ابهام در منشور لائیسیته، و شفاف‌سازی آن در یک گفتگوی(۳)دوستانه، و مختصری در باب روابط قوا. علی صدارت

Mar 3rd, 2020 | مقالات

Sedarat-Ali-1ابهام در منشور لائیسیته، و شفاف‌سازی آن در یک گفتگوی(۳)دوستانه، و  مختصری در باب روابط قواعلی صدارت

مدتی این مثنوی تاخیر شد!

مجوز نامجاز این تاخیر، در این مدت، مشاهده دلهره‌آمیز کشتی میهن‌مان بود، که در تلاطم ناشی از انواع بازی‌هایِ انواع قدرت‌های داخلی و خارجی، در گیرودار کشمکش انواع تبعیض‌ها و خشونت‌ها، چون کشتی بی‌لنگر، کژ می‌شد و مژ می‌شد.

لائیسیته و ابهام‌های موجود در منشوری برای آن، بهانه‌ای بود برای یک گفت و گوی دوستانه، نه فقط با دوست گرامی آقای کامران، بلکه با سایر همو‌طنان و فارسی‌زبانان.  که فتح بابی باشد برای تبادل آراء و گفتگوهایی وسیع‌تر جهت ابهام‌زدایی در مفهوم لائیسیته، مخصوصا در منطقهٌ ما و بویژه در وطن ما.

نوشته‌های منتشر شده در این مباحثه و تبادل نظر، از این قرار هستند:

ابهام در منشور لائیسیته، و شفاف‌سازی آن در یک گفتگوی(۱)دوستانه. علی صدارت

https://alisedarat.com/1398/09/18/5419/

لائیسیته بدون جدایی- رامین کامران

  https://iranliberal.com/تازه-ها/لائیسیته-بدون-جدایی-رامین-کامران/?fbclid=IwAR1GkBWuI8CJfrp0MPPJYuas-jrgT1n2HsuWeupMDXed3LkA52aBV49DRy0

ابهام در منشور لائیسیته، و شفاف‌سازی آن در یک گفتگوی(۲)دوستانه، با نگاهی به مقوله قدرت. علی صدارت

https://alisedarat.com/1398/10/11/5520/

چند روز پیش، اکثریت مردم ایران، در جنگ روانی رژیم ولایت مطلقه، شکست نخوردند و در جنبش تحریم خیابانها در روز ۲اسفند۱۳۹۸ برای تحریم نمایش «انتخابات»،  فعالانه مشارکت کردند و انزوای قدرت داخلی را، بیش از پیش و فراگیرتر از قبل، به افکار عمومی، به وضوح نمایاندند. خوب که بنگری، دلیل اصلی این پیروزی مردم ایران در این جنبش خودجوش، این بود که تعداد بیشتر از مردم، به شعارِ باشعورِ «پشت به قدرت، روی به ملت» عمل کردند. اگر تعداد هرچه بیشتری از ما مردم، در پیشبرد شعارِ باشعورِ «پشت به قدرت، روی به ملت» کوشاتر باشیم، گذار از استبداد به مردمسالاری هرچه خشونت‌زداتر و هرچه نزدیک‌تر خواهد شد.

با تاکید بر این شعارِ پرشعور، به ادامه بحث لائیسیته می‌پردازم.

در نقدِ نقدِ صاحب این قلم به «منشور لائیسیته»،  تمرکز آقای کامران، بر مفهوم «قدرت» و آقای بنی‌صدر، بود، و در ادامه به هر دو خواست ایشان پاسخ می‌دهم.

اول به کلمه «قدرت» بپردازیم، که در سراسر دنیا مردم به آن، عصیان کرده‌اند. این عصیان، در هر جایی که هرچه بیشتر به قدرت پشت داشته، و هوچه بیشتر به ملت روی داشته، موفق‌تر بوده است. این عصیان، به علت نارضایتی ۹۹درصد مردم دنیا، از بحران‌هایی است که به علت عمل‌کرد افراد قدرت‌مند است. این گروه شاید واقعا کمتر از ۱درصد جمعیت دنیا هستند که با تصاحب قدرت‌های دولتی و غیردولتی،  بر زمین و زمان سلطه دارند.

 نویسندگان «منشور لائیسیته» نیز به علت همین نارضایتی‌ها از اوضاع امروز جهان خود را ملزم دیده‌اند که راه حلی در نفی قدرت بنیاد دینی ارائه دهند. این کار از دید من نه تنها شایسته، بلکه بایسته و ضروری است. منتهی این دوستان، مانند بسیاری از کسانی که به طور مستقیم و غیرمستقیم، و به درجات مختلف، در سرنوشتی که امروزه داریم، مقصر بوده و هستند، به مفهوم «قدرت» نگاه نقاد و نحلیل‌گرانهٌ بایسته را نیفکنده‌اند. به ناچار، «قدرت» را به دو نوع  «قدرت بد»  و  «قدرت خوب»  قابل تقسیم می‌پندارند. بحث من بر سر کلمه و کلمات، و دشمنی و یا دوستی با این و یا آن واژه  نیست. تلاش من برای این است که چگونه بتوانم به سهم خود و به نوبه خود، در پیشبرد فرهنگ مردم‌سالاری، نقشی ایفا کنم.

گفتمان نفی قدرت، گفتمانی نو است. برای همین هم در بحث نفی آن، راه حل یابی، راهی با دست‌انداز است.

گاهی صاحب این قلم در بحث در این مقوله با غیرفارسی زبان‌ها هم به همین اندازه، تصویری که از مفهوم «قدرت» در پندار مصور بوده است، کار را مشکل می‌کرده است.

برای همین در مباحثه‌ها به زبان انگلیسی، گاهی آسان‌تر دیده‌آم که بجای واژهٌ «قدرت»، از کلمهٌ  سلطه dominance  استفاده کنم. در مباحثات با فارسی‌زبانان، و در این بحث هم، اگر اصرار مخاطب در مقدس بودن کلمهٌ «قدرت»، نتیجه‌گیری را مشکل نماید، می‌توان از کلمه «سلطه» و «چیره» استفاده نمود. با این توضیح،  در ایران، بنیاد «دینی» و متولی آن آقای خامنه‌ای و شریک‌جرم‌های ایشان را سلطه‌گر، و اکثریت مطلق مردم ایران را، سلطه‌بر می‌خوانم. در این مقال لائیسیته، مدعیان ولایت مطلقه، با برقراری انواع تبعیض‌ها علیه ‌«بی‌دین‌ها» (و یا حتی «کم‌دین‌ها» و یا «دگردین‌ها»!) و به زور سلطه به اکثریت مطلق جامعه می‌گویند که تمام حقیقت نزد آن‌ها است. لب لباب این گفتگو این است که بعد از فروپاشی محتوم رژیم ولایت مطلقه فقیه، چگونه افراد دیگری، با همان استدلال، جای این‌ها نگیرند و باز چند نسل دیگر از ایرانیان، قربانی انواع تبعیض‌ها شوند. لازم است که با شناختن دینامیک قدرت، بتوانیم «این بت عیار» که «هر لحظه به رنگی» در می‌آید را، خوب شناسایی کنیم که اگر در آینده خواست خود را با رنگ و لعاب دیگری به جامعه تحمیل کند، باز هم گول آن را نخوریم، و از آن بدتر، خودمان اسباب سلطهٌ قدرت جدید را بر جامعه، دانسته و یا نادانسته، فراهم نکنیم.

در این موقعیت، به گفت و گو ادامه می‌دهم.

گفت:

ولی کار مرحلۀ دوم و عجیبتری هم دارد که این کجتابی با قدرت را بهتر نمایش میدهد و عبارت است از نوعی کوشش برای اثبات اینکه «قدرت وجود خارجی ندارد» و «وجودمند و هستی مند» نیست! آقای صدارت مطلب را به این صورت بیان کرده که قدرت به تنهایی نمیتواند وجود داشته باشد چون رابطه ایست بین دو فرد یا گروه و این دو هستند که اصالت دارند، نه رابطه ای که بین آنها برقرار میگردد! برهان به هیچوجه قانع کننده نیست، زیرا به این ترتیب تمامی روابط بین افراد بشر از اصالت تهی میشود، از روابط خانوادگی گرفته تا هر کجا که بخواهید بروید و در نهایت جامعه هم که عبارت است از شبکه ای بسیار گسترده و پیچیده از انواع روابط بین افراد بشر، مشمول همین حکم میگردد و بی اصالت میشود و لابد محروم از وجود! روشن است به این آسانی نمیتوان بحث قدرت را ختم کرد.

گفتم:

به نظرم لازم می‌آید که در ابتدا دو نکته توضیح داده شود.

اول این‌که در این مبحث، منظور از حق، حقوق ذاتی هستند. حق تقدم در رانندگی و امثال آن، حقوق موضوعه هستند که دراین بحث، مورد نظر نویسنده نبوده‌اند.

دوم این‌که گرچه در تمام نوشته آقای کامران، از قدرت «جانب‌داری» شده است، ولی متاسفانه تعریفی از قدرت داده نشده است. فقدان داشتن تعریفی مشخص از قدرت، پندار را در این گونه بحث‌ها و مشخصا در مورد لائیسیته،  به سرمنزل نتیجه‌گیری، نمی‌رساند.

در پاسخ اینکه گفته شد :«آقای صدارت مطلب را به این صورت بیان کرده که قدرت به تنهایی نمیتواند وجود داشته باشد چون رابطه ایست بین دو فرد یا گروه و این دو هستند که اصالت دارند، نه رابطه ای که بین آنها برقرار میگردد»، می‌گویم که: این‌که فرد و افراد و گروهها، و به بیانی دیگر انسان و حقوق انسان، اصالت دارند، تعبیر درستی از نوشتهٌ من است، انسان‌مداری و حق‌مداری. ولی این که « رابطه ای که بین آنها برقرار میگردد»  «اصالت دارد» را مفهوم نمی‌بینم، و در نوشتهٌ خود نیافتم. درون رابطه‌ها بین دو فرد یا گروه، می‌تواند، به درجات مختلف، قدرت و زور و کش مکش و خشونت و تضاد و تخاصم حاکم باشد، و یا می‌تواند، به درجات مختلف، حق و حقوق (که بدون هیچ تبعیضی، ذاتی حیات همهٌ افراد و همهٌ گروهها هستند) وجود داشته باشد. در نتیجهٌ این سوء تفاهمِ واضح است که این حکم صادر می‌شود که: «به این ترتیب تمامی روابط بین افراد بشر از اصالت تهی میشود» و یا این حکم: «روابط بین افراد بشر، مشمول همین حکم میگردد و بی اصالت میشود و لابد محروم از وجود!» صحبت من از قدرت است، که هستی‌مند نیست. صحبت من از هستی‌مند بودن و یا نبودن رابطه نیست. در هر رابطه‌ای، می‌توان به درجات مختلف، حضور قدرت و حقوق را مشاهده کرد. بدین ترتیب با باور به اصالت قدرت «روشن است به این آسانی نمی‌توان بحث قدرت را ختم کرد» و نمی‌توان حضور آن در روابط را، جبری محتوم فرض نکرد.

مرحله دوم «عجیب‌تر» موصوف شده است، و دوباره «کجتابی با قدرت» مطرح کردیده.

باز هم تکرار می‌کنم، «کجتابی با قدرت» خودش نوعی  بازی در زمین قدرت و با قواعد قدرت و  ایجاد ارتباط براساس قدرت است، و آن‌هم فقط به شکلی که قدرت تعیین می‌کند و می‌خواهد.

باز هم تکرار می‌کنم که نفی قدرت و اصالت آن،  «کجتابی با قدرت»  معنی نمی‌دهد، مگر اینکه میزان باور شخص به اصالت قدرت، و کجتابی وی به حق و حقوق، آن‌چنان در درجه بالایی قرار داشته باشد که اصلا به مخیله‌اش هم حتی خطور نکند که روابطی بر اساس حقوق ممکن است،  و نه الزاما بر اساس کش مکش و زد و خورد و خشونت و جنگ و تجاوز.  اگر هم چنین شخصی وجود داشته باشد، باید این سوال پرسیده شود که آیا اصلا چنین امکانی را می‌توان تصور کرد که فرد و افراد و جامعه‌ها، تلاش کنند در رابطه با دیگری، و با دیگران، و با محیط زیست، و حتی در رابطه با خویش،  کمی (و فقط کمی!) از کش مکش و تجاوزها به حقوق و خشونت‌های موجود بکاهند، و عیار حقوق را در آلیاژ این روابط افزون کنند؟

گرچه روابطی را می‌توان ذکر کرد که در آن، هیچ اثری از زور و قدرت نباشد (مثل عشق مادر به فرزند)، ولی روابطی که همهٌ پایه و اساس آن‌ها قدرت و زور مطلق باشد را دور از ذهن خود می‌یابم، چراکه چنانچه رابطه‌ای بر اساس زور و قدرت مطلق باشد، نمی‌تواند مساوی مرگ و نابودی نباشد.

جامعه‌هایی هستند، که عیار قدرت در روابطشان (روابط با دیگری و دیگران، روابط با طبیعت، و حتی روابط هر فردی با خودش) بالاتر از بقیه است، و عدم تحمل‌پذیری و عدم رواداری و انواع تبعیض‌ها در آن جامعه‌هاست که باعث شده است استعدادهای آن جامعه‌ها حذف و نابود، و یا گوشه‌گیر و منزوی، و یا اخراج و مهاجر بشوند. شرایط جامعهٌ ایران فعلی، متاسفانه، از این نوع است، که باعث شده است استعدادهای ایرانی، حذف، و یا علی‌رغم عشق عمیقشان به ایران و ایرانی، در وطن مخفی و یا منزوی، و یا به خارج از ایران مهاجرت کرده‌اند. در هرکشوری، هر چه مقدار قدرت و زور در رابطه‌ها زیادتر باشد، به همان میزان خشونت و تخریب و تجاوز و فساد و… زیادتر، و ارزش جان انسان، کمتر است. اگر یک نفر در تظاهرات جلیقه‌زردها و اعتصابات  فرانسه کشته شود، افکار عمومی فرانسه، و اروپا و دنیا و رسانه‌ها،  چه‌ها که نمی‌کنند! تعداد زیادی از فرزندان ایران، خواهران و برادران ما، در اعتراضات به افزایش قیمت بنزین، کشته شدند ولی دنیا این تجاوزها به حقوق ایرانیان را با سکوت برگذار کرد! چرا که اساس و پایه قرار گرفتن حقوق در روابط در میان خود ما ایرانیان (چه در داخل و چه در خارج کشور)، کمتر از  جامعه فرانسوی است.  افکار عمومی دنیا هم برای جان ما ایرانیان ارزش و احترامی قائل نیسند، چرا که این رژیم تا قبل از ۲اسفند، توانسته بود با پیروزی در جنگ روانی مردم را به حوزههای رای‌گیری بکشاند و ما ایرانیان را مشروعیت دهنده و شریک جرم این رژیم بنمایاند. قدرت و زور و خشونت، در روابط حاکمان بر ایران، با ایرانیان، و نیز با سایر کشورها، حضوری پررنگ دارد. از دید حاکمان بر ایران، ما ایرانیان، به غیر از شرکت در نمایش «انتخابات» و با دست خود به رژیم ولایت مطلقه، مشروعیت دادن، مصرف و ارزش دیگری نداریم. از دید این رژیم اصلاح‌ناپذیر، ایرانیان از کمترین کرامت و منزلت برخوردار نیستند که مسئولان طب و طبابت و دیگران، به خود زحمت بدهند و قبل از نمایش راهپیمایی‌های ۲۲بهمن و قبل از «رای‌گیری» ۲اسفند، مساله عفونت کرونا را مطرح، و از گسترش آن جلوگیری بکنند، و ما باید تعداد مبتلایان به ویروس کرونا و تلفات آن را از وزیر بهداری ترکیه بشنویم!

میزان تجاوز به حقوق و زورمداری و قدرت‌مداری و نتیجهٌ جنگ روانی بر علیه ما ایرانیان بجایی رسیده است که در دستگاه مغزشویی رژیم ولایت مطلقه، از ملت ایران مکررا به عنوان «ملت شهیدپرور» یاد می‌کنند. البته اگر در این دستگاه مغزشویی، از ملت ایران به عنوان ملت استعدادپرور، و یا متخصص‌پرور، و یا دانشمندپرور، و یا…. یاد شود، این رژیم خوب می‌داند که با این کارش، شرایط فروپاشی خود را شتاب‌گیرتر خواهد کرد.

هرکدام از ما باید از خودمان بپرسیم که چرا ایران و ایرانی، فقط بعد از فاجعه سقوط هواپیمای اوکرائینی در رسانه‌ها مطرح شدند؟ آیا اگر موشک‌های سپاه به یک هواپیمای پرواز داخلی که همه سرنشینان آن ایرانی بودند اصابت کرده بود، ایا باز هم کسی به این اندازه سراغی از ما می‌گرفت؟ کمی قبل از این فاجعه و در جنبش آبان ۱۳۹۸، هزارها نفر کشته و زخمی و اسیر و مصدم و مجروح شدند ولی رسانه‌های قدرت‌پیشه، پوشش ناچیزی به این تجاوزها دادند، چرا که جان ما در نظام ارزشی قدرت، ناچیز است.  مهم‌ترین دلیل آن، این است که خود ما ایرانیان، بسته به میزان باورمان به اصالت قدرت، هر کدام از ما به سهم خود و به نوبه خود، به قدرت‌ها و سلطه‌گران اجازه داده‌ایم که جان ما را ناچیز ارزیابی کنند. یک مثال، چرا هنوز باید عده‌ای از ایرانیان به تماشای اعدام‌های خیابانی بروند؟ چرا هنوز باید این رژیم به خودش اجازه دهد که در ملاء عام دست به جنایت اعدام‌های خیابانی بزند؟ باور به اصالت قدرت است که لاجرم خشونت را امری عادی و تحمل‌شدنی می‌نمایاند.

با نفی اصالت قدرت، و تلاش در کاهش آن در روابط، «تمامی روابط بین افراد بشر از اصالت تهی» نمی‌شود. برهان، به هیچ‌وجه قانع کننده نیست! با نفی اصالت قدرت و تلاش در کاهش آن در روابط قوا، و در همان حال با تلاش در افزایش حق و حقوق در رابطه‌ها،  از «تمامی روابط بین افراد بشر» میزان کش مکش و زور و قدرت و اکراه و خشونت، کم می‌شود، و صلح و دوستی و صمیمیت و هم‌کاری و هم‌سازی و هم‌یاری، پیوسته افزون می‌شود، و شعر زیبای آدمی دیگر بباید ساخت و از نو عالمی…، مصداق پیدا می‌کند. آدمی که اعتیادش به روابط قوا و سلطه‌گری و سلطه‌بری، رو به کاهش می‌رود، و در نتیجه این آدم‌های نو، عالمی را می‌سازند که میزان تبعیض و زور و خشونت، در آن رو به کاهش می‌گذارد.

ایرانیان، با رفراندمی بر علیه رژیم که در شامگاه یکشنبه ۲۱ آبان ۱۳۹۶ و به بهانه زلزله کرمانشاه شروع شد، با صدای بلند گفتند که این قدرت حاکم را نمی‌خواهند، و با اعتماد به نفس فردی و اعتماد به نفس ملی، نشان دادند که توانایی دارند که تدبیر امور خود را در دست خویش بگیرند. هم‌وطنان ما در عین حال، این واقعیت را ثابت کردند که علی‌رغم همهٌ خشونت‌هایی که از قدرت ولایت مطلقه، به شکل نشت و اسمز، به جامعه سرایت کرده، و پایه و اساس بسیاری از روابط شده است، ساختن آدمی دیگر از خود (خودِ فردی و خودِ جمعی)، و ساختن عالمی نو، یک خواب و خیال‌بافی و رویا نیست.  مشارکت گسترده و فعال مردم در کنش و جنبش خودجوش تحریم خیابان‌ها برای تحریم نمایش «انتخابات» رژیم ولایت مطلقه، در رفراندمی دیگر، باز هم ثابت کرد که این رژیم، به علت گسترش انواع تبعیض‌ها، از پیش منزوی‌تر،  و رفتنی است. منتهی برای مقطعی نبودن این کنش‌ها، به عنوان علائمِ خوش‌خیمیِ سرنوشتِ ایران و ایرانی، هر کسی به سهم خود و به نوبه خود و به سلیقه خود باید ببیند به منقلب شدن انسان خشونت‌باور، به آدمی دیگر، و انقلابِ ساختنِ عالمی دیگر و نو، چقدر می‌تواند کمک برساند.  قطعا این مهم با تحمیل تبعیض‌های جدید به جامعه، عملی نمی‌گردد.

در نتیجهٌ تلاش برای کاهش و در نهایت حذف تبعیض‌ها در جامعه، با تلاش برای کاهش و در نهایت حذف تدریجی خشونت و قدرت و سلطه و زور و اکراه و… در پایه و اساس رابطه‌ها،  در میان آن افراد دوستی و مهربانی و مدارا و تحمل و همکاری و همیاری، در رابطه افراد با یکدیگر و با طبیعت و محیط زیست، بیشتر می‌شود و «از روابط خانوادگی گرفته تا هر کجا که بخواهید بروید و در نهایت جامعه هم که عبارت است از شبکه ای بسیار گسترده و پیچیده از انواع روابط بین افراد بشر، مشمول همین حکم میگردد»  و در نتیجه سرمایه اجتماعی افزون می‌شود. افراد و جامعه، به تدریج حق‌وندتر و مردم‌سالارتر می‌شوند، و جامعه در یک تلاش همگانی، پیوسته دموکراتیک‌تر می‌شود.

سوال دیگر این است که آیا با باور به اصالت قدرت (که به ناچار تبعیض و خشونت را به همراه می‌آورد) و تدوین منشورهایی تبعیض‌امیز، آن هم به اسم لائیسیته، و آن هم در کشوری که اکثریت قابل توجهی از مردم، اعتقادات عمیق دینی دارند (چه بعضی دین‌ستیزان، در داخل و خارج ایران، از این واقعیت خوششان بیاید و یا بدشان بیاید!)  به افزایش درجه حق‌وندی در ارتباط مابین شهروندان، و میزان هم‌کاری و هم‌سازی و دوستی و هم‌یاری و…  اضافه می‌شود؟  و یا اینکه با این تبعیض‌گستری‌ها، میزان قدرت و زور و جبر و اکراه و خشونت، در رابطه‌ها بالا می‌رود و  «دیکتاتوری بد» می‌رود و «دیکتاتوری خوب» به جای آن می‌اید! این سوال بسیار مهم باید پرسیده شود که آیا برخود روا می‌دارید که «دیکتاتور» و حتی یک «دیکتاتور خوب» باشید؟! و نیز این سوال بسیار مهم باید پرسیده شود که آیا اصلا چیزی به اسم «دیکتاتور خوب» غیر از دروغ و تزویر وجود خارجی دیگری هم دارد؟  و یا اینکه  آیا غیر از این است که «دیکتاتور خوب» برای اینکه به قدرت برسد و بر اریکه قدرت بماند، قطعا و همیشه مجبور است به «دیکتاتور بد» و بعد دیکتاتور بدتر و بدتر و…. و باز هم بدتر مبدل بگردد!!  به یاد شما می‌اورم که آقایان پهلوی و خمینی به «دیکتاتوری خوب» معتقد بودند، اولی می‌خواست با «دیکتاتوری خوب» ما را به دروازههای تمدن بزرگ، و دومی می‌خواست ما را با «دیکتاتوری خوب» به دروازههای بهشت موعود ببرد. استالین «دیکتاتوری سرمایه‌داری و بورژوازی» را «دیکتاتوری بد» و «دیکتاتوری پرولتاریا» را «دیکتاتوری خوب» می‌دانست و به زور خفقان و خشونت و کشتار، در جامعه شوروی، سلطه اعمال می‌کرد می‌کرد. آقای هادی غفاری «دیکتاتوری پرولتاریا» را «دیکتاتوری بد» و «دیکتاتوری ملاتاریا» را «دیکتاتوری خوب» تبلیغ می‌کرد. آقای محمد بهشتی، مرتب از لزوم «دیکتاتوری صالح» صحبت به میان می‌آورد که بازتاب آن «دیکتارتوری صالح» در جامعه، و تبعیض‌ها و خشونت‌های نتیجهٌ آن، دامان خود او را هم گرفت و جان خود او را هم ستاند. باور به اصالت قدرت در یک حداقل لازمی از ایرانیان و پذیرش دروغ و تزویر «دیکتاتوری صالح» توسط آنها بوده است که ما امروز این سرنوشت را داریم. آیا غیر از این است؟

نفی قدرت و اصالت آن، به معنای این نیست که بگوییم در دنیای ما چیزی به اسم قدرت وجود خارجی ندارد (صد البته که دارد!)، و این سوء تفاهم است که جملهٌ «… به این ترتیب تمامی روابط بین افراد بشر از اصالت تهی میشود، از روابط خانوادگی گرفته تا هر کجا که بخواهید بروید…»  را از قلم جاری می‌کند.

اگر می‌فرمایید که قدرت از خود وجود خارجی دارد، و ذاتا وجودمند و هستی‌مند هست، پس باید آسان باشد که از آن تعریفی بدهید و مشتاقانه منتظر دیدن آن هستم، زیرا که در این نوشته شما تعریفی از قدرت را نیافتم.

در مورد هستی پیدا کردن قدرت در رابطه‌ها، و فقط در آن صورت، مثال بسیار ساده‌ای را برای درک این مطلب که قدرت فقط در روابط است که معنادار می‌شود می‌اورم. می‌گویند آمریکا «ابرقدرت» دنیا، و پرقدرت‌ترین انسان امریکایی در این زمان، اقای ترامپ  است. ایشان صرف‌نظر از پول و ثروت خصوصی (که از نمادهای بارز و ملموس و روزانه قدرت است)، به عنوان رئیس جمهور امریکا، امکانات مالی پولی عظیمی زیر دست وی قرار دارد، و اوست که فرمانده کل قوای «پرقدرت‌ترین ارتش تاریخ بشریت» است. ارتشی که بودجهٌ نظامی آن، در دنیا اول و برابر مجموع ده کشور بعدی است! فرض کنیم که همین آقای ترامپ، در جزیره‌ای دورافتاده، بدون اینکه کسی بتواند به او دسترسی پیدا کند، و به تنهایی و بدون هرگونه ارتباطی با خارج از آن جزیره، گیر بیفتد و کسی نتواند او را بیابد و نجات دهد. تمام آن پول و ثروت (حتی اگر همه آن ثروت را هم در آن جزیره به همراه داشته باشد)، برایش کاری نمیتواند انجام دهد و تمام آن قدرت نظامی هم بکاری نمی‌اید. ولی اگر که در رابطه با خود، و در رابطه با محیط زیست خود در آن جزیره، بر اساس حقوق ارتباط برقرار کند، ‌شانس زنده ماندنش، بسیار بیشتر خواهد بود. ولی اگر بخواهد آن طوری که قدرت‌های دولتی و خصوصی در دنیا با طبیعت و محیط زیست رفتار کرده‌اند که کار محیط زندگانی ما و نسل‌ها که در آینده خواهند آمد به این وضع خطیر رسیده است،  با طبیعت و محیط زیست خود رفتار کند، سرنوشت محتوم اقای ترامپ چیز دیگری خواهد بود.

نکته ظریف دیگر که باید تاکید و تکرار کنم این که وقتی مفهوم اصالت را به میان آوردم، و در مورد اصالت داشتن و یا ندشتن، صحبتی از «رابطه» نکردم. صحبت از قدرت بود که آیا اصالت دارد و یا ندارد؟ این سوال باید مطرح شود که آیا قدرت (نه رابطه) «وجودمند و هستی مند» هست و یا نیست؟ آنچه مطرح شد این است که «قدرت» به خودی خود،«وجود خارجی ندارد» و در رابطه و در رابطه‌ها است که پدید می‌اید و وجود پیدا می‌کند.

 در نتیجه این جمله آقای کامران گرامی: «آقای صدارت مطلب را به این صورت بیان کرده که قدرت به تنهایی نمیتواند وجود داشته باشد چون رابطه ایست بین دو فرد یا گروه و این دو هستند که اصالت دارند، نه رابطه ای که بین آنها برقرار میگردد!» نه تنها سوء تفاهم از نوشته این قلم است، بلکه اصلا چنین مفهومی ابدا از این قلم جاری نشده است! و نمی‌دانم ایشان در کجای نوشته من این جمله را یافتنند و چطور چنین برداشتی کرده‌اند! از جمله بر اساس این نقل قول نابجا است که برهان آقای کامران گرامی به هیچوجه قانع کننده نیست! و با این کژفهمی است که این نتیجه غلط را صادر می‌کنند که: « به این ترتیب تمامی روابط بین افراد بشر از اصالت تهی میشود، از روابط خانوادگی گرفته تا هر کجا که بخواهید بروید و در نهایت جامعه هم که عبارت است از شبکه ای بسیار گسترده و پیچیده از انواع روابط بین افراد بشر، مشمول همین حکم میگردد و بی اصالت میشود و لابد محروم از وجود!»

در جواب می‌توان گفت که رابطه که رابطه است،  و بین تمام افراد بشر،  با دیگری و دیگران، و با طبیعت و محیط زیست، و حتی بین یک فرد با خودش، برقرار می‌گردد. ولی این رابطه‌ها، می‌توانند بر پایه حقوق صورت بگیرند، و یا بر اساس سلطه و زور و خشونت.  یک رابطه، یک رابطه است، که می‌تواند رابطه قوا باشد و یا نباشد. یک سیب که سیب است. ولی یک سیب می‌تواند شیرین باشد و یا ترش باشد، و  قرمز باشد، و یا زرد باشد و یا سبز. اساس و پایهٌ رابطه‌ها بین افراد یک خانواده، هرچه بیشتر به احقاقِ متقابلِ حقوق میل کند، آن خانواده خوش‌بخت‌تر و پایدارتر است.  ولی اگر افراد خانواده‌ای، همه سعی کنند که نسبت به بقیه اعضای خانواده، همیشه دستِ بالاتر را داشته و هرچه بیشتر بر بقیه مسلط باشند، و همیشه حرف‌ها و خواسته‌های خود را به کرسی بنشانند، به ناچار و به اشکال مختلف، ناگزیر از اِعمال زور و خشونت می‌گردند. در این محیط، هر چه میزان اِعمال زور و سلطه و قدرت و خشونت بیشتر می‌شود، آن خانواده  بدبخت‌تر و ناپیدارتر می‌کردد و بالاخره به از هم پاشیدگی منجر می‌شود.

دینامیک قدرت و سلطه به این مثال ساده (ولی ملموس) و به روابط خانوادگی منحصر نمی‌شود و «همه روابط تا هر کجا که بخواهید بروید و در نهایت جامعه» و جامعه‌ها و رابطه با طبیعت و محیط زیست، به همین ترتیب است. متاسفانه تعداد کسانی که، به اصالت قدرت و زور باور دارند، کم نیست. به همین دلیل است که سرنوشت بشریت و طبیعت در این زمان این شده که شده است. کجتابی به حقوق و باور به اصالت قدرت و زور و سلطه، بخصوص در مقوله دین و عقیده، و در نتیجه آن تعریف زورمدارانه از لائیسیته است که متاسفانه نقش مهمی را در بحرانهایی که بر هم افزوده می‌شوند در جهان امروز بازی می‌کند.

(ادامه دارد)

علی صدارت

https://alisedarat.com

یکشنبه ۵اسفند۱۳۹۸ برابر با ۲۳فوریه۲۰۲

نظر بدهید