جمال صفری: اشغال ایران توسط قوای متفقین درجنگ جهانی دوم و سقوط پهلوی اول (۷)

Aug 8th, 2016 | مقالات

 mossadegh 23062016  ۲۶خرداد، بمناسبت صد و سیُ و سومین سالگرد تولّد دکترمحمّد مصدّق «زندگینامۀ دکترمحمّد مصدّق» ۱۱۷ ) – بخش شانزدهم)

٭ وضعیت لشگرها در شمال و مرکز و جنوب کشور:

    در شمال، نیروهای روس به لشکر گیلان به فرماندهی سرتیپ قدر برمیخورند که از طرف این لشکر چند گلوله توپ شلیک می‌شود که بعدها به همین خاطر به سرتیپ قدر لقب افسر شجاع ! می‌دهند.(و به راستی در آن وانفسای فرار فرماندهان شلیک چند عدد توپ و بعد فرار! از یک فرمانده شایسته تقدیر است!) هنگ مرزن آباد که جزءِ لشکر یک مستقر در تهران بود در مقابل روسها به کوه زد و خود را به لشکر یک رساند. در آذربایجان، شوروی با پیشروی به سمت پایتخت بدون اینکه با مقاومت لشکرها مواجه شود حرکت می‌کرد.(به عبارت بهتر لشکری برای مقاومت وجود نداشت چون همه سلاح‌ها را بر زمین انداخته بودند و به کوه‌های اطراف پناه برده بودند)

    قوای انگلیس در منطقه غرب با مقاومت هرچند اندک لشکر کردستان و کرمانشاه رو به رو شدند ولی پس از 2 تا 3 ساعت درگیری سخت (و به روایتی دو روز)، به سمت تهران پیشروی را ادامه دادند. گفته می‌شود که یکی از لشکرهی کردستان همه فرار کرده و تنها یک آتشبار در محل باقی ماند که آنها نیز به ابتکار خود تیراندازی کرده و بعد از مشاهده هرچه وخیم‌تر شدن اوضاع فرار را بر قرار ترجیح میدهند* (پس از اشغال ایران و تشکیل حکومت محمدرضاشاه اکثر این فرماندهان به دادگاه ها احضار شدند تا دلیل واقعی چنین فرارهای خفت باری را ارائه کنند. هرچند از پیش جوابها مشخص بود!)

    از جنوب نیز، نیروهای انگلیسی وارد خرمشهر ‌شدند. پس از به شهادت رساندن سرتیپ بایندر و عده‌ای دیگر از سربازان نیروی دریائی، بدون مقاومت از سوی نیروهای نظامی ایران، به سمت تهران حرکت کردند.

(نگارنده: البته این جدای از مقاومت‌های بعضا بسیار شدید نیروهای از جان گذشته مردمی بود که در هر صورت خدمت به میهن را بر خیانت بر آن ترجیح می‌دهند و جا دارد به تمامی این حماسه سازان که جای خالی ارتش منظم رضاشاه را پر کرده بودند در آن برههِ خیانت و فرار، درود فرستاد و تهنیت گفت. یادشان گرامی و راهشان پر رهرو باد)

* این گزارشات به صورت تلخیص شده از ارتشبد فردوست وام گرفته شده‌است. در آن زمان، در ستاد جنگ، او مسئول دریافت این اخبار بوده‌است.

    بسیار جالب است که پیش از آغاز جنگ رضاخان دستور ایجاد شورای جنگ را به ریاست محمدرضا پهلوی می‌دهد. فردوست عقیده دارد این ماجرا چندین دلیل داشته‌است. یکی از آنها اطمینان از این بوده که اگر محمدرضا رئیس این شورا باشد تا حدودی ادامه حکومت شاهنشاهی قطعی است. زیرا طبق مذاکرات متفقین تنها خواهان کناره گیری رضاخان از قدرت بوده‌اند. از طرف دیگر، رضاخان می‌ترسیده‌است که با دادن دستورات عجیب (به مانند دیگر فرماندهان قزاق ارتش ایران) در چنین جنگی مایهِ مضحکه خود و خاندانش توسط دیگران گردد و اعتبارش کمتر از قبل گردد. محمدرضا را که حداقل سواد پایهِ افسری را دارد مسئول این شورا می‌کند و اگر هم دستوری به اشتباه بدهد به پای جوانی و بی‌تجربگی‌اش می‌گذراند. علاوه براین، دیگر افراد شورا می‌توانند او را راهنمائی کنند در صورتیکه این کار برای ضاخان (یعنی راهنمائی توسط اعضای شورا) بسیار سنگین می‌آمد.

   فردوست بر این عقیده است که اگر رضاخان می‌خواست واقعا با متفقین جنگ کند شورای جنگ را مرکب از افرادی که مطمئن بود پنهانی با انگلیس و روسیه سر و سری ندارند انتخاب می‌کرد. در صورتیکه خود او می‌دانست این اعضای ستاد محمدرضا ابدا کسانی نیستند که جلوی متفقین مقاومت کنند. به هر صورت، پس از ایجاد شورای جنگ، تازه عمق فاجعه و البته عمق بلوف‌های فرماندهان و عمق فساد و رشوه خواری در ارتش مشخص شد.

     وزیر راه کابینه علی منصور، دکتر سجادی اظهار می‌دارد که به وزارت جنگ رفته و در آنجا تمامی عالی رتبگان ارتش من جمله کریم خان بوذرجمهری، ضرغامی، یزدان پناه ، ریاضی و رزم آرا و عبدالله هدایت را می‌‌بیند و بحث جنگ شروع می‌شود. وزرا در همان ابتدا می‌گویند که ما از جنگ چیزی نمی‌دانیم و هرآنچه فرماندهان امر کنند همان خواهیم کرد.اغلب امرای ارتش با غرور عجیبی اظهار می‌کنند که قادر به ادامه جنگ خواهیم بود و جنگ خواهیم کرد.موضوع داشته به مرحله نهائی می‌رسیده یعنی تصمیم این می‌شده که نیروهای ایرانی می‌توانند با نیروهای مجهز شوروی و انگلیسی مقابله کنند (فکرش رو بکنید که تازه اون زمان داشتند چرتکه می‌انداختند که ما میتونیم یا نه ! در شرائطی که نصف مملکت تحت اشغال هست و تهران محاصره داره میشه!) که ناگهان سرتیپ رزم آرا و سرتیپ هدایت می‌گویند خیر، ارتش ایران قادر به ادامه تحرک نیست. چون قوهِ تحرک ندارد. چون برای انتقال سربازان وسائل موتوری لازم است که در پادگان‌های استان‌های شمالی و جنوبی ما فاقد این وسائل هستیم (حال سئوال اینجاست 20 سال خرج چنین تجهیزاتی شد اما این وسائل در آن زمان در کجا بودند؟ آیا اصلا وجود خارجی داشتند یا اینکه پول تجهیزات به جیب کسانی دیگر می‌رفت…؟!) و مهمتر ازهمه خوارو بار ما به قدر5 روز درانبارها موجود است. با این سخنان محیط مذاکرات دگرگون می‌شود و فرماندهانی که لحظاتی قبل با حرارت می‌گفتند جنگ را ادامه خواهیم داد در سکوت محض فرو می‌روند.

    البته باز هم لازم به تذکر دوباره می‌دانم که بعدها رزم آرا به ارتباط با انگلیس متهم شد و در دوران نخست وزیری‌اش مقتول گشت. ممکن است این سخنان تنها یک نقشه خائنانه برای هرچه بیشتر دلسرد کردن این فرماندهان جبون ارتش بوده که تنها برای سرکوب مردم و قبائل قدرتمند می‌شدند. هرچند با توجه به اسناد و اطلاعات در این مورده کاملا حق با رزم آرا بوده‌است.

مثلا:

    یکی از تصمیماتی که در روز سوم شهریور در ستاد عالی جنگ گرفته شد عبارت بود از اخذ و مصادرهِ موقت کلیهِ اتومبیل‌ها و کامیون‌های باربری موجود در تهران و شهرستان‌ها برای حمل و نقل نیروهای ارتش، خریداری سه دستگاه موتور سیکلت برای تامین ارتباط نیرو هوائی و توپخانه ضدهوائی!

   جالب اینجاست که ایران از نظر وسائل حمل و نقل در داخل ارتش از وضع مساعدی بهره می‌برده اما خرابی آنجا بوده که اکثر وسائل در مرکز یعنی تهران آن هم لشکر یک و دو مستقر شده بودند و لاغیر!

    هرچند این دو لشگر به اصطلاح قدرتمند ایران حتی نتوانستند نظم خود را در داخل پادگانها در زمان محاصره تهران حفظ کنند چه برسد به این‌که با تجهیزات مناسب، دفاعی شایسته از ایران بنمایند.

    اما فاجعهِ بدتر آنجاست که حتی با وجود عملیات ستانش( یعنی اخذ و مصادره کامیون‌ها و..) نه تنها اوضاع مساعد نشد بلکه طبق روال سابق بسیاری از نان به نرخ روز خوران به فکر جیب مبارک خویش افتاده و چیزی نمی‌گذرد که بسیاری از افراد مسئول عملیات ستانش خود به نان و نوائی کثیر می‌رسند. و در همان هنگام، سربازان با پای پیاده طی طریق می‌کنند. از طرف دیگر به فردوست ماموریت داده می‌شود که اوضاع دفاعی تهران و لشکر یک را به طور اخص بازرسی نماید و کم و کاستی‌ها را گزارش کند. وی طی بازرسی‌ها، به نکات جالب توجه بیشماری بر میخورد که به ذکر یک مورد بسنده می‌کنیم: از کلیهِ نقاط جبهه و خطوط دوم (احتیاط) بازدید به عمل آمد.واحدها در دشت و نزدیک شهر مستقر شده بودند در حالیکه در کرج به علت نزدیک بودن ارتفاعات به جاده اصلی بهتر می‌شد دفاع کرد. واحدی که در مهرآباد روی زمین صاف مستقر شده بود و نه سنگری داشت نه خاکریزی بیش از بقیه جلب توجه می‌نمود. من پرسیدم که چرا اینطور است؟ یک فرماندهِ دسته گفت: چه سنگری؟ چه خاکریزی؟! وقتی تفنگ ما این طور است؟ تفنگ را گرفتم و نگاه کردم، دیدم تفنگ مشقی است که برای پیش فنگ پافنگ در سربازخانه‌ها درست می‌کردند تا برنوهای جنگی مستعمل نشوند. این حادثه ظاهرا به پای اشتباه اسلحه خانه گذاشته شد!

    لازم به ذکر است که در ارتش رضاخانی به شدت بر روی تمیزی و نو بودن سلاح تاکید می‌شد. به حدی که کسی جرات استفاده از تسلیحات را نداشت. زیرا در صورت خراب شدن و یا خط برداشتن سلاح جریمهِ سنگینی را متقبل می‌شد. این کارها همگی برای این بود که در زمان جنگ از آنها به بهترین نحو استفاده شود. اما…. اما در شهریور 20 همین سلاح‌ها پس از فرار دسته جمعی سربازان به درون جوی آب‌ها پرتاب شد که وضع لشکر یک و دو مستقر در تهران در این مورد بسیار نمونه تر  از همه جا بود. (پس از اعلام آتش بس به نیروهای ایرانی از طرف رضاشاه، هرچند مشخص نیست کدام آتش وجود داشت که نیاز به بس باشد!)

    فردوست نقل می‌کند: سلاح‌هایی که اگر یک افسر خط بر روی آن می‌انداخت روزگارش سیاه بود به برکه‌ها رها شده بود و رویش آب بسته بودند تا غیر قابل استفاده شود. آری این وضیعت ارتش و تجهیزات ارتش شاهنشاهی ایران در شهریور 20 است.

    حال سئوال این‌است که چنین ارتشی با کدام بنیه و اراده می‌خواهد مقاومت کند؟ اصلا مگر مقاومتی وجود داشت که ……

    در این قیل و قال، رضاخان به شخص فرانکلین روزولت رئیس جمهور امریکا نامه‌ای در باب حمله روس و انگلیس می‌نویسد و تقاضای مداخله دارد. غافل ازآنکه آمریکا قبلا چراغ سبز لازم را به انگلیس و روس داده‌است و اواین نامه را که با لحن پرطمطراق که در آن روزولت را حضرت روزولت خطاب میکند و از الفاظ ایرانی برای بالا بردن مرتبه فرد(چاپلوسی!) استفاده می‌کند، بی نتیجه می‌گذارد.

    روز چهارم شهریور، رضاشاه با وزرای دولت و ولیعهد در کاخ خود جلسه می گذارد و مضمون آن استعفا از سلطنت است و دلیل آن‌را چنین بیان می‌نماید: تمام مساعی من در این 20 سال مصروف این بود که از نفوذ بیگانگان بکاهم و موفق هم شدم. حالا احساس می‌کنم که به همان جهت با من نمی خواهند کناربیایند. زیرا هرچه دیروز از آنها پرسیدم چه می‌خواهید؟ جواب صحیحی ندادند.در این‌صورت بهتر است کناره گیری کنم و استعفا دهم.

    بعضی از وزرا این کار را قبول نمی‌کنند و می‌گویند بهتراست دولت استعفا دهد و پس از یک شور بین وزرا تصمیم را قاطعانه به رضاشاه اطلاع می‌د‌هند اما وی اظهار می‌دارد: یا من درست مطلب را نفهماندم یا شما آن‌طور که باید منظور مرا درک نکردید. با تغییر دولت منظور حاصل نمی‌شود، باز هم بر نظر سابق خود باقی هستم و بیانیه‌ای را که من دراین مورد باید بخوانم و استعفا دهم تهیه کنید.

    اما این پایان کار نیست. چون فردا (5 شهریور) علی منصور به پیش رضاخان رفته و وی را راضی می‌نماید که بر منصب شاهی بماند و دولت استعفا دهد.

    به جای علی منصور، با فراز و فرود زیاد، محمد علی فروغی که از قبل به فراماسون بودن و طرفداری انگلیس معروف است، جایگزین وی می‌شود. برای نخست وزیری سید ضیاء طباطبائی، قوام السلطنه و فروغی کاندیدا بودند که رضا از ترس قوام و سید ضیاء و البته به پیشنهاد مشاورانش، قرعه به نام فروغی می‌زند. رضا شاه وی را چند سال خانه نشین کرده بود. البته فروغی نیز برای جبران مافات مدتی از قبول حکم نخست‌وزیری سرباز می‌زند. پس از التماس‌ها و تقاضای فراوان اطرافیان رضاشاه و حتی شخص رضاشاه، سرانجام نخست وزیری را قبول می‌کند.

   محمد علی فروغی به هنگام رفتن پیش رضاشاه برای دریافت عنوان نخست وزیری، در پاسخ به سخن نصرالله انتظام (رئیس تشریفات دربار رضاشاه) که برای بردن فروغی به دربار، به خانهِ وی آمده است و فکر می‌کند باید ترک مخاصمه بکنیم، چنین می‌گوید: کی است که از ایران توقع محاربه با 2 همسایه قوی مثل روس و انگلیس را داشته باشد؟

    این چنین طرز تفکری شاید برای کشوری که 20 سال تبلیغ ارتش خود را نکرده باشد درست باشد، اما برای ایران و ارتش رضاشاهی بیشتر شبیه شوخی است.

     البته نباید نادیده انگاشت که فروغی فردی بسیار با تجربه و دوران دیده بود که پیش بینی‌هایش معمولا درست از آب در می‌آمد. وی هنگامی که لزوم ترک مخاصمه را با برهان به شرح رضاشاه و وزرا می‌رساند، چنین می‌گوید: نیروهای محور مغلوب خواهند شد در زمانیکه آلمان هر روز بر وسعت خویش می‌افزود و بریتانیا و روسیه در بدترین شرائط خود بودند و هنوز آمریکا وارد جنگ نشده بود. خلاصه اینکه در روز 5 شهریور دستور ترک مخاصمه به کلیه لشکرها ابلاغ می‌گردد.ترک مخاصمه‌ای که می‌شود گفت، از روز اول، مخاصمه نبوده است.

    هنگ هوائی خراسان به فرماندهی سرگرد علا 14 فروند هواپیما داشت که چند تای آنها برای انجام امور تمرینی بود و بقیه نیز قابلیت استفاده در یک جنگ هوائی را نداشتند. وی اسناد محرمانه را برداشته و حسب‌الامر ستاد جنگ به سمت تهران با یک هواپیما پرواز می‌کند. بقیه خلبانان هم سوار بر هواپیما شده و به سمت فرودگاه سبزوار عقب نشینی می‌کنند که مورد تعقیب هواپیماهای شوروی قرار گرفته و در فرودگاه سبزوار نابود می‌شوند.

    فرماندهان لشکر خراسان، در اقدامی عجیب، دسته جمعی به سمت تهران فرار کرده و سربازان را بدون مسئول باقی می‌گذراند. به نحوی که وقتی فرماندهِ روسی برای تبادل اطلاعات ترک مخاصمه و انجام دستورات آن وارد لشکر می‌شود، آنجا را خالی از هر فرماندهی می‌بینید و پس از فهمیدن ماجرا دستور تعقیب و دستگیری این فرماندهان را می‌دهد.

   از هنگ سوار بجنورد وابسته به لشکر 9 شرق نیز هیچ خبری در دسترس نیست و خود لشکر 9 نیز افرادش متواری گشته‌اند.

    از طرف دیگر،  نیروهائی که برای نظارت بر عقب نشینی می‌خواهند به شمال ایران بروند با کمبود وسائل نقلیه مواجه می‌گردند. البته پس از شنیدن اینکه استان‌های شمالی در اشغال کامل شوروی است و پایگاه‌های ایرانی یک به یک اشغال و سربازان آن یا به اسارت به شوروی فرستاده می‌شوند یا به کوه‌ها متواری گشته‌اند از امر خطیر نظارت بر عقب نشینی منصرف می‌گردند!

     در غرب نیز فرمانده لشکر12 همدان پس از اطلاع از منحل شدن لشکرها و اینکه شاه قصد ترک مملکت رادارد و ستاد ارتش نیز مرکز را ترک گفته، دستور به انحلال لشکر می‌دهد و سربازان را به فرار وا می دارد. تمامی تسلیحات لشکر در دشت رها شده و خود فرمانده(سرتیپ پوریا) نیز به سمت ملایر حرکت می‌کند. این خبر به گوش سرلشکر مقدم فرماندهِ سپاه غرب می‌رسد و بعد از اطلاع از چند و چون ماجرا دستور دستگیری فرمانده را می‌دهد. او دستگیر و به دادرسی ارتش تحویل می‌شود(سرلشکر مقدم فرمانده سپاه غرب 2 روز به شدت با نیروهای انگلیسی زد و خورد داشت و به همین جهت بسیار حساس بود در این قبیل موارد هرچند سابقه وی نیز چندان روشن‌تر از باقی فرماندهان در شهویر 20 نبود!)

    در جنوب هم، سرلشکر شاه بختی فرمانده جنوب به مقاومت اندکی اما پردامنه‌ای پرداخت. ولی در شمال کشور اوضاع به گونه‌ای دیگر رقم خورد. واحدهای ارتش در گیلان ، بجنورد و قوچان در هم شکسته شد. اما قبل از هجوم ارتش شوروی و نه پس از جنگ با ارتش شوروی!

    این نیروها بدون مهمات و آذوقه و بدون فرمانده(که فرار کرده بودند) در مقابل نیروی شوروی قرار گرفته بودند. از طرف، دیگر تعدادی از فرماندهان که برای دستور ترک مخاصمه نزد فرماندهان روسی رفته بودند متاسفانه بدون رعایت شرائط ترک مخاصمه دستگیر شده و روس‌ها به غارت شهرها پرداخته بودند.علاوه بر نظامیان فرمانداران و استانداران و رؤسای ژاندارمری نیز به صورتی اسفناک به سمت تهران فرار(همان عقب نشینی!) کرده بودند.

٭ هنگ11 مستقر در اردبیل چنین گزارش می‌دهد عقب نشینی خود را :

    هنگ 11 قهرمان، با استفاده از ارتفاعات صائین قلعه، اردهاشیک، نقاب به میانج عقب نشینی نمود.

    البته الحق هم قهرمان بودند. زیرا بدون هیچ‌گونه آذوقه و مهماتی به سمت تهران از طریق کوه و دشت فرار کرده بودند(ببخشید عقب نشینی!) بدون کوچکترین حمایتی از طرف لشکر غرب.

   اوضاع در همه جا بسیار اسفناک است و نیروهای شوروی به هر پادگان که می‌رسند آن‌را خالی از سرباز و فرمانده و پر از تسلیحات می‌بینند.

    در غرب و جنوب نیز نیروها پس فروکش کردن مقاومت وضعیت بهتری ندارند.

    البته باز هم تکرار می‌نمایم که بودند لشکرهایی که تاب مقاومت داشتند و مقاومت نیز کردند. اما عملا به دلیل کمبود تجهیزات هیچ کاری به پیش نبردند. مثلا در کرمان لشکر کرمان با تخطی از دستور ترک مخاصمه سد راه تیپ هندی شده بود که به قصد تسخیر کرمان و نواحی اطراف آمده بود و این تیپ هندی به دلیل واهمه از درگیری بنا را بر سنگرسازی و ایجاد استحکامات نهاده بود که البته نهایتا این مقاومت نیز شکسته شد.

    همان‌طور که انتظار می‌رفت پس از انحلال و فرار و دستور ترک مخاصمه به نیروهای ایرانی ، سربازان ایرانی که بدون هیچگونه آذوقه و پولی به امان خدا رها شده بودند، سرگردان خیابان‌ها و شهرهای ورامین و قزوین و تهران و سمنان و… گشته بودند. به نحویکه دولت فروغی در اولین اقدام خود برای آنکه مبادا سربازان به خانه‌های مردم هجوم ببرند برای تامین مایحتاج خود توسط وزارت جنگ با کامیون به آنان آب و نان رسانید و خطر را برای مدتی منتفی نمود. اوضاع خود شهر تهران نیز مساعد نبود. زیرا همهِ نیروهای انتظامی و نظامی دروضیعت بحرانی به سر می‌بردند و هیچ امنیتی بر شهر حاکم نبود. به خصوص که سربازخانه‌ها و انبار تسلیحات غارت شده بود و هر لحظه یک یاغی مسلح جلوی مردم ظاهر می‌گشت و آنان را لخت می‌کرد. تا بدانجا که وزیر راه دولت فروغی آقای دکتر سجادی که بدون محافظ تردد می‌کرد، در مسیر راه شمیران مورده چپاول افراد مسلح قرار می گیرد (البته این حادثه را به نیروهای شوروی نیز نسبت می‌دهند)

    جالب آنجاست که بسیاری از سربازانی هم که مسلح سربازخانه را ترک کرده‌اند، برای بدست آوردن غذا و پول سلاح خود را فروخته بودند که همین امر سبب شده بود که هجم عظیمی از تسلیحات دولتی به دست مردم بیافتد و جالبتر آنکه تعداد زیادی از این تسلیحات به ارامنه و آشوری‌ها فروخته شده بود!

    در یک مورد سربازان تعدادی تفنگ را در پشت باغشاه مخفی کرده بودند و یا آنها را در امجدیه در زیر خاک و خار و خاشاک مدفون نموده بودند اما عده‌ای از دزدان که متوجه این امر شده بودند بعد از فرار سربازان به آن منطقه رفته و جمیع تسلیحات را با خود برده بودند که البته بعدها سپهبد نخجوان موفق شد تعدادی از سلاح‌ها را با زور بازداشت مسترد نماید. اما سرنوشت بقیه سلاح‌ها برای همیشه در هاله‌ای از ابهام باقی ماند.

   از طرف دیگر به جز ناامنی عدم وجود مایحتاج اولیه نزدگی در کشور، اوضاع را برای همه سخت نموده بود. به نحویکه بارها مردم با یکدیگر بر سر به دست آوردن تکه نانی بیشتر دعوا می‌کردند و در این میان هیچ نیرویی برای تامین امنیت نبود. زیرا خود نیز در شمار مردم گرسنه بودندو میان آنها بودند.

   خلاصه وضعیت کشور ایران تنها در عرض دو روز از شروع جنگ آنچنان به هم می‌ریزد که دیگر همهِ امیدهای رضاشاه نقش برآب می‌شود و قبل از آنکه استعفا بدهد امیدی که برای گوشمالی دادن اروپائیان داشت نیز به باد سپرده می‌شود. اتفاق وقتی هولناکتر می‌شود که بدانیم چرچیل برای تجهیز ارتش انگلیس به شدت به مشکل برخورده بود و اگر ایران مقاومت سنگینی انجام می‌داد، مطمئنا به پای میز مذاکره کشیده می‌شدند. زیرا نه از نظر لجستیکی نه نیرو در وضعیت مساعدی بسر نمی‌بردند. به نحویکه به زحمت 4 هزار نیروی مستعمره را آماده کردند که به ایران بفرستند که اغلب هندی بدون آموزش خاصی بودند و آن هم در دو جبهه، یعنی غرب و شرق …

    سایهِ سنگین شکست همهِ فرماندهان و علی‌الخصوص شاهنشاه را گرفته و همه منتظرند تا به گونه ای خود را از رضا جدا کنند و فرار نمایند …

   اما ایران علاوه بر مشکلات خارجی در درون خود فرماندهان نیز مشکلات عدیده‌ای داشت که مشخصا در سمت آینده و پایانی به آن خواهیم پرداخت و عکس‌العمل رضاشاه مغضوب شده را به نظاره می‌ایستیم.

    رضاشاه که اوضاع سربازخانه‌ها را می‌بیند و می‌فهمد که برخلاف انتظارش لشکر یک و دو مستقر در تهران نیز به صورتی فجیع تخلیه شده‌اند، به سرلشکر ضرغامی رئیس ستاد ارتش می‌گوید: پس از مرخص کردن سربازان برای محافظت شهرها و پادگان‌ها چه تصمیمی اتخاذ کرده‌اید؟ سرلشکر ضرغامی در جواب می‌گوید طرحی تهیه شده که اگر اجازه بفرمائید به اتفاق وزیر جنگ شرفیاب شده طرح را به عرض می‌رسانیم. رضاشاه که خشم خود را از تخلیه پادگان‌ها به آن شکل مفتضحانه پنهان کرده فرصت طلبانه این تقاضا را قبول می‌نماید و به آنان ساعت 10 صبح روز 10 شهریور وقت می‌دهد که در قصر سعدآباد حاضر گردند.

     روز 10 شهریور سرلشکر احمد نخجوان کفیل وزارت جنگ و سرلشکر ضرغامی رئیس ستاد ارتش طرح تصویب شده توسط شورای عالی نظام را به حضور رضاشاه می‌برند. تصمیم بر این قرار بوده که ارتش به جای سربازان وظیفه فعلا 30 هزار سرباز پیمانی با ماهی 30 تومان استخدام کند جهت حفاظت سازمان‌های دولتی و ایجاد نظم و امنیت!

    شاه که از روز قبل برافروخته بوده و حال نیز چنین طرحی را مشاهده می‌نماید زیر برگه را نگاه نموده و اسامی امضا کنندگان را از نظر می گذراند:

1.سپهبد احمد نخجوان کفیل وزرات جنگ

2.سپهبد احمد امیر احمدی فرماندار نظامی تهران و رئیس اداره اصلاح نژآد اسب!

3. سرلشکر ضرغامی رئیس ستاد ارتش

4. سرلشکر مرتضی یزدان پناه فرمانده سپاه مرکز و سرپرست دانشکده افسری

5. سرلشکر کریم بوذرجمهری فرمانده لشکر اول مرکز

6. سرلشکر علی اصغر نقدی فرمانده لشکر دوم مرکز

7. سرتیپ احمد خسروانی فرمانده نیروی هوائی

8. سرتیپ علی ریاضی رئیس رکن 2 ستاد جنگی و رئیس اداره مهندسی ارتش

    در این میان، سرتیپ رزم آرا رئیس رکن 1 ستاد جنگی و معاون دانشگاه جنگ و سرتیپ عبدالله هدایت رئیس رکن 3 ستاد جنگی و استاد دانشگاه جنگ که در جلسه تصویب طرح حضور داشته‌اند از امضای طرح سرباز زده بودند.(جالب آنجاست که عبدالله هدایت در کودتای سیاه و سقوط دولت مصدق نقش پیدا می‌کند. او که خویشاوند رزم‌آرا نیز بود، در حکومت او وزیر می‌شود. رزم آرا کشته می‌شود. و هدایت، بعد از کودتای 28 مرداد، به ریاست ستاد ارتش گمارده می‌شود و ارتشبد می‌‌گردد. اما به دستور محمد رضا شاه، محاکمه و محکوم و به قول خودش نخستین ارتشبد ارتش،  میرزا عبدالله خان می‌شود!)

    شاه به رئیس ستاد دستور می‌دهد که ساعت 3 بعد از ظهر افراد بالا مرتبه که زمانی همان قزاقانی بودند که رضا را در رسیدن به پادشاهی یاری داده بودند و در سایه او هر زشتکاری را انجام داده بودند در قصر سعد آباد حاضر شوند.

    شاه که به شدت عصبانی و غضبناک بوده به افسران می‌گوید: چرا به کشور خیانت کردید؟ ارتشی که با خون دل تهیه کرده بودم را از بین بردید. نظام وظیفه را ملغی کرده‌اید. حالا می‌خواهید سرباز پیمانی استخدام کنید؟ با کدام بودجه و از کجا؟ در پاسخ، سرلشکر ضرغامی طرح را منتسبت به سرتیپ ریاضی و سرلشکر نخجوان می‌نماید. سخن او شاه را بیشتر عصبانی گردانده و با عصا چندین ضربه بر سر و صورت این دو فرمانده ارشد ارتش می‌زند و دستور توقیف آنها را صادر می‌کند و سپس به سراغ یکایک فرماندهان و امرای ارتش می‌رود و سیل کتک و سیلی است که بر آنان فرو می‌بارد. تا اینکه نوبت به امیراحمدی می‌رسد و می‌گوید من با طرح مخالف بودم و آن‌را اضمحلال کشور می‌دانستم و از امضاء خودداری کردم. اما نخجوان گفت این امر شاه است و خود باید پاسخگو باشید اگر امضا نکنید. لذا من هم امر ملوکانه را اطاعت کردم. بیان این جملات باعث می‌شود که رضاشاه دوباره به سراغ نخجوان برود. با شمشیر به او و ریاضی حمله می‌نماید و آنان را به شدت مضروب می‌کند و قصد می‌کند با سلاح موزر فرماندهان را یکایک بکشد که با پا درمیانی سرلشکر محمد نخجوان قضیه فیصله پیدا می‌کند. البته رضاشاه به وی دستور می‌دهد که کفیل وزارت جنگ باشد و نیز دادگاهی نظامی تشکیل بدهد تا این خائنین محاکمه شوند و ریاست دادگاه نیز با خود وی باشد. اینگونه بود که امرائی که زمانی استخوان‌های مردم را خرد می‌کردند، خود زیر دست و پای رضاشاه خرد شدند. ضرب المثلی ایرانی می گوید: خود کرده را تدبیر نیست!

    وقتی رضاشاه خود به آنان پر و بال داد و در تمامی کارهای آنان شریک شد و یا آنان را شریک کارهای خود کرد باید به فکر این روز نیز می‌افتاد که هر یک از فرماندهان برای خود مال و مکنتی به هم زده و در آرزوی این هستند که هرچه زودتر از دور و بر مرکز قدرت یعنی رضاشاه که هر آن احتمال داشت با پرونده سازی دیگران آنان را به دیار عدم بفرستد، دور شوند. از طرفی هر یک از آنان از قبل با روس یا انگلیس روابطی بسیار قوی ایجاد کرده بودند که دیگر هیچ حس میهن پرستی و یا شاه پرستی برایشان باقی نگذاشته بود. رضاشاه خود باعث شده بود که هرشخص و هرکسی به محض شنیدن امرملوکانه تسلیم شود. در صورتیکه بارها پیش آمده بود که روح رضاشاه نیز از دستور با خبر نبود. اما به خاطره دیکتاتوری که رضا ایجاد کرده بود هرکس می‌توانست از این «امر» سوءِاستفاده کند.

  حال پشیمانی دیگر چه سود. رضاشاه بارها در بحبوحهِ سوم شهریور تا 25 شهریور خیانت افسرانش را دیده و بیان کرده بود. از زحماتی که برای ارتش کشیده بود سخن می‌راند. حال ناباورانه می‌دید که هیچ کار خاصی انجام نداده‌است. ارتشش که 20 سال تمام بودجه مملکت را حیف و میل نموده بود، اینک دیگر نبود. او افسرانی را که زمانی به آنان می‌نازید و با افتخار می‌گفت افسران من هیچ‌گاه اشتباه نمی‌کنند، می‌دید که هر یک به مانند خود او مال و منال خویش را جمع کرده و از هر گوشه‌ای فرار می‌کنند و خود تنها و مفلوک ایستاده بر سر دو راهی ماندن یا رفتن؟!

    تا به هنگام آغاز جنگ شهریور20 علیه ایران بارها فرماندهان روشنفکر و یا مشاورین خارجی ضعف ارتش شاهنشاهی را گوشزد کرده بودند و به اینکه در این ارتش غلو و خیالبافی جای واقعیت را گرفته، اشاره می‌کردند. اما متاسفانه کسی به حرفهای آنان گوش فرا نداد و سرانجام همانطور که ژنرال ژاندار، مستشار فرانسوی دانشکدهِ افسری در جواب پرسش رضاخان –  او پرسیده بود: این ارتش در برابر هجوم قوای بیگانه چقدر مقاومت می‌کند؟ و او جواب داده بود دو ساعت قربان- گفته بود، ارتش ایران فروپاشید و یکی از شکست‌های بد تاریخ ایران را رقم زد. جالب آنکه اطرافیان چاپلوس رضاشاه که بارها وی را گول زده و از تسلیحاتی تعریف می‌کردند که یا خراب بود و یا اصلا وارد کشور نشده بود و با همین اهمال کاری‌ها باعث معکوس جلوه دادن قدرت ارتش به رضاشاه می‌شدند، از ژنرال ژاندار گلایه می‌کنند که چرا به شاه چنین چیزی را گفته‌است. در پاسخ آنها، او گفته بود:این را گفتم تا اعلیحضرت خوشحال شوند وگرنه دو دقیقه هم نمی‌تواند!

     دوستان شاید در ابتدا به نظر آید که این مستشاران همگی سنگ خارجی‌ها را به سینه می‌زده‌اند و می‌خواسته‌اند ارتش ایران را ضعیف نشان دهند. اما آن قدر مدارک و خاطرات در تائید این امر موجود است که به هیچوجه کسی نمی‌تواند ضعف ارتش خیالی رضاشاه را رد بنماید. به خصوص آنکه رضاشاه مدعی این بود که این ارتش از ارتش اروپائیان برتر است و مشخصا اگر ملاک ارتش اروپا بود ارتش ایران هنوز طفلی بود که او را با وعده دادن، بزرگ کرده بودند نه بیشتر …

   دوستان این مطلب را ژنرال فرانسوی در یکی از آخرین رزمایش‌های ارتش در مرداد 1320 به رضاشاه یادآوردی کرده بود. اما کو گوش شنوا!؟

     سرانجام، در روز 25 شهریور، رضاشاه ایران را برای همیشه به مقصد تبعیدگاهش جزیره موریس ترک کرد و همان روز ولیعهد او، محمدرضا، سوگند یاد نمود و شاه ایران شد.حکایت رفتن رضاشاه را در مقاله‌ای دیگر باید بررسی کرد. زیرا از حوصلهِ این مطلب خارج است. آن قدر طولانی است که نمی‌شود آنرا در چند سطر خلاصه کرد. لذا از ذکر وقایع روزهای 10 الی 25 شهریور معذوریم هرچند در مقاله اشاراتی به این روزها هم شده اما توجه اصلی ما با 3 تا 10 شهریور بود که حقا در همین 7 روز سرنوشت ایران برای همیشه تعیین شد و البته به زودی مطالب روزهای پایانی حضور رضاشاه و اوضاع ایران در آن روزها را خدمت شما دوستان عزیز ارائه خواهیم نمود .

   در این مقاله سعی شد به گوشه‌ای از تاریک‌ترین روزهای تاریخ ایران از زبان خاطرات بپردازیم هرچند که بسیار خاطره‌ها هنوز باقی است و بسیار مطالب که به صورت گذرا به آن اشاره شده‌است  امید است که این مطلب مورده توجه شما قرار گیرد. (17)

نيروي هوايي در شهريور 1320

در تاريخ سوم شهريور 1320 كه قواي بيگانه از شمال و جنوب، كشورمان را مورد حمله غافلگيرانه خود قرار داد، سرتيپ احمد خسرواني، فرمانده نيروي هوايي شاهنشاهي را برعهده‌ داشت و هنگ يكم هوايي (مستقر در قلعه مرغي) مأمور دفاع از آسمان پايتخت در برابر حمله هواپيماهاي بيگانه بود. فرماندهي اين هنگ را سرهنگ دوم محمد معيني و فرماندهي گردان يكم شكاري اين هنگ را سرگرد مصطفوي به‌عهده داشتند. افسران و افراد جمعي پادگان‌هاي مقيم مركز به حالت آماده‌باش به‌سر مي‌بردند و حق ترك پادگان خود را نداشتند. روزهاي سوم تا ششم شهريور در تهران جز اينكه در نوبت‌هاي معين يكي، دو فروند از هواپيماهاي هنگ مذكور در آسمان شهر گشتي زده و پس از اندكي پرواز فرود آيند، اتفاق قابل ذكري روي نداد.

٭ابلاغ «ترك مقاومت»:

    يك ساعت بعد از ظهر روز ششم شهريور، هنگامي كه سرگرد مصطفوي افسران و افراد گردانش را جمع كرده و براي آنها سخنراني مي‌كرد، سروان يدالله اميني، رئيس شعبه اطلاعات هنگ با خودرو به محل سخنراني نزديك شده و پس از پياده شدن از خودرو به ‌سوي سرگرد مصطفوي روان گرديد. در اين موقع سرگرد هم سخنراني خود را قطع كرده و منتظر ماند تا ببيند رئيس شعبه اطلاعات چه خبر تازه‌اي آورده‌است.

    وقتي سروان اميني نزد سرگرد مصطفوي رسيد، اظهار داشت: «جناب سرگرد! آمده‌ام به شما اطلاع بدهم كه حسب‌الامر ترك مقاومت اعلام گرديده و از اين پس از هرگونه تظاهرات خصمانه بايستي جلوگيري شود.» اين خبر كه بدون هيچ‌گونه مقدمه‌اي اعلام شد به‌نحو بسيار ناراحت كننده‌اي در افسران و افراد تأثير گذاشت و بي‌اختيار همه را مات و مبهوت ساخت. مي‌رفت صحنه نامطلوبي به‌وجود آورد كه سرگرد مصطفوي به‌وضع موجود خاتمه داد و خطاب به‌ رئيس شعبه اطلاعات هنگ گفت: «شايد فراموش كرده‌ايد كه ما مأمور دفاع از پايتخت هستيم؛ يعني مأمور حفاظت از جان و مال مردم بي‌گناه. در اين صورت چگونه مي‌توانيم به‌دستور شفاهي ترتيب اثر داده و از انجام مأموريتي به اين اهميت سرباززنيم؟ بنابراين دستور شفاهي در اين مورد قابل اجرا نيست و من به هيچ‌وجه نمي‌توانم به چنين دستور شفاهي ترتيب اثر بدهم و به‌محض اينكه هواپيماهاي بيگانه به آسمان پايتخت نزديك شوند، من و خلبانان گردان طبق دستورالعمل براي دفاع به پرواز درخواهيم آمد. ما براي پشتيباني و دفاع از اين مردم براي چنين روزي آماده شده‌ايم. اگرمي‌خواهند دربرابرهواپيماهاي بيگانه عكس‌العملي نشان ندهيم بايد كتباً دستور دهند و نه به‌طور شفاهي.»

    افسران و افراد با ملاحظه عكس‌العمل فرمانده گردان، نسبت به او ابراز احساسات كردند و سروان اميني هم كه وضع را چنين ديد، سوار خودروش شده و مراجعت كرد.

    پس از گذشت چند دقيقه، مجدداً سر و كله سروان اميني پيدا شد و اين دفعه ابلاغيه‌اي را به امضاي سرهنگ 2 معيني، فرمانده هنگ، مبني بر لزوم ترك مقاومت ارائه داد.

    سرگرد مصطفوي امريه كتبي فرمانده هنگ را چندبار با ترديد بالا و پايين كرد و مطابقت امضاي آن را مورد دقت قرار داد و چون از صحت آن اطمينان يافت ناگزير رو به افسران و افراد گردان كرده و گفت: «بچه‌ها! طبق دستور عجالتاً مأموريت ما خاتمه يافته، خواهش مي‌كنم خونسردي خود را حفظ كنيد تا ببينم چه پيش مي‌آيد.»

 ٭ تجمع و فعاليت پنهاني بعد از نيمه شب:

    پاسي گذشته از نيمه شبي كه فرداي پرماجراي هشتم شهريور 1320 هنگ يكم هوايي مستقر در قلعه مرغي را به‌دنبال داشت، درحالي‌كه تقريباً همه به جز عوامل نگهباني، به‌خواب رفته بودند، در قسمتي از هنگ يك فعاليت پنهاني در جريان بود و باوجود دستور ترك مقاومت، نقشه‌اي براي مقاومت در برابر دشمن كشيده مي‌شد كه تا فرداي آن شب غير از چند نفر كسي به جريان امر وقوف پيدا نكرد:

    آن شب عده‌اي از افسران و درجه‌داران جوان هنگ در دفتر سروان احمد وثيق (فرمانده گروه يكم گردان يكم شكاري) دور هم آمدند. هركس شمه‌اي از آنچه را كه پيرامون اوضاع مغشوش و نابسامان اخير كشور شنيده بود، بازگو ‌كرد. سرانجام – متأسفانه- با جدي پنداشتن شايعات منتشره نتايج غلطي گرفته‌شد. از جمله اينكه گويا ستاد جنگ، تهران را تخليه كرده و به‌اصفهان انتقال يافته و پايتخت را براي اشغال قواي بيگانه‌ رها ساخته‌ است..» بر مبناي چنين شايعات، آنان بي‌اساس تصميم مي‌گيرند فردا رأساً دست به‌كار شده و به اصطلاح خودشان با اقدام به مقاومت در برابر نيروي بيگانه صحنه‌اي از فداكاري ايراني را به‌معرض نمايش گذارند. پس از موافقت حاضران با اين تصميم، براي عمليات فردا مشاغل و مسئوليت‌هاي «گروه مقاومت» را به‌ شرح زير تعيين و ابلاغ مي‌كنند:

تعيين مأموريت‌ها:

فرمانده عمليات: سروان احمد وثيق

مأمور آوردن اسلحه و مهمات: سروان نوربهشت

فرمانده داخلي پادگان هنگام عمليات: ستوان يكم سجادي

مأمور آوردن بنزين: ستوان‌ يكم خسروي

مأمور بازداشت سرتيپ احمد خسرواني و سرهنگ 2 معيني: ستوان دوم واثق

مأمور حمل مجروحان: ستوان دوم وظيفه كيا (افسر بهداري)

مأمور پرواز شناسايي روي پايتخت: استوار ابراهيم شوشتري

افسر نگهبان در موقع عمليات: استوار محمد اميرحمزه

قرار شد اتومبيل سرتيپ خسرواني هم براي حمل مجروحان تخصص داده شود.

   پس از تعيين و ابلاغ مأموريت‌ها، افسران و درجه‌داران كه در دفتر سروان وثيق تجمع كرده بودند، آنجا را ترك كرده و متفرق شدند و هريك براي استراحت به آسايشگاه خود رفت.

٭ وقايع صبح روز هشتم شهريور 1320:

   صبح روز هشتم شهريور 1320 چند دقيقه بعد از صرف صبحانه در باشگاه هنگ، شيپور جمع به صدا درآمد و افسران و افراد يكي پس از ديگري با سرعت در محوطه هنگ جمع شده و در دو صف منظم به انتظار ورود فرمانده هنگ ايستادند. اطلاع رسيده بود كه فرمانده هنگ مي‌خواهد براي همه افسران و افراد سخنراني كرده و دستوراتي بدهد.

    فرمان «خبردار» به وسيله ستوان يكم سجادي، ورود سرهنگ دوم معيني (فرمانده هنگ) را اعلام كرد. سرهنگ معيني بعد از فرمان «آزاد» اظهار داشت: «امروز صحبت‌هايي با شما دارم. بهتر است همگي دور من حلقه بزنيد».

     آن‌روز سرهنگ معيني خطاب به افسران و افراد هنگ حرف‌هايي مي‌زند كه مفادش به اين ‌شرح است:

«وقتي بنا بر مقتضيات، مأموريت داشتيم كه مسلح‌ شده و در مقابل هرگونه حمله احتمالي مقاومت نماييم، حالا هم از طرف همان مقامات امر شده است كه مقاومت را ترك و از استعمال اسلحه خودداري كنيم. بنابراين گوشزد مي‌نمايم كه ممكن است تا يك ساعت ديگر چتربازان ارتش شوروي وارد فرودگاه شده و نيروي موتوريزه آنها داخل هنگ شوند. البته همان‌طور كه خاطرنشان نمودم، هيچ‌كدام از شما حق استعمال اسلحه نداريد… اگر اسلحه خواستند فوراً بايد تسليم كنيد و كليد اسلحه‌خانه در اختيار سروان وثيق قرار بگيرد».

    سروان وثيق كه با لباس پرواز در ميان جمع ايستاده بود و به‌سخنان فرمانده هنگ گوش مي‌داد، وقتي مأموريت جديد خود، يعني تحويل گرفتن اسلحه‌خانه، را شنيد خنده‌اي در گوشه لبانش ظاهر شد و براي تأييد دستور سرهنگ معيني، سريعاً و با صداي بلند كه نشاني از تصميم راسخ داشت، گفت: «جناب سرهنگ! اطاعت مي‌شود، الساعه اسلحه‌خانه را تحويل مي‌گيريم».

   ساعت 0900 روز هشتم شهريور 1320، يعني كمي پس از پايان سخنان سرهنگ معيني، صداي طبل افراد پاسدار خانه بگوش رسيد و اين علامتي بود از ورود سرتيپ خسرواني (فرمانده وقت نيروي هوايي) به پادگان. سرتيپ خسرواني كه آن روز برخلاف روزهاي پيشين تنها نبود، بلكه سرگرد افخمي را نيز به همراه داشت، وقتي داخل پادگان قلعه ‌مرغي شد از خودرو سبز رنگش پياده شد و از سرهنگ معيني پرسيد: سرهنگ! دستورات را ابلاغ كردي؟ سرهنگ پاسخ داد: بله‌ قربان

   خسرواني پس از شنيدن پاسخ مثبت فرمانده هنگ، خطاب به ساير افسران اظهار داشت: «بچه‌ها برويد و خونسرد و آرام باشيد».

    از شنيدن سخنان فرمانده هنگ و فرمانده وقت نيروي هوايي، فقط عده بسيار معدودي حالت بي‌تفاوتي از خود نشان مي‌دادند، درحالي‌كه اكثريت، به‌خصوص جوانان حساس، از اين پيشامد ناگوار بي‌نهايت متأثر شده و فوق‌العاده ناراحت به‌نظر مي‌رسيدند. وقتي سروان وثيق زمينه روحي اكثريت افسران و افراد را براي انجام نقشه خود مساعد ديد، با اشاره دست همه را به‌ سمت محوطه گلكاري شده جلو دانشكده ديدباني دعوت كرد.

    سرتيپ خسرواني از دور افسران و افرادي را مي‌ديد كه دسته جمعي به ‌سوي محوطه گلكاري جلو دانشكده ديدباني مي‌روند، ولي هرگز تصور نمي‌كرد كه اين تجمع ماجراي غيرمنتظره‌اي را به‌دنبال داشته باشد، بلكه خوشبينانه‌ خيال مي‌كرد كه سخنانش در آنها مؤثر افتاده و مي‌روند تا خونسرد و آرام باشند.

   هنگامي‌كه همه جمع شدند، سروان وثيق روي به آنها كرده و گفت: «رفقا! آيا حاضريد براي ميهن خود جانفشاني كنيد؟ اگر شما غيرت داريد نبايد دست روي دست گذاشته و در چنين شرايط حساسي فقط متأثر شويد. ما مرد هستيم و مرد براي هر پيشامد ناگواري چاره‌اي مي‌انديشد. مي‌گويند تا يك ساعت ديگر چتربازان شوروي وارد مي‌شوند و ناموس ما به‌دست آنها مي‌افتد و وطن عزيز ما مورد تاخت و تاز افراد آنها قرار مي‌گيرد. رفقا! هر بيگانه‌اي براي ما بيگانه است. بياييد همگي اسلحه به‌دست گرفته و مقاومت كنيم. كليد اسلحه‌خانه هم نزد‌ من است. آيا حاضريد؟».

    با شنيدن حرف‌هاي سروان وثيق افسران و افراد حاضر چند لحظه با هم مشغول تبادل‌نظر شدند و طبعاً آنان كه در جلسه شب پيش شركت داشته و در جريان سابقه امر بودند، بلافاصله آمادگي خود را اعلام داشته و ديگران را هم به اعلام آمادگي تشويق و تحريك و حتي تهديد كردند. به اين ترتيب ظاهراً همگي با پيشنهاد مقاومت مسلحانه روي موافق نشان دادند و سروان وثيق با توجه به موافقت عمومي بار ديگر خطاب به حاضران گفت: «رفقا! در وهله اول بايد سرتيپ خسرواني و سرهنگ معيني دستگير شوند، ولي فراموش نكنيد كه قضيه بايد بدون سر و صدا و با سرعت انجام گيرد. فقط به آنها بگوييد مقتضيات ما و كشور ما با آزادي شما وفق نمي‌دهد و آنها را دستگير كرده و چند ساعتي در اتاق فرماندهي زير نظر بگيريد و بلافاصله اين سؤال را مطرح كرد كه: چه كسي براي اين كار داوطلب مي‌شود؟

   در پاسخ مثبت به اين پرسش، استوار خلبان ابراهيم شوشتري اولين داوطلب بود. سرانجام چهار نفر از استواران داوطلب تعيين شدند تا به‌فرماندهي ستوان دوم واثق مأموريت دستگيري سرتيپ خسرواني و سرهنگ 2 معيني را انجام دهند.

٭ بازداشت سرتيپ خسرواني:

    ستوان واثق پس از كسب دستورهاي لازم از سروان وثيق، پارابلوم (سلاح كمري) خود را به‌دست گرفته و به اتفاق چهار نفر استوار داوطلب به‌سوي سرتيپ خسرواني رهسپار گرديد. سرتيپ خسرواني كه هنوز در محوطه هنگ با سرگرد افخمي مشغول صحبت بود، ناگهان صداي آمرانه ستوان واثق را شنيد كه پارابلوم به‌دست فرياد زد: «تيمسار، دست‌ها بالا!» … در اين وقت سرهنگ معيني موقع را مغتنم شمرده و از هنگ خارج شد، ولي سرگرد افخمي به حمايت از سرتيپ خسرواني خطاب به‌ستوان واثق فرياد زد «احمق به تيمسار اهانت نكن!» واثق هم بي‌درنگ پاسخش را داد: «خفه‌شو، تو خائن هستي».

    سرگرد افخمي وقتي‌كه وضع را چنين ديد، دست به‌سلاح كمري خود برد، ولي پيش از اينكه موفق به تيراندازي با آن بشود، ستوان واثق با فشار روي ماشه پارابلوم خود گلوله‌اي به‌سوي افخمي فرستاد كه به‌دست راست او اصابت كرد، دست افخمي لرزيد و نزديك بود پارابلومش به زمين افتد كه آن‌ را به‌دست چپ داد و آماده شليك شد، ليكن باز هم واثق پيش‌دستي نمود و دو گلوله ديگر پي‌در‌پي شليك كرد كه اولي به گردن افخمي خورد و دومي از مجاورت گونه او رد شد. به‌اين ترتيب سرگرد افخمي مجروح گرديد و به زمين افتاد و بلافاصله دو نفر از گروه مقاومت او را روي دست گرفته داخل خودرو سرتيپ خسرواني گذاشته و به بيمارستان انتقال دادند.

نظر بدهید