تبار شناسی کودتای ۳۰ خرداد ۱۳۶۰ (بخش اول)/ گزارش چگونگی انتشار اولیه در سایت زمانه و مشکلات و عکس العمل ها

Jun 28th, 2014 | مقالات

delkhasteh1

 ١٣٩٣/٠٣/٣٠- محمود دلخواسته:

گزارش چگونگی انتشار اولیه در زمانه و مشکلات و عکس العمل ها:
حدود چهار سال پیش با رادیو زمانه تماس و به سردبیر اطلاع دادم که تحقیقی در باره برکناری اولین رئیس جمهور انجام داده ام و اینکه آیا مایل به انتشار تحقیق هستند؟ متن را خواستند و بعد از مطالعه با انتشار تحقیق موافقت کردند. بعد از انتشار مقالۀ اول، فردی که مسئول انتشار مقالات شده بود شروع کرد به ایراد گرفتن از کار و کم کم خواهان حذف قسمت هایی از تحقیق شد. برای مثال در بخش حمله به دانشگاه ها، خواستار حذف سخنان خانم زهرا رهنورد که در آن خواهان اخراج اساتید و دانشجویان به قول ایشان غربزده شده بود، شد (این انتقاد را به خود می پذیرم که نمی باید با این حذف ها موافقت می کردم، چرا که هم بخشی از تاریخ انقلاب است و هم اینکه رادیو حق نداشت در محتوای متن تحقیق، دخالتی داشته باشد. ولی از آنجا که اولین تحقیقی بود که که در بارۀ کودتای ۳۰ خرداد شصت منتشر می شد و در واقع عملی تابو شکنانه بود پذیرفتم). و بعد شروع به تغییر تیترهای مقالات بعدی کردند و به هشدار اینجانب که تغییر تیتر باعث می شود که بسیاری از خوانندگان مقالات بعدی را نیابند، ترتیب اثر داده نشد.  شاید بعد از مقالۀ چهارم یا پنجم بود که اطلاع دادند که مقالات طولانی شده است و رسم و روش رادیو زمانه نیست نوشته های طولانی را منتشر کند و این در حالی بود که متن را قبل از انتشار برایشان فرستاده بودم. تنها حدسی که به نظرم در بارۀ علت این فشار آمد این بود که سردبیر محترم زمانه بعد از موافقت کردن برای انتشار این تحقیق، خود را از طرفی زیر فشار حس کرده است و این فشار را به اینجانب انتقال داده است. فشار آنقدر زیاد شد که در نهایت شگفتی، رادیو از انتشار بخش نهایی تحقیق که مهمترین بخش کار بود، سر باز زد و بنابراین بخش آخر را از طریق سایت انقلاب اسلامی انتشار داده که آنهم در یکی از حمله های سایبری رژیم به آن سایت در میان انبوهی از دیگر مقالات از بین رفت.
این در حالیست که بعداً سایت زمانه، انتشار نوشته ای دیگر را از نویسنده ای با نام مستعار سحاب سپهری شروع کرد. از آغاز معلوم شد که پاسخی به تحقیق اینجانب می باشد. در آغاز شاد بودم از اینکه عَرضۀ روایت های متفاوت و گفتگو بین این روایت ها کمک به ابهام زدایی از مبهم ترین و در عین حال مهمترین دورۀ تاریخ انقلاب که با بر کناری اولین رئیس جمهور به پایان رسید، خواهد کرد. ولی متوجه شدم که  مقالات نه کاری علمی و رِفِرنسی، که پلمیک می باشند و بنابر این تصمیم گرفتن که وارد گفتگو نشوم. ولی بعد دوستانی اطلاع دادند که در بخش کامنت، فردی با نام”محمد دلخسته” شروع به کامنت گزاری کرده است. کاملاً معلوم بود که نویسندۀ کامنت این اسم مستعار را به این علت انتخاب کرده است که خوانندگان فکر کنند که کامنت ها از اینجانب می باشند. کیفیت “انتقادها” که با این نام از نوشته های آقای سحاب سپهری می شد، بسیار پایین و در واقع تأیید نامه ای بر نظرات ایشان بود. بهمین علت در زمانه کامنت زیر را منتشر کردم:
“با سلام،
هموطنی با نام محمد دلخسته، کامنتی در دفاع از آقای بنی صدر گذاشته اند. از آنجا که این اسم مستعار شباهت بسیاری با نام من، محمود دلخواسته دارد، لازم دیدم که این یاداشت را برای رادیو زمانه بفرستم و متذکر شوم که من، محمود دلخواسته، هیچ ارتباطی با این هموطن ندارم. دوستی با من تماس گرفت و بعد از یادآوری ضعف اساسی در کامنت آقای محمد دلخسته این احتمال را داد که کامنت به وسیلۀ یکی از همفکران آقای سپهری نوشته شده باشد و بنابر این بکارگیری اسم مستعاری نزدیک به نام من، با هدفی نیکو انجام نگرفته است و از من خواست که نوشتۀ آقای سپهری را نقد کنم.
پاسخی به ایشان دادم که در اینجا می آورم و سپاسگزار خواهم بود، اگر که آنرا درج کنید. پاسخ این بود که من اصلاً لازم نمی بینم که نوشته آقای سپهری را نقد کنم و این از آنجاست که کاملاً مشخص است که ایشان نه با روش های علمی تحقیق، آشنا هستند و نه از اخلاق کار علمی بهره ور. به بیان دیگر، این کار اصلاً کاری علمی نمی باشد تا نقدی علمی شود. حتی خواننده نا آشنا به کارهای علمی به راحتی می تواند متوجه شود که هدف ایشان در تحقیق هیچ نیست جز ترور شخصیت بنی صدر و در این رابطه، چنان غرق در نفرت از اولین رئیس جمهور شده اند که حتی متوجه نشده اند که برای ترور مؤثر شخصیت، لازم است که امتیازاتی هم برای طرف مورد حمله قائل شده و بعد به حمله روی آورد تا خواننده فکر کند که نویسنده غرض شخصی و باوری و منفعتی با فرد مورد نظر ندارد. البته این را نیز به روش بسیار ناشیانه ای انجام داده اند. در کل کار ایشان کار تحقیقی نیست، و بیشتر انشا نویسی می باشد. در بسیاری از مواقع، ایشان ظن و حدس و گمان خود را به عنوان فاکت و امر واقع، بیان می کنند…”
نوشته های آقای سپهری ادامه یافت و در نهایت مطالب منتشره، حدود ده برابر حجم تحقیق اینجانب بود و معلوم شد که مشکل رادیو زمانه نه با حجم کار که با پیام سیاسی تحقیق اینجانب بوده است.
شاید ذکر این اطلاع لازم باشد که بعد از انتشار مقالات اینجانب که در واقع بخشی از تز دکترای اینجانب بود که با تغییرات لازم ترجمه شده بود، فردی از ایران با نام احمد علوی تماس گرفت و خواست که تز را برای ایشان بفرستم که فرستادم.  ایشان تماس خود را با اینجانب با اصرار حفظ کرد ولی یکی از نکاتی که جلب توجه من را کرد این بود که ایشان با وجودی که در ایران زندگی می کردند، ایمیل های خود را به زبان انگلیسی که تسلط زیادی بر آن نداشتند، می فرستادند و این در حالی بود که پاسخ های من به فارسی بود و پاسخی به اینکه چرا به فارسی پاسخ نمی دهند، دریافت نکردم. وقتی مقالات آقای سپهری در زمانه شروع  به انتشار کرد، متوجه شدم که شباهت روانی و فکری بسیار زیادی بین آقای سپهری و ایشان (که هر دو اسم های مجازی می بودند،) وجود دارد. زمانی که شخصاً مطمئن شدم که این آقای سپهری می باشد که قبلاً با اسم علوی با اینجانب ارتباط بر قرار کرده، و نیز به علت آشنایی که با کارهای اطلاعاتی رژیم داشتم، شخصاً مطمئن شدم که در پشت نوشته های آقای سپهری دستگاه اطلاعاتی رژیم قرار دارد، با رادیو زمانه تماس گرفتم و گفتم که بنظر می رسد رادیو زمانه قربانی کار هشیارانۀ اطلاعات رژیم شده است و اینکه آیا واقعاً این فرد را می شناسند؟ پاسخ ها مبهم بود. در هر حال بعد از اطمینان از نظرم، برای ایشان ایمیل کوتاه زیر را فرستادم:

On Tue, Nov 8, 2011 at 2:01 PM, Mahmood Delkhasteh < m_delkhasteh@yahoo.co.uk> wrote:
 
با سلام
 
سؤال داشتم. من مدت هاست بر این نظر هستم که شما، همان آقای سپهری هستید که در زمانه می نویسید. درست است؟
 
مخلص،
دلخواسته”
 
بر خلاف معمول که همیشه پاسخ ایمیل ها را حداکثر در عرض چند ساعت می دادند، در پاسخ چند روزی تأخیر کرده و بعد پاسخ دادند:
 
“hi
 
?what brought to this odd conclusion? should i consider it as a compliment or a curse 
 
a
 
ترجمه: چه چیزی شما را به این نتیجه رساند؟ آیا این را باید تعریف بحساب بیاورم یا نفرین؟”
 
پاسخ دادم:
 
“سلام،
 
پس شما، ایشان هستید. البته این حدسی بود که از آغاز زدم، ولی صد درصد مطمئن نبودم. بعداً مطمئن شدم. بخصوص بعد از انتشار مقالۀ آقای جعفری. به زمانه نوشتم که این آقای سپهری در قلب اطلاعات رژیم قرار دارند و شما بازیچۀ آنها شده اید، ولی بعد مطمئن شدم که حداقل یکی از این اطلاعاتی ها در زمانه کار می کند.
 
 
به امید ایران آزادی که انسان ها در پی فریب دادن با یکدیگر در نیایند. شما فقط فکر کنید که در فردای ایران آزاد، چگونه به توضیح و توجیه این بی اخلاقی بس شرم انگیز در همکاری با رژیم جنایت و خیانت و فساد، خواهید پرداخت؟  شما با هوش تر و مطلع تر از آن هستید که ندانید که رژیم مافیاها تا مغز استخوان فاسد است و این مسئولیت شما را صد چندان می کند
 
خداحافظ”
 
پاسخی انباشته از توهین و تهمت و تحقیر بمن و تحسین و تعریف از آقای سپهری و اینکه چنین چیزی نیست و این در حالی بود که در ارتباطات قبلی همیشه با احترام بسیار زیاد سخن گفته بودند و در آخر افزودند:
 
” am not a ghost. I am a real scholar of my status. When I publish my writings, it will be like a fire ball. For sure, your will see. 
 
ترجمه: من روح نیستم. من استادی واقعی در موقعیت خود هستم. وقتی نوشته هایم را متشر کنم مانند بمب خواهد ترکید. با اطمینان خواهم گفت که خواهی دید.”
 
البته ایشان هیچوقت نوشته هایی که قولش را داده بودند، منتشر نکردند. علت عدم انتشار بیشتر به این علت می تواند باشد که ایشان قبلاً این نوشته ها را در زمانه منتشر کرده اند، ولی از آنجا که باید بعنوان سرباز گمنام باقی بمانند، نمی توانند با نام خود، کاری را منتشر کنند.
 
همچنین لازم به یادآوریست که بعد از انتشار این تحقیق، سپاه پاسداران کتابی در این رابطه منتشر کرد و نیز آقای اکبر گنجی که تا این زمان هیچگاه در مقالات خود کوچکترین اشاره ای به اولین رئیس جمهور نکرده بودند، خود را ناچار دیدند تا ۱۴ مقاله منتشر کرده تا نتیجه گیری خود را در تیتر مقالۀ آخر تحت عنوان “از سر و ته یک کرباس” انجام داده و به خواننده اینگونه القاء کنند که خمینی و بنی صدر از سر و ته یک کرباس بوده اند.
 
با این مقدمه، تحقیق را در سال روز کودتای ۳۰ خرداد، یکجا منتشر می کنم و امیدورام خوانندگان با نقد نوشته به ایجاد گفتگویی برای غنا بخشیدن به تحقیق، اینجانب را یاری کنند:
 
 
تبار شناسی کودتای شصت،
جنبش سبز در پیوند با کودتای خرداد شصت؟ بخش اول
محمود دلخواسته،
m_delkhasteh@yahoo.co.uk
“وقتی که اعتراض به یک تقلب انتخاباتی به سرعت کلیت نظام را به چالش می کشد، نشان از آن دارد که نظام حاکم بر ایران، از نظر اکثریت ایرانیان، دچار بحران مشروعیت جدی بوده است. پرسش بعدی که در پی این پرسش مطرح می شود این است که رژیم حاضر که وارث یکی از عظیم ترین و مردمی ترین انقلابات قرن بیستم می باشد چگونه با مشکل جدی مشروعیت روبرو شده است؟ به قول معروف چه شد که چنین شد؟ گسست چگونه آغاز شد؟ و نقطۀ شروع این عدم مشروعیت در کجاست؟”
درآمد:
در سی ماهه اول انقلاب ما شاهد تقابل شدید دو گفتمان متضاد از اسلام و انقلاب میباشیم. گفتمانی که اسلام را بیان قدرت و هدف از انقلاب را- بنا بر قول آقای بهشتی-، استقرار “استبداد صلحا” می داند و گفتمانی که اسلام را بیان آزادی و هدف از انقلاب را استقرار مردمسالاری می فهمد. اوج این تقابل در خرداد سال 1360 رخ میدهد و برای حل این تقابل به سود یک طرف، اولین رئیس جمهور بنی صدر، با استفاده از حق قانونی خود و بر اساس اصل 89 قانون اساسی از آقای خمینی می خواهد که با انجام رفراندم موافقت کند، زیرا که: ” سالم ترین راه حل اینست که همه موافقت بکنند به مردم مراجعه کنیم و با رأی عمومی آنچه باید بشود، بشود.” و آقای خمینی پاسخ میدهد که: “اگر سی و پنج میلیون بگویند آری، من می گویم نه” و باز تکرار می کند: “… اگر همۀ مردم موافق باشند، من مخالفت می کنم.” این تقابل را که به سرنگونی اولین رئیس جمهور منجر شد، می شود اصلی ترین نقطۀ گسل و از دست رفتن مشروعیت رژیمی دانست که بعد از این تاریخ و در استبداد، خود را بر جامعه تحمیل کرد. بنابراین تبار شناسی این تقابل و کودتای حاصل از آن و اثرات آن در جنبش سبز، امری لازم می نماید.  این، از آن جاست که هیچ جنبش و حرکت اجتماعی بی ریشه نیست و بدون سعی در ریشه یابی آن، نه ماهیت جنبش، (حتی برای بعضی از شرکت کنندگان در آن) فهمیده می شود، نه اندیشۀ راهنما و نه اهداف آن از شفافیت لازم برخوردار خواهند شد. گروهی از فعالان درون و بیرون جنبش سبز، بنابر انواع انگیزه ها و مصلحت سنجی ها، مایل نیستند پیشینه و سابقۀ جنبش سبز با همۀ ابعاد واقعی اش، بر مبنای حقیقت جویی، بازگو شود. در حالی که برای رسیدن به اهداف جنبش عمومی، تلاش برای نشان دادن استمرار اندیشۀ آزادی و دموکراسی خواهی در ایران زمین یک ضرورت قطعی است و لازمۀ عمق و پهنا بخشی به جنبش است. تنها با فعال کردن حافظه تاریخی مردم در جنبش است که می توان راه پیروزی را با کمترین میزان خشونت هموار ساخت. جنبش سبز کنونی در ایران اگر می خواهد از اغتشاش و ابهام، چه در تشخیص هدف و چه در شناسایی عواملی که استقرار هدف را ممکن می کند، خارج شود و سرعت گیرد، راهی ندارد جز اینکه با ذهنیت/خاطرات تاریخی جامعه انس بیشتری بگیرد. تحولات خرداد شصت یکی از کلیدهای اصلی ورود به این ذهنیت/خاطرۀ جمعی است.
متأسفانه در داخل و خارج گروه هایی از فعالان سیاسی هستند که برخی مقاطع زمانی مثل خرداد 76 را بسیار بیش از آنچه واقعیت داشته، برجسته می کنند و بخشی دیگر مثل خرداد 60 را بی محابا سانسور یا قطعه قطعه می کنند. اما این کسان توجه ندارند که وقایع خرداد 60 بخش بسیار مهمی از تاریخ دموکراسی خواهی در کشور ما را تشکیل میدهد. برای اینکه بفهمیم چقدر جامعۀ جوان مشتاق دانستن بیشتر در بارۀ این مقطع تاریخی است، می توان به بازتاب اخبار شخصیت های مطرح آن روز در رسانه های عمومی توجه کرد. گاه گاه که سخنی یا عملی از سوی فعالان و جریان های خرداد 60 به فضای عمومی وارد می شود، به دلیل واکنش های گسترده نسبت به آن سخنان یا رفتارها می توان به عینیت دریافت که گویی آن بخش سانسور شده هنوز که هنوز است زنده است و در ناخودآگاه مردم جای مستحکمی برای خود دارد. این پژوهش کوششی در این راستا می باشد تا اثرات تحولات این دوره را از وجدان ناخود آگاه جامعه وارد وجدان آگاه کند و بدینوسیله با شفاف سازی حساسترین دوران انقلاب، به جنبش دموکراسی خواهی ایرانیان در حد امکان یاری رساند.
آگاهی، مسئولیت و سکوت:
آگاتا کریستی، نویسنده انگلیسی، در یکی از معروفترین رمانهای جنایی اش با عنوان “قتل در اورینت اکسپرس”، داستان وقوع قتلی در یک قطار را می نویسد که کارآگاه جنایی در تحقیقاتش برای پیدا کردن قاتل به تک تک مسافران قطار رجوع می کند، اما هر جا می رود با دیواری از سکوت روبرو می شود. به هر حال کارآگاه به دلیل تجربه و مهارتی که در کارش دارد تحقیق را رها نمی کند و سرانجام با کاری طاقت فرسا موفق می شود دیوار سکوت را بشکند و درست همان لحظه است که متوجۀ رمز این سکوت فراگیر می شود؛ علت سکوت این بوده است که تمامی مسافران در این قتل دست داشته اند. بنظر می رسد که این داستان شباهت بسیاری به کودتای خرداد 1360 دارد. بر عکس کودتای 28 مرداد ١٣٣٢که به همراهی خاندان پهلوی، روحانیت قدرت طلب وابسته و دستگاه های اطلاعاتی انگلیس و آمریکا، رخ داد و در ایران و جهان، وقوع این کودتا به رسمیت شناخته شد و حتی رئیس جمهور آمریکا کلینتون از ایرانی ها در این رابطه معذرت خواست، در مورد کودتای خرداد 1360 بر ضد اولین رئیس جمهور کشور، اینگونه نیست و جز معدودی، وقوع آن را به رسمیت نمی شناسند.
مرور حوادث این ماه، حتی، تنها از طریق خاطرات آقای رفسنجانی و با تمام سانسورهایی که در کتاب انجام شده، هنوز در روشنی تمام به ما می گوید که بر حوادث این ماه نامی جز کودتا نمی توان نهاد. بنا براین اجازه بدهید به گزارش های روزانۀ آقای رفسنجانی  و روزنامه ها بنگریم:
– 6 خرداد: ” امام گفتند: بنی صدر بخاطر اطرافیان نابکارش خود را حذف میکند.”
– 12 خرداد: آقای سلامتیان ( ن:نماینده اول اصفهان)…می خواسته سخنرانی کند، حزب اللهی ها مجروح کرده اند و مراسم را بهم زده اند و او با چادر فرار کرده. بهتر بود بی چادر فرار می کرد که در تاریخ اینگونه ضبط نشود.”
-در 17 خرداد 60 به دستور رئیس دیوان عالی کشور آقای دکتر بهشتی و حکم آقای لاجوردی دادستان انقلاب مرکز،  روزنامه ها  فله ای بسته می شود.
– در 20 خرداد: ” آقای بنی صدر، در کرمانشاه است و گویا به دستور امام تحت نظرند که از کشور فرار نکنند.”
– 22 خرداد: “حمله به دفاتر همآهنگی زیاد است.”
– و در 23 خرداد: ” تظاهرات پراکنده ای علیه و له آقای بنی صدر در تهران و شهرستانها رخ می دهد. چند نفری هم تا به حال تلف شده اند.”
– در 24  خرداد در بیرون مجلس دو نماینده مجلس حامی بنی صدر، سلامتیان و غضنفر پور، از ترور جان سالم بدر بردند: ” غضنفر پور و سلامتیان از مجلس بیرون رفتند و در درب مجلس با یک فرد سپاهی برخورد داشتند که کار به اسلحه کشی رسید.”
– در 25 خرداد خانه بنی صدر مورد حمله قرار گرفت.” نزدیک غروب، صدای انفجار مهیبی آمد. بعداً معلوم شد، در حیاط کاخ مسکن بنی صدر، انفجار رخ داده است. ممکن است کار خودشان باشد و ممکن است از مخالفانشان، بعداً روشن خواهد شد.”
و در همان روز آقای خمینی به مجلس دستور حذف رئیس جمهور را میدهد: ” احمد آقا تلفن کرد و گفت: امام میفرمایند زودتر مجلس در مورد آقای بنی صدر، تصمیم بگیرد. امروز بنی صدر، جواب مغرورانه ای به اظهارات امام داده است…”
و این در حالیست که آقای خمینی سمتی در قانون اساسی نداشت که چنین دستوری را بدهد. نه تنها اعتراضی به آقای خمینی، از طرف مجلس صورت نگرفت که ایشان حق ندارند چنین دستوری را بدهند، بلکه با اجرای دستور نشان داد که آلتی می باشد بی اختیار در دست رهبر.
– 28 خرداد: در حالیکه دشمن هنوز در خاک وطن به سر میبرد و جنگ ادامه دارد، سپاهیان را از جبهۀ جنگ خوزستان به تهران آورده و در پارک خرم اسکان داده و هاشمی و بهشتی شب به دیدارشان رفته اند. و رئیس جمهور که هنوز قانوناً رئیس جمهور است را وادار به مخفی شدن می کنند و به قول آقای محمدی گیلانی حکم هفت بار اعدام او به عنوان باغی با غین در رسانه ها منتشر می شود.
– در روز 31 خرداد که بسیاری از نمایندگان مستقل و آزادیخواه مجلس به خصوص از طیف مهندس بازرگان و نهضت آزادی در هنگام ورود به مجلس آشکارا از سوی چماقداران تهدید به ترور می شوند، جلسه ای برخلاف مفاد قانون اساسی برای عدم کفایت سیاسی رئیس جمهور تشکیل می شود و او برکنار می شود. ظاهراً به بنی صدر پنج ساعت حق دفاع از خود داده شده است، ولی وقتی که قبلا حکم هفت بار اعدام او به عنوان باغی با غین داده شده است، در خانه اش بمب انداخته می شود و حتی پیام رئیس جمهور که توسط غضنفری پور در مجلس، 24 خرداد، خوانده شده بود، سبب خشم خمینی میشود: ” امام که از رادیو شنیده بود ( ن: پیام بنی صدر که بوسیله غضنفر پور خوانده شد)، از خوانده شدن اطلاعیه از تریبون مجلس، انتقاد کرده بودند.” و بعد به همین علت این نماینده دستگیر “و بنابر گزارش نمایندۀ کمیتۀ حقوق بشر سازمان ملل متحد- که از ایران و زندان ها دیدن کرده بود- سخت شکنجه شد”، نشان از این دارد که حتی اگر بنی صدر می پذیرفت که با شرکت در مجلس، به کودتا شکل قانونی ببخشد، امکان نداشت که بگذارند که او زنده پا به مجلس بگذارد چه رسد که اجازۀ پنج ساعت دفاع به او بدهند. و این در زمانی می باشد که قبلاً از آقای خمینی خواسته بود که به خانواده اش امنیت جانی بدهد و خود برای حفظ جان مجبور  می شود مخفی شود و از این منزل به آن منزل نقل مکان کند تا زمانی که در مرداد ماه از کشور خارج می شود. رژیم پس از خروج او از کشور، به کسانی مثل آقای لقایی که به اولین رئیس جمهور پناه داده بودند نیز رحم نمی کند و آنها را به همراه کسانی از نزدیکترین همکاران بنی صدر مانند مشاور رئیس جمهور در حقوق بشر، دکتر منوچهر مسعودی، شهید صدر الحفاظی از دفتر ریاست جمهوری و شهید نواب صفوی روزنامه نگار، اعدام می کنند. آنانی نیز که مانند محمد جعفری سردبیر روزنامۀ انقلاب اسلامی اعدام نمی شوند، ولی سال ها در بدترین شرایط در زندان بسر میبرند، و تنها به خاطر مداخلۀ آیت الله منتظری بود که از مرگ جان سالم بدر بردند. حال سؤال اینست، حتی اگر دسترسی به اطلاعاتی که در این تحقیق عرضه خواهد شد، فراهم نبود، و قضاوت تنها با این اطلاعات انجام گیرد، آیا اسم این پروسه را جز کودتا چیز دیگری می توان نهاد؟
پرسشی که این تحقیق با نگاهی تاریخی تلاش دارد پاسخی برای آن بیابد این است که علت چنین سکوت فراگیر در مورد کودتای خرداد شصت چیست؟ چرا در این مورد خاص از بنیادگرایان و محافظه کار حاکم گرفته تا اصلاح طلبان حاضر در داخل و خارج و گروه های چپ تندرو در شکل حزب توده و چریک های فدایی خلق اکثریت تا سلطنت طلب ترجیح می دهند مانند مسافران آن قطار ساکت باقی بمانند؟ این طیف وسیع از نیروهای فعال سیاسی در خرداد 60 با وجود مخالفت های شدیدشان با یکدیگر، انگار که همگی موافقتنامۀ نانوشته ای را امضاء کرده اند تا در این باره سکوت بورزند. اما اگر بپذیرم که در خرداد 60 حقی از ملت پایمال شده، این سکوت نیز مثل هر سکوت دیگری قربانیانی داشته و خواهد داشت؛ گذشته از عوارض وخیمی چون گسترش بی مهری و تخریب دائمی میان اپوزیسیون جمهوری اسلامی و از این رو پراکندگی نیروها، در وهلۀ اول این نسل جوان بعد از انقلاب در درون ایران است که بمانند کسی شده که از بیماری از دست دادن مقطعی حافظه، رنج می برد ولی نمی داند چرا اینگونه شده است. فرضیۀ این تحقیق این است که این فراموشی موضعی از علل اصلی سرگیجگی موجود در هدف و روش و سخنگویی جنبش انقلابی سبز کنونی می باشد.
نقطه آغاز بحران:
به منظور پاسخ به پرسش بالا، لازم است بیشتر در خصوص رابطه میان قدرت و مشروعیت کنجکاو شویم. در دو دهه اخیر بحث از رابطۀ قدرت و مشروعیت، حاکم بر جهان نظریه پردازی ها در رشته روابط بین الملل بوده است. این بحث، هم به عنوان برونداد و هم به عنوان پاسخی فوری نسبت به بحران نظری ناشی از سقوط  شوروی سابق، ظهور کرده است. البته تمرکز بر روی رابطۀ مشروعیت و قدرت، همچنین با تأثیر بسیار زیادی که تئوری های پساساختارگرایی در اندیشه سیاسی مطرح ساخته است، در پیوند است. به هر حال می توان گفت درک و فهم رابطۀ وثیق میان قدرت و مشروعیت، به جز  در میان هواداران سخت سر ( hard core) در میان لیبرالیست ها و نئو لیبرالیست ها، یکی از پذیرفته ترین سرمشق های اندیشه های سیاسی نوین است. معنای این تحول معرفتی در علوم سیاسی این است که امروزه تقریباً هیچ عقل سلیمی نمی پذیرد که یک ساختار قدرت سیاسی بدون حداقلی از مشروعیت سازی در بُعدی از ابعاد واقعیت اجتماعی، بتواند شانسی برای تداوم خویش بیابد.
لازم به توضیح نیست که هر واقعیت اجتماعی همزمان واجد بعدهای فرهنگی، اجتماعی، سیاسی و اقتصادی است. حال وقتی که اعتراض به یک تقلب انتخاباتی به سرعت کلیت نظام را به چالش می کشد، نشان از آن دارد که نظام حاکم بر ایران، از نظر اکثریت ایرانیان، دچار بحران مشروعیت جدی بوده است. پرسش بعدی که در پی این پرسش مطرح می شود این است که رژیم حاضر که وارث یکی از عظیم ترین و مردمی ترین انقلابات قرن بیستم می باشد، چگونه با مشکل جدی مشروعیت روبرو شده است؟ به قول معروف چه شد که چنین شد؟ گسست چگونه آغاز شد؟ و نقطه شروع این عدم مشروعیت در کجاست؟
برای پاسخ به چنین سؤالی لازم می آید که مقایسه ای بین اندیشۀ راهنما و اهداف انقلاب، که سببِ آن خیزش عظیم شد، و واقعیت رژیم حاضر انجام دهیم. یکی از روش های شناخت اهداف انقلاب مراجعه به بیش از شش صد شعار و صد و بیست و چهار مصاحبۀ آقای خمینی در سال 56 و 57 است. در این شعارها و بیانات، استقرار آزادی ها و نظامی دموکراتیک از اهداف اصلی انقلاب اعلام شده بود و همین مطالبات در پیش نویس قانون اساسی نیز مدون شد. وقتی مجموعۀ این شعارها و بیان ها را با واقعیت رژیم جمهوری اسلامی مطابقت می دهیم، در می یابیم که تا چه اندازه در تقابل کامل با یکدیگر  قرار گرفته اند؟ این تقابل میان مطالبات انقلاب 57 و واقعیت های پس از وقوع انقلاب، بیانگر یک گسل عمیق در درون ساختار سیستم سیاسی جمهوری اسلامی است که نام دیگر زوال مشروعیت است.
شاید نیازی به ذکر این نکته نباشد که ساده نگری است اگر نقطۀ شروع این گسست را به دوران انتصاب آقای احمدی نژاد و یا حتی پروسۀ دگر دیسی آقای خاتمی که از رئیس جمهور اصلاح گر- بقول خودشان-، ایشان را به یک تدارکاتچی تبدیل کرد، برگردانیم. تحولات اخیر همه نشانه های دم دستی و فعلی از یک بحران سی ساله اند. این موضوع ریشه در همان بهار انقلاب دارد. پس برای شناخت دقیقتر باید به خاستگاه اصلی گسست برگشت؛ باید به سی ماهۀ اول انقلاب باز گشت، زیرا شکاف شگل گرفته در نظام پس از انقلاب در این دوران بود که به اوج خود رسید و به جراحی های عمیق منجر شد. در همین سی ماهۀ آغازین است که نزاع میان دو دیدگاه و دو بینش اصلی شرکت کننده در انقلاب به اوج خود می رسد. نبردی هر روزه میان وفاداران به اهداف مردمسالارانه انقلاب و نیروهایی که در پی استقرار استبداد در فرم دینی آن بودند، در گرفته بود. به قول آقای هاشمی رفسنجانی در نامۀ معروفش به آقای خمینی در اواخر بهمن 59 و نیز در پاسخ به سؤال آقای محمد مجتهد شبستری، دعوا، دعوای دو اسلام بود؛ اسلام فقاهتی در برابر اسلام لیبرال.
این دوران، در عین اهمیت بسیار آن، یکی از سانسور شده ترین دوران انقلاب است و عجیبتر اینکه حتی در محافل آکادمیک خارج از ایران نیز این دوران بسیار کمتر از دوران های دیگر انقلاب مورد مطالعه قرار گرفته است. و عجیبتر اینکه اکثر مقالات و فصول کتاب ها، مهر تأییدی شده است بر قرائت رسمی حوادث این دوران. تحقیقات بیشتر حالت توصیفی و بسیار کمتر توضیحی می باشند و انگار که سنجشگری انتقادی که لزوماً باید یکی از اصلی ترین لوازم اندیشیدن متفکر باشد، در مطالعۀ این دوران یا بکار گرفته نشده است و یا از آن استفادۀ حداقلی شده است. چه توضیح معقولی برای این پدیده می توان ارائه کرد؟ چرا از دید بسیاری از پژوهشگران انقلاب ایران، درگیری میان دو اسلام متضاد، جدی گرفته نشده است؟ یک توضیح ساده برای این موضوع شاید این باشد که فهم تحولات سال های آغازین انقلاب عمدتاً در درون گفتمان های قدرت صورت گرفته است. بدین معنا که محققان با یک پیش داوری سترگ به مطالعۀ این دوران پرداخته اند؛ به این معنا که در آن دوران همۀ نیروها در گفتمان قدرت می زیسته اند و لذا دعوای استبداد و آزادی مطرح نبوده است. همین پیش فرض، زوایای کوری برای پژوهشگران ایجاد کرده است و مانع تجزیه و تحلیل امور واقع، آنگونه که واقع شده اند، شده است.
خلاصه اینکه، به نظر نویسنده، نقطه شروع گسلِ عدم مشروعیت، به کودتای خرداد سال شصت بر ضد اولین رئیس جمهور ایران باز می گردد که در آزادترین انتخابات از آن روز تا امروز، مورد اعتماد اکثریت مردم ایران قرار گرفت. آقایان خمینی و رفسنجانی از کودتای خرداد 60 به عنوان انقلاب سوم یاد می کنند.  چرا این کودتا با وجود تغییر تاریخی که در ماهیت رژیم و جهت انقلاب ایجاد کرد، در هاله ای از سکوت پیچیده شده است، تا جایی که بخصوص نسل جوان شاید کمترین اطلاعی از آن نداشته باشد؟
پاورقی ها:
1-  دکتر غلام علی صفاریان و مهندس معتمد دزفولی: ” سقوط دولت بازرگان،” 1382 ص 143
2- انقلاب اسلامی، 30 خرداد 1360
3- علی غریب.  ایستاده بر آرمان.  چاپ 1385 ص 96
 http://enghelabe-eslami.com/2010-05-09-17-33-55/84-2010-05-14-08-37-39.html
همچنین مراجع شود به سخنرانی ایشان در یو تیوب:
علی غریب.  ایستاده بر آرمان.  چاپ 1385 ص 60
 http://enghelabe-eslami.com/2010-05-09-17-33-55/84-2010-05-14-08-37-39.html
4- هاشمی رفسنجانی، “عبور از بحران” موسسه فرهنگی- هنری طاهر-لیلا.  چاپ سوم سال 1378
5- روزنامه انقلاب اسلامی شماره 749 ص16
6- این مطالعه موضوع تز دکترای نویسنده تحت عنوان “گفتمانهای اسلامی در خصوص قدرت و آزادی در انقلاب ایران در فاصله سالهای 197 تا 1981” که در دانشگاه اقتصاد و علوم سیاسی لندن انجام گرفته است و امید آنست که هر چه زودتر به فارسی ترجمه شود؛
Islamic Discourses of Power and Freedom in the Iranian Revolution, 1979-81, London School of Economics and Political Science, 2007, United Kingdom
7-به مقدمه کتاب نقدی بر قرائت رسمی از دین اثر محمد مجتهد شبستری، انتشارات راه نو. 2007 مراجعه کنید
8- گرچه این دوران از حساسترین دوران انقلاب بوده است، ، در خارج حتی یک کتاب آکادمیک که به این دوره اختصاص داشته باشد وجود ندارد. آنچه هست، تا آنجایی که نویسنده تحقیق کرده است، تنها چندین مقاله یا فصلهایی از کتابهایی است که در مورد انقلاب نوشته شده است.  البته در داخل کشور چند کتاب در این رابطه نوشته شده که از منظرهای متفاوت همان قرائت رسمی را تکرار کرده اند. البته در خارج کشور تحقیقاتی جدی در این رابطه، مانند تحقیقات محمد جعفری و علی غریب، منتشر شده است، ولی، تا جایی که نویسنده تحقیق کرده، هنوز این تحقیقات در کارهای آکادمیک بکار گرفته نشده اند
9- برای نمونه به کارهای زیر مراجعه شود؛
Mohsen M. Milani, The Making of Iran’s Islamic Revolution: From Monarchy to Islamic Republic (Boulder: Westview Press, 1988), p. 324.  See also Milani, “The ascendance of Shi’i fundamentalism” and Farideh Farhi, States and Urban-Based Revolutions: Iran and Nicaragua (Illinois: University of Illinois Press, 1990), pp. 113-16.  Gholam R. Afkhami, The Iranian Rrevolution: Thanatos on a National Scale (Washington, DC: Middle East Institute, 1985).
یا کسانی که کاملا این دوران را دور زده و انقلاب را عین فاندامانتالیسم و بنیادگرایی میدانند
For instance, see Fred Halliday, Islam and the Myth of Confrontation (New York: I. B. Tauris and Co. Ltd., 2003), p.44 and Said Arjomand, “Ideology as episodic discourse: the case of the Iranian revolution”, American Sociological Review, 57, no. 3 (1992), p. 355.  John L. Esposito, ed., The Iranian Revolution: Its Global Impact (Miami: Florida International University Press, 1990) and Graham E. Fuller, The Centre of Universe: the Geopolitics of Iran (Connecticut: Westview Press, 1991) or Efrain Karsh, ed., The New Global Threat: The Iran-Iraq War, Impact and Implications (London: The MacMillan Press, Ltd., 1989).
10- نکته جالب اینست که در نمایه جلد اول کتاب خاطرات آقای رفسنجانی، عبارت ” انقلاب سوم” وجود دارد، ولی وقتی به صفحه مورد نظر مراجعه می شود، عبارت برداشته شده است. به احتمال بسیار زیاد، عبارت، انقلاب سوم، بعد از مرور دوباره از متن کتاب برداشته شده، تا سرنگونی رئیس جمهوری را امری نه چندان با اهمیت جلوه دهند، ولی فراموش کرده اند که عبارت را از نمایه نیز بردارند:
هاشمی رفسنجانی، عبور از بحران، مؤسسۀ فرهنگی – هنری طاهر-لیلا  1378. ص227

نظر بدهید