم تاکنون سعادت یاری نکرده است.استعلام کرد که میل دارید باهم به قم برویم؟ در آن ایام مسافرتها با اسب و قاطر و کجاوه صورت میگرفت.
نگاهی از روی حیرت به صورتش انداختم و مقصودم این بود در آن وقت شب با نزول برف و سورت سرما و فقد وسائل چه تکلیفی است میکند.معنای تعجب مرا دریافت و گفت به موضوع تاریکی شب و برف و سرما و مرکوب اهمیت ندهید. فقط بگوئید که به این مسافرت میل دارید یا نه؟ گفتم. حاضرم. پرسید وضو دارید.جواب دادم بلی. گفت باید با حضور من مجددا وضو بگیرید.آب در کوزه حاضر بود. در داخل حجره در قسمتی که فرش نداشت وضو گرفتم.
مشارالیه برخاست و درب حجره را از داخل بست و در وسط اطاق ایستاد. دست مرا گرفت، و گفت چشم برهم گذارید و صلوات بفرستید هر وقت دست شما را فشار دادم چشم باز نمائید.
به فرموده عمل کردم.دیده برهم نهاده و به ذکر صلوات پرداختم بلافاصله احساس کردم که دستم را فشار میدهد.چشم گشودم خود را در محوطه وسیعی یافتم. درحالیکه کنار حوض بزرگی ایستادهام و در مقابل ایوان بزرگ آئینه کاری و یک جفت گلدسته بلند نمایان و پیداست که زیارتگاه است. جمعیت زیادی به قصد زیارت به ایوان داخل وخارج میشدند وشمعهای بسیاری در سوزو گداز میباشد. محوطه ایوان روشن است.
میرزا نصراللّه گفت: اینجا صحن قم و معروف به صحن جدید است. اگر میل زیارت داشته باشید میتوانیم به حرم داخل شویم. به طرف کفشکن رفتیم.کفشها را درآورده از ایوان گذشته و به حرم داخل شدیم و زیارتنامهخوانها با صدای بلند به خواندن زیارتنامه مشغول بودند.ما هم پس از طواف به دور ضریح به قرائت زیارتنامه پرداختیم. جماعت زوار کماکان در رفت وآمد بودند. پس از اتمام زیارت از حرم خارج شده به حصن آمدیم.
میرزا نصراللّه اظهارداشت مقبره شیخون که از علمای معروف اسلام هستند در همین نزدیکی و در قبرستان جوار صحن است. حالا که به اینجا آمدهاید چنانچه موافقت دارید باهم برویم و فاتحه آنجا بخوانیم. با اینکه شب است راه آنجا را بلدم روی موافقت نشان دادم. باهم از صحن خارج شده در تاریکی شب از میان قبور گذشتیم و به مقبره‌ای که یک جفت گنبد کاشیکاری داشت رسیدیم. به مقبره داخل شده فاتحه خواندیم. نامبرده دوباره عنوان کرد که قبر شیخ صدوق درهمین نزدیکیها است میدانید این شخص چقدر به عالم اسلام خدمت کرده‌است. برویم به آنجا فاتحه بدهیم.این تکلیف را نیز پذیرفته به مقبره شیخ صدوق که آن‌هم گنبد کوچک کاشیکاری داشت رفتیم. پس از ادای فاتحه مجددا از در شرقی به صحن برگشتیم و در کنار همان حوض کذائی که در بدو ورود به آنجا رسیده بودیم ایستادیم. جمعیت زوار قدری کمتر شده ولی باز در رفتوآمد بودند.
در این موقع من از میرزا طاهر پرسیدم که آیا برف به قم هم باریده بود.پاسخ داد که هوا در آنجا صاف بود و برف نیامده بود.میرزا طاهر به حکایت خود ادامه داد و گفت:
درحالیکه کنار حوض ایستاده بودیم میرزا نصراللّه با دست خود به طرف حرم اشاره کرده از من سئوال نمود که در اینجا باز کاری دارید یعنی میخواهید دوباره به زیارت بروید.پاسخ دادم که به حد کافی زیارت کردهایم. پرسید آیا قصد مراجعت دارید.جواب مثبت دادم. دست مرا مطابق دفعهء قبل در دست گرفت و گفت مسئله مهمی نیست فقط چشم برهم گذارید و همان قسم که قبلا دستور دادهام صلوات بفرستید و هر وقت دست شما را فشردم چشم بگشائید.اطاعت کردم.دیده برهم نهادم باز بلافاصله دستم را فشار داد.چشم باز نموده خود را در حجره معهود یافتم درحالیکه طاس کباب در توی کماجدان روی منقل میجوشید و بخار از سماور برمیخاست و آتش سر قلیان هنوز روشن بود… (*) این داستان گفتار اسمعیل اصانلو مدیرالدوله است و مدیرالدوله از رجال فاضل و دانا و راستگوی است. از زمره وکیلان و وزیران آزمودهء سابق. اسماعیل اصانلو از همه شاعران و نویسندگان و هنروران پنجاه سال پیش داستانها و خاطرات و شعرهائی میداند و از آنان تصاویری دارد که شنیدنی و دیدنی است. اصانلوبا اینکه به مجلهء یغما مبحثی خاص دارد خوانندگان را از یادداشتهای خود محروم میخواهد. اما پس از بازگشت وی از اروپا این محرومیت پایان خواهد یافت.ان شاء اللّه.

* یغما سال هجدهم آبان 1344 شماره 8 (پیاپی 208) – (3 صفحه – از 437 تا 439)

◀ سرلشكر محمد‌ حسين آيرم : قزاق، رئیس نظمیه دیکتاتورو غارتگر

سرلشكر محمد‌حسين آيرم از نظاميان سفاك دوره حكومت رضاشاه در سال 1261 متولد شد. او پس از تحصيلات مقدماتي رهسپار روسيه شد و در مدرسه نظام آن كشور آموزش ديد. او با درجه افسري وارد قزاقخانه شد و توانست مترجم لياخوف فرمانده قزاقها شود. آيرم‌خان با تسلط كامل به زبان روسي به تهران بازگشت و به دنبال كودتاي 1299 رضاخان با درجه سرهنگي وارد ارتش شد و به فرماندهي هنگ مازندران منصوب گشت. پس از چندي فرماندهي هنگ گيلان نيز به وي واگذار شد.
او به تدريج، مقامش بالارفت. درجه‌ سرتيپي گرفت و فرمانده قواي شمال شد. در چند زد و خورد داخلي شركت نمود وغائله‌ تركمن صحرا را فيصله داد. در 1304 كه قدرت و محبوبيت اميرلشكر طهماسبي در آذربايجان موجب وحشت رضاشاه شده بود، سردار سپه به تبريز عزيمت كرد، او را با خود به تهران ‌آورد و سرتيپ آيرم را به جاي وي به فرماندهي لشكر آذربايجان منصوب نمود و براي مدتي اختيارات حكومتي را هم به او سپرد.
آيرم چند سالي در آذربايجان اقامت داشت ولي در اثر شورش نظاميان در سلماس و كشته شدن سرهنگ ارفعي فرمانده آنجا، آيرم به تهران احضار شد و مدتي رئيس دژبان و زماني فرمانده لشكر سوار بود. در 1310 به جاي سرتيپ فضل‌الله زاهدي به رياست شهرباني كه در آن روز نظميه گفته مي‌شد منصوب گشت و در شانزدهم همان ماه واحد پليس سياسي ( اداره اطلاعات شهرباني) را داير كرد . او قريب پنج سال رئيس كل تشكيلات نظميه‌ ايران بود. در 1312 درجه‌ سرلشكري گرفت و قدرت فوق‌العاده‌اي به دست آورد و تحقيقاً شخص دوم ايران شد. مخصوصاً پس از عزل، تعقيب، حبس و مرگ تيمورتاش و سردار اسعد بختياري كه اولي وزير دربار و دومي وزير جنگ بودند، قدرت او افزايش يافت و در صحنه‌ سياسي آن روز بلامعارض شد. نخست‌وزير و رئيس مجلس از او دستور مي‌گرفتند. مأمورين آيرم مقامات آن روز را طوري در اختيار داشتند كه همه روزه گزارش مفصلي از اعمال و رفتار و كارهايشان توسط آيرم به رضاشاه داده مي‌شد. تبعيد عدل‌الملك دادگر رئيس مجلس آن روز و زين‌العابدين رهنما نماينده مجلس و مدير روزنامه‌ ايران، نتيجه گزار‌ش‌هاي آيرم بود. سلب مصونيت از تعدادي از نمايندگان نيز مولود اقدامات او بود. در هر حال طوري زمينه را براي خود مهيا كرده بود كه احدي قدرت مخالفت با او را نداشت.
ايرم خان علاوه بر رياست شهرباني، رياست املاك رضاشاه را هم عهده‌دار شد. او از سوء استفاده يا غارت روي‌گردان نبود. در جمع مال حرص داشت. از هر چيزي سوء استفاده مي‌كرد و بر ثروت خود مي‌افزود. بعد از آنكه رقباي با نفوذ و مؤثر خود را از ميان برداشت، ميدان وسيع و بدون معارض از آنِ او شد. ولي تدريجاً از وضع خود بيمناك گشت و انديشيد رضاشاه به زودي به سراغ او خواهد آمد و سرنوشتي بهتر از تيمور تاش، سردار اسعد، اسدي متولي‌باشي و نصرت‌الدوله نخواهد داشت به ويژه آنكه به خوبي مي‌دانست، رضاشاه هركس را كه از نفوذ و قدرت قابل ملاحظه‌اي در كشور برخوردار شود، به عنوان يك «خطر» مي‌نگرد و او را از سر راه بر مي‌دارد. از اين رو وي با هدف نجات جان خود و انتقال سرمايه كلاني كه اندوخته بود به فكر فرار از چنگال ديكتاتور افتاد، نقشه‌ ماهرانه‌اي طرح كرد و آن را به مرحله‌ اجرا درآورد.
در نيمه‌ دوم سال 1314 آيرم تمارض نمود. چند روز در منزل بستري شد و خود را سخت مريض نشان داد. ظاهراً كاري كرده بود كه قادر به تكلم نباشد. از اين رو مطالب خود را روي كاغذ مي‌نوشت. وانمود مي‌كرد بيماريش در ايران قابل علاج نيست و اگر به اروپا نرود و سريعاً تحت درمان قرار نگيرد، تلف مي‌شود. او سپس براي جلب رضايت و موافقت رضاشاه به وي گفت قصددارد هداياي فراواني با خود به سوئيس ببرد و آنها را به وليعهد (محمد‌رضا پهلوي كه در آن كشور ظاهراً سرگرم تحصيل بود) تقديم كند. با اين تمهيدات موفق شد از رضاشاه براي خروج از كشور كسب اجازه كند.
در آن موقع هيچ كس تصور نمي‌كرد مسافرت رئيس نظميه صورت فرار داشته و كسالتش مصنوعي باشد. آيرم خان در 29 آبان 1314 از ايران خارج شد، در كشتي نشست و از راه بندر انزلي به بادكوبه حركت كرد. گويا در بندر انزلي گوش چند نفر را هم به عنوان مجازات جرمي كه مرتكب شده بودند بريده بود. به جاي سوئيس به آلمان رفت و بدون اينكه به پزشك يا بيمارستاني مراجعه كند حالش بهبود يافت! اتومبيل بسيار مجللي خريد و بيرق ايران را جلوي آن نصب كرد و با عنوان رئيس كل شهرباني ايران با غرور تمام مشغول گردش و تفريح شد. پس از يك سال رضا شاه فهميد مرغ از قفس پريده‌است. ولي به روي خود نياورد و به دفتر مخصوص دستور داد تلگرافي او را به كشور فراخواند. در پاسخ تلگراف دفتر مخصوص، آيرم تقاضاي هزينه‌ سفر كرد. هزار ليره حواله شد. ولي باز هم ازآمدن وي خبري نشد. رضا شاه متوجه شد كه آيرم خان ديگر مراجعت نخواهد كرد.
اقدامات غير رسمي دولت ايران براي بازگرداندنش هم به نتيجه نرسيد. آيرم‌خان با ثروت و مكنتي كه جمع‌آوري كرده بود سال‌ها در اروپا مي‌زيست. بعد از شهريور 1320 و اشغال ايران از طرف متفقين به فكر تشكيل دولت «ايران آزاد» افتاد و عده‌اي از ايرانيان مقيم خارج رابه دور خود جمع كرد. مخصوصاً عدل‌الملك دادگر را براي رياست دولت در نظر گرفته بود. عدل‌الملك موافقت نكرد. آيرم خود دولتي در آنجا تشكيل داد و عده‌اي از ايرانيان را به عنوان وزير تعيين نمود. او با مطبوعات نيز مصاحبه مي‌كرد، ولي كارش نگرفت و توفيق نيافت. سرمايه‌اش نيز تمام شد. به حاج حسن‌آقا مهدوي فرزند امين‌الضرب متوسل شد و چندي در منزل او ‌زيست. تا اينكه در 11 فروردين1327پس از عمل جراحي در يكي از بيمارستان‌هاي آلمان در 65 سالگي درگذشت.
سرلشكر آيرم قبل از كودتاي رضاخان در يكي از بيمارستانهاي روسيه، به هنگام معالجه، قدرت جنسي خود را از دست داده‌بود و عمل جراحي منجر به مرگ وي در آلمان با هدف درمان همين مشكل صورت گرفته بود.

منابع:
1- چهره‌هاي منفور در تاريخ معاصر ايران، حبيب‌الله تاباني، انتشارات نگاه.
2 – شرح حال رجال سياسي و نظامي معاصر ايران، نشر علم، ج اول.- 1389 – صص 42 – 40
منبع:ماهنامه موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی( دوران)- شماره 11 بهمن‌ماه 1385

◀ مرغ از قفس پرید !!
بعد از شورش زندان قصر و فرار فرهاد خان راهزن و برکناری زاهدی از ریاست نظمیه، سرتیپ محمد حسین آیرم که در اروپا به سرمی‌برد از طرف رضا خان به ایران احضار شد و روز اول فروردین 1310 وارد تهران شد و ریاست نظمیه را به عهده گرفت .
ریاست نظمیه که در آن دوران سازمانی همانند مجموع ساواک، شهربانی، ضد اطلاعات ارتش و بطور کلی سازمان اطلاعات کل ایران بود، از اهمیت زیادی برخوردار بود و ریاست نظمیه در واقع به نوعی بعد از رضا خان قدرتمندترین فرد کشور محسوب می‌شد. به خصوص افراد با جربزه‌ای مانند آیرم که از دست یازیدن به هر جنایتی برای خوش خدمتی فروگذار نبودند .
آیرم چند ماهی درباره خلق و خوی و خواسته‌های رضا خان به بررسی پرداخت و در این مدت به خوبی درک کرد که اربابش را چه مسائلی ممکن است برسر شوق آورد و چه خبرهایی خشم و غضبش را برمی‌انگیزد. بنابراین خوش خدمتی را براساس جدولی که از کنش واکنش‌های رضا خان ترسیم کرده بود در نظمیه آغاز کرد.
تاسیس اداره سیاسی که کارش تهیه گزارش از رفتارها ، گفتارها و آمد و شدهای رجال سیاسی بود و ارائه خلاصه‌ای از خبرها و تحولاتی که در گوشه و کنار کشور رخ می‌داد از مهمترین وظایف اداره تازه تاسیس سیاسی در نظمیه محسوب می‌شد که تاسیس آن از ابتکارات آیرم بود. سرتیپ آیرم در فروردین سال 1312 یعنی همان سالی که تیمور تاش وسردار اسعد دو تن از رجال بسیار مورد اعتماد رضا خان در زندان قصر توسط آمپول پزشک احمدی به قتل رسیدند، درجه سرلشکری گرفت و بسیار گفته شده که مرگ این دوتن و بسیاری دیگر براثر گزارش‌های نادرست و کینه توزانه آیرم صورت گرفته است .
رضاخان در سال 1312 ریاست املاک اختصاصی را که از مردم به زورگرفته شده بود به سرلشکر آیرم واگذار کرد و آیرم با دو سمت ریاست نظمیه و املاک سلطنتی گاه می‌شد در روز سه یا چهار بار به قول معروف شرفیاب شود و برای شرفیابی فوری به رؤسای دربار می‌گفت: « شرایطی پیش آمده که اقتضا می‌‌کند بی درنگ شرفیاب شود و الا هرچه پیش آید مسوولش شماها هستید» .
بهبودی و نوکران دیگر رضا خان که از اوضاع سردر نمی‌آوردند از ترس عواقب کار فوری شاه را بیدار می‌کردند و پیغام آیرم را به رضا خان اطلاع می‌دادند .
رضا خان معمولا هر بامداد پس از نوشیدن چای و چند لقمه نان و پنیر ایستاده و در حالی که بهبودی منقل وی را در دست داشت، یک نخود تریاک می‌کشید و نخستین فردی که برای عرض گزارش به اصطلاح شرفیاب می‌شد ، همین سرلشکر آیرم بود و حتی نخست وزیر نمی‌توانست پیش از آیرم برای عرض گزارش نزد رضا خان رود .
رضا خان به محض دیدن آیرم می‌پرسید: «چه خبر است؟» و آیرم که در درشتنمایی یک حادثه یا یک رویداد معمولی از مهارت بالایی برخوردار بود و حتی فرضیاتی برای عواقب این رویداد معمولی و حتی ساختگی داشت، با آب و تاب هر آنچه بود و نبود به عرض می‌رساند .
روزها به این منوال گذشت و بسیاری قربانی دسیسه‌های این بیمار روانی که رضا خان بر حساس ترین دستگاه کشور گماشته بود، شدند و از بین رفتند. تا اینکه سرلشکر آیرم با همان هوش و فراست ذاتی احساس کرد که به تدریج از اهمیت و عزتش نزد رضاخان کاسته می‌شود و این اواخر سال 1314بود. وقتی احساس کرد که ستاره بختش رو به افول است به چاره اندیشی نشست و با خود اندیشید بهترین شیوه برای رهایی ازعواقب مخاطراتی که ممکن است از جانب رضا خان تهدیدش کند، این‌است که خود را به مریضی بزند.
آیرم با خود اندیشید که به تمارض دست زند و از شرشاه و عواقب هولناکی که نظیر آنچه که خود برای سرداراسعدها و تیمورتاش‌ها رقم زده بود بر سرخودش بیاید. بنابراین فکر کرد که اگر بگوید مریض است، ممکن است کارساز نباشد. زیرا بهرحال شاه دستور می‌داد که بهر نحو معالجه‌اش کنند و هرقدرهم که وضعیتش وخیم باشد، پزشکان داخلی و خارجی می‌توانند در درمان وی موثر باشند. اما آیرم اصلا بیماری نداشت که پزشکی معالجه‌اش کند یا به دستور شاه از خارج برای معالجه اش بیاورند.
روزها دراین باره فکر کرد تا اینکه با خود دراین مورد اندیشید و به خود می گفت تازه اگرپزشک بیاورند، می‌فهمد که وی اصلا بیمار نیست. پس باید یک بیماری برای خود پیدا کند که کمتر پزشک داخلی یا خارجی بتواند به واهی بودن بیماریش و نیرنگ وی پی به برد.
رضا خان می‌دید دو سه روز است که آیرم شرفیاب نمی‌شود. شرفیابی نخست وزیر وسایر مقام‌ها زیاد مهم نبود. اما ریاست نظمیه که فردی هم مانند آیرم برآن ریاست می‌کرد وبه مثابه چشم و گوش رضاخان بود، شرفیاب نشدنش خیلی خیلی فکر شاه را به خود مشغول کرد.
رضا خان فوری بهبودی مستخدم وفادارو همیشگی اش را احضار و به وی تاکید کرد که برود وهر آنچه می‌بیند به دقت گزارش کند تا ببیند چه بر سر آیرم آمده‌است .
بهبودی از یک طرف و سرلشکر بوذرجمهری از محارم رضا خان از طرف دیگر رهسپار منزل آیرم شدند. دیدند حضرت اشرف حتی قادربه تکلم ساده‌ترین جملات نیست .
بر سرزنان از منزل آیرم به کاخ مرمر عزیمت کردند ، رضا خان در حال قدم زدن بود و هردوی آنها به عرض رساندند قربان! مرضی گریبانگیر آیرم شده که تا حال نظیر آن را نه دیده و نه شنیده اند.
رضا خان به دو محرم خود گفت این لاطائلات چیست که می‌گویید زودتر بگویید ببینم این مردک چه بر سرش آمده است .
خلاصه بعد از چند روز از بین رفتن توان تکلم آیرم ، از محیط دربار به خارج نیز رسوخ کرد و در شهر شایع شد که رییس نظمیه به خاطر جنایاتی که مرتکب شده‌بود، خداوند وی را دچار چنان مرضی کرده که تا حال هیچکس به این طرز به آن مبتلا نشده است .
در میان رجال سیاسی و مردم این شایعه به سرعت پخش شد که حضرت اشرف سرلشکر آیرم از چند هفته پیش ناگهان قدرت تکلم را از دست داده است .
یکی می‌گفت: «این‌ها تغاث جنایاتی است که مرتکب شده‌است». دیگری می‌گفت:«کسی که زبانش را برای خیرمردم باز نکند و همواره شر و ناراحتی برای مردم درست کند، خداوند به چنین مکافاتی مبتلایش می‌‌کند» .
از سوی دیگر، رضا خان نیز طبق معمول هر روز در محوطه کاخ مرمر قدم می‌زد. اما به سیگار دست سازش برخلاف گذشته‌ها، پک‌های عمیق تری می‌زد چراکه رضا خان به گزارش‌های آیرم و آیرم‌ها معتاد شده بود و ترک این عادت برای وی سخت‌تر از ترک افیون می‌‌نمود .
رضا خان با این و آن مشورت می‌کرد که چه باید کرد تا رییس نظمیه بهبود یابد و دوباره قدرت تکلم خود را باز یابد؟ اما هیچ پاسخ موجهی دریافت نمی‌کرد و سرانجام رضاخان با مشورت چند تن از محارم خود تصمیم گرفت که آیرم را برای معالجه به خارج روانه سازد و اینجا بود که کلک آیرم گرفت و به هدفش رسید. وی با گرفتن مبلغی کلان از رضا خان و دریافت هزینه معالجه عازم اتریش شد و به محض ورود به اروپا زبانش باز شد و بهتر از گذشته شروع به تکلم کرد و هر چه رضا خان نامه برای وی نوشت که به تهران بازگردد، امروز و فردا کرد و ماند و ماند تا آتش جنگ جهانی دوم شعله‌ور شد و آیرم دولت در تبعید تشکیل داد اما کسی تحویلش نگرفت و در لیختن اشتاین به زندگی مجلل و اشرافی خود از محل پول‌های مرحمتی ادامه داد تا اینکه در سال 1327 زندگی سراپا ننگین و توام با شرارت و خباثتش به پایان رسید.

منبع: بازنشسته

نظر بدهید