جمال صفری: اشغال ایران توسط قوای متفقین درجنگ جهانی دوم و سقوط پهلوی اول (۷)

Jul 23rd, 2016 | مقالات

mosadegh mohamad۲۶ خرداد، بمناسبت صد و سیُ و سومین سالگرد تولّد دکترمحمّد مصدّق «زندگینامۀ دکترمحمّد مصدّق» (۱۱۷ ) – بخش چهاردهم

٭ ورود به خاک ترکیه:

      روز چهارشنبه 12 شهریور ماه در حالی که افسران و افراد در محال مرگور در قریه  رزگه در منزل سید فهیم آل گیلانی ( مالک  قریه و رئیس طایفه آن منطقه) و سایر افراد در منازل دیگر سکونت کرده بودیم ساعت 2 بعد از نیمه شب  سید فهیم آل گیلانی وحشت زده ما را از خواب بیدار کرد و اطلاع  داد که یک عده سوار نظام شوروی در حدود یکساعت  قبل به اینجا وارد شده و در خارج  قریه استراحت کرده اند و طبق اطلاعی که از قراء مجاور رسیده عده دیگری سوار نظام  شوروی نیز به  آن قراء وارد شده اند.  بمحض وصول این خبر فوراً  یک نفر را برای کسب اطلاع بیشتربه محلی که سید فهیم اظهارکرده بود فرستادم. پس از نیم ساعت نفرمأمور مراجعت کرده صحت اطلاع را تأئید نمود و اظهار داشت بنظر می‌رسد این واحد سوار نظام یک راه پیمائی خیلی طولانی و معجل انجام داده است زیرا هم افراد و هم داوب بکلی خسته و فرسوده شده اند  و  در حال استراحت هستند.

     تا آن تاریخ، نیروی شوروی در منطقه مرزی بین ایران و ترکیه هیچگونه مأمور ثابت جهت مراقبت مرزهای ایران نداشت، فقط بعضی روزها مأمورین شوروی با وسائل موتوری از مناطق مرزی  ایران بازرسی می‌کردند، ولی از اعزام معجل واحدهای سوار نظام به منطقه مرزی پیدا بود که  تصمیم دارند در پاسگاههای مرزی ایران مأمورین ثابت بگمارند و پیش بینی می‌شد که از آن به بعد  دیگر ورود و خروج از مرز و ورود به خاک ترکیه غیر ممکن خواهد گشت. اقامت ما در آن محل دیگر جایز نبود زیرا معلوم نبود فردا با روشن شدن هوا چه سرنوشتی خواهیم داشت. به این سبب  فوراً با مشورت و تبادل نظر تصمیم گرفتیم بطرف ترکیه حرکت کنیم و از مقامات مرزی ترکیه  تقاضای پناهندگی بنائیم ( خوشبختانه  قبلاً این اجازه کسب شده بود)  برای افرادی  که تا  آن موقع با ما بودند  تشریح کردم که ما به خاک ترکیه خواهیم رفت و آمدن به ترکیه اجباری نیست هر کدام که مایل باشد می‌تواند همراه ما بیاید، عده معدودی از افراد حاضر شدند  با ما همراهی  کنند.

    برای آنکه در موقع ترک ایران و ورود به خاک ترکیه  مورد خدعه و نیرنگ قرار نگیریم، همچنین  برای راهنمایی و اطمینان بیشتر از سید فهیم آل گیلانی خواستم که شخصاً و به اتفاق برادران و پسرانش تا مرز ترکیه با ما همراهی کنند. او خواهش ما را پذیرفت و در معیت ما حرکت  کرد. بهترین  راه و نزدیکترین پاسگاه  مرزی  ترکیه  در آن  منطقه  گردونه  هلانه  واقع  است و  برای وصول  به آن باید از یک راه باریک مال رو کوهستانی استفاده  کرد و پاسگاه  مرزی ترکیه در روی خط الرأس  مرزی  در محل  گردنه هلانه  قرار دارد.

    با راهنمای محلی که آشنائی کامل به منطقه  داشت و از بستگان سید فهیم بود پیاده براه افتادیم. موقعی که آفتاب طلوع کرد ما به بالای گردنه هلانه نزدیک پاسگاه  مرزی  ترکیه رسیده  بودیم.

    بمحض رسیدن به پاسگاه  مرزی ترکیه، فرمانده پاسگاه که یک نفر افسر جزء بود به استقبال ما آمد. احترامات نظامی بجا آورد. پس از قدری استراحت ما را به یکی از دهات نزدیک پاسگاه مرزی  ترکیه هدایت کرد. تا ظهر در آن دهکده استراحت کردیم.  پس از صرف ناهار مأمورین مرزی ترکیه  ما را بطرف مرکز فرماندهی گردان مرزی که در قصبه بوکسک  اوآ (  دیزه گوار سابق )  بود هدایت  کردند.

    پس از دو روز را پیمائی به بوکسک اوآ  رسیدیم. با فرمانده گردان مرزی ملاقات کردیم و مدت 24  ساعت مهمان گردان مرزی بودیم. پس از بوسک اوآ ( مرکز فرماندهی گردان مرزی) مقصد ما شهروان یعنی مرکز لشگر بود. در معیت مأمورین ترکیه پس از سه روز راه پیمائی به شهر وان وارد  شدیم  و قبل از ورود ما  به شهر وان  سرهنگ نصرالله بایندر  فرمانده هنگ  سوار  شاپور  و عده‌ای  از افسران  و افراد هنگ  از مرز شاپور وارد خاک ترکیه  شده در شهر وان  بودند.

    همچنین سرهنگ پیاده نیک نژاد فرمانده هنگ ماکو  و عده‌ای از افسران  و افراد  هنگ  از طریق  سیه چشمه، وارد خاک  ترکیه  شده به شهر وان  آمده بودند و  ما نیز  در انجا  به آنها  ملحق  شدیم . مدت سه روز در شهر وان  اقامت  کردیم. در این  مدت مهمان  فرمانده  لشگر وان بودیم. برادران  ترک پذیرائی  گرمی  از ما بعمل  آوردند.

   سرهنگ  نصرت الله  بایندر فرمانده هنگ سوار شاپور که ارشد  افسران  حاضر  بود فرماندهی  را بعهده  گرفت. برنامه حرکت  از وان  تنظیمی  لشگر  وان  از این قرار بود:

    افسران و افراد سوار از شمال دریاچه وان بطرف “دیاربکر”  اعزام شدند و افسران و افراد سوار پیاده بوسیله کشتی از روی دریاچه وان بطرف بندرغربی دریاچه وان بنام تاتوان عزیمت کردند. از بندر تاتوان بوسیله کامیونهای ارتش ترک به صوب “دیار بکر”  حرکت کردیم و در اواخر شهریور 1320  به “دیاربکر” وارد شدیم. بمحض ورود به “دیار بکر” یک سربازخانه در اختیار ما  گذاشتند. ترکها  کلیه  پناهندگان سیاسی و نظامی زمان جنگ را که عده آنها خیلی زیاد و از ملل  مختلف  تشکیل  شده بود در شهر سیواس جا داده بودند. ولی  برای اقامت ما ” دیار بکر”  را انتخاب  کردند.

    مقامات ترکیه  اظهار داشتند چون در شهر سیواس ما مجبوریم مقررات پناهندگی را خیلی سخت و دقیق در باره پناهندگان اجرا کنیم، لذا نخواستیم افسران و سربازان ایرانی تحت شرایط  و مقررات  سخت قرارگریند و جهت آسایش و رفاه  بیشتر آنان را در” دیار بکر” جا دادیم. این موضوع مارا نسبت به صمیمیت برادران ترک بیش از پیش امیدوار و مطمئن ساخت.

    افسران جزء و افراد ما در سربازخانه مستقر شدند. افسران ارشد در مهمانخانه‌های شهرجای  گرفتند. کلیه  افسران جهت صرف ناهار و شام مانند افسران ترک از باشگاه افسران سپاه استفاده می‌کردند.

    در آن تاریخ، در” دیار بکر” ( مرکز  سپاه  سوم ارتش ترک ) فقط واحدهای کوچکی از سپاه  مستقر بود. ولی  سازمان تدارکاتی سپاه خیلی مفصل و منظم بود. علاوه بر اینکه  تهیه  خواربار و دارو را بعهده  داشت دارای کارخانه‌های کفاشی، خیاطی، سراجی، آهنگری و نجاری بود و کلیه  مایحتاج  سپاه  را تهیه  و تأمین می‌کرد.

     باشگاه  افسران  سپاه  در بنای بزرگ  و مجللی  که برای  همین  منظور  ساخته  شده بود قرار داشت. یکی دو روز پس از استقرار در” دیار بکر”، سرهنگ بایندر که سمت فرماندهی عده را داشت با وزارت جنگ و ستاد ارتش در تهران تماس گرفت ورود عده را که شامل 80 افسر و 1000 درجه دار و افراد بود، به ” دیار بکر”  اطلاع داد. سفیر کبیر ایران ( انوشیروان سپهبدی ) را نیز مطلع ساخت.  بلافاصله  از تهران  جواب دریافت  شد و این تماس مرتباً  تا آخرین روز اقامت ما در ” دیار بکر”  با وزارت جنگ و ستاد ارتش برقرار بود.

    ولی از طرف  سفیر ایران در آنکارا کوچکترین اعتنائی نشد  و آقای سپهبدی تا آخرین  روز اقامت ما در ” دیار بکر”  نه به نامه‌های سرهنگ بایندر جواب دادند و نه  به نامه‌های خصوصی اشخاص، و حال آنکه ما همه انتظار داشتیم  ایشان بمحض اطلاع  از ورود ما به ” دیار بکر”  از آنکارا  برای سرکشی و استفسار حال افسران و افراد به “دیاربکر” بیایند. ولی حتی به نامه‌ها و تلگرافهای ما  نیز  ترتیب اثرا نداده آنها را بلاجواب  گذاشتند.

    طبق برنامه تعلیماتی، افراد سوار و پیاده بوسیله افسران و درجه داران در سربازخانه روزانه تحت تعلیم  قرارگرفتند. البته این تعلیمات بدون اسلحه اجرا می‌شد و طبق مقررات پناهندگی نظامی کلیه وسائل  تسلیحاتی ما در مرز تحویل مقامات ارتش ترک شده بود. در موقع ورود به خاک ترکیه افسران و افراد ما به لباس تابستانی ملبس بودند و لباس زمستانی همراه  نداشتند. با نزدیکی فصل زمستان که در آن منطقه سخت بود افسران و افراد ما به لباس زمستنانی ارتش ترک ملبس شدند.

     روزها در مواقع  بیکاری و غالباً ساعت 7 بعد از ظهر که موقع  پخش اخبار ایران و جهان از رادیوهای ایران، برلن، لندن بود در محلهائی که دوستان و آشنایان “دیاربکر” ما رادیو داشتند حاضر می‌شدیم و به اخبار گوش می‌دادیم. یک روز از برنامه فارسی رادیو برلن ( گوینده آن بهرام شاهرخ بود) این خبر شنیده شد: « هنگ ایران آزاد که به ترکیه آمده منتظر دستور پیشوا ( هیتلر ) است  که در کدام  جبهه داخل عمل گردد.»

    منظور از هنگ ایران آزاد که بهرام شاهرخ در گفتار خود بیان کرد، ما بودیم و این عنوان جدید و اخبار روزمره که اغلب به زبان فارسی از رادیو برلن راجع به ما پخش می‌شد باعث زحمت و نگرانی ما شده نزد مقامات ترکیه نیز سوءظن شدید نسبت به ما ایجاد کرده بود. بطوری که از طرف ارتش ترکیه دراین باره برای ما سخنرانی شد و حتی ما را سوگند دادند که مقررات پناهندگی  را  محترم بشماریم و از هرگونه تشبث سیاسی مبرا باشیم.

    البته از ناحیه  افسران و درجه داران و افراد ما بهیچ‌وجه کوچکترین فعالیت  سیاسی و تبلیغاتی و تماس  با مقامات بیگانه در “دیاربکر” روی نداده بود. بلکه حضور عده‌ای از افسران و افراد ارتش ایران  در ترکیه وسیله خوبی جهت تبلیغات و بازیهای سیاسی به دست عمال خارجی داده بود تا به نفع  خود از آن بهره برداری  کنند.

    چون دوری و بی‌اطلاعی از ایران و اقامت چند ماهه  در “دیاربکر”  برای همه خسته کننده بود، لذا تلاش همه جانبه این بود که وسیله‌ای فراهم شود تا به ایران مراجعت نمائیم. ولی هیچگاه تلاشهای ما به نتیجه مطلوب نمی‌رسید. زیرا مقررات پناهندگی ایجاب می‌کرد تا خاتمه جنگ در ترکیه بمانیم و متأسفانه راه نجاتی نبود تا اینکه خوشبختانه در نتیجه کوشش و مجاهدت نخست وزیر مجرب ایران  مرحوم ذکاء الملک فروغی در تاریخ نهم بهمن ماه سال1320 پیمان سه جانبه‌ای بین دولتهای انگلیس و روس و ایران منعقد شد. طبق این پیمان دولت ایران با دول روسیه و انگلیس متحد گردید و دو دولت  مذکور متعهد  شدند که از ایران در مقابل هر تجاوزی از جانب آلمان یا هر دو دولت دیگر دفاع کنند و  دولت ایران با دولتهای مذکورهمکاری نموده راه آهن و جاده‌های کشور را جهت عبور لشکریان و مهمات دراختیارآنها قرار دهد. نخست وزیر، با عقد این قرارداد، دولتهای انگلیس و شوروی و امریکا را متعهد کرد منتهی تا شش ماه پس از خاتمه جنگ ایران را تخلیه نمایند. با عقد این قرارداد سه جانبه روزنه امیدی جهت مراجعت ما به ایران گشوده شد. زیرا از تاریخ عقد این معاهده دولت ایران در جرگه متفقین قرار گرفت.

     از اول اسفند ماه 1320 از طرف مقامات ترکیه اطلاع یافتیم که اجازه مراجعت به ایران بزودی  برای ما صادر خواهدشد. از این  مژده همگی خوشحال شدیم.

     در اوایل اسفند ماه، هنگامی که عده‌ای از افسران در باشگاه افسران سپاه ترکیه حاضر بودند، آقای  قدیمی کاردار سفارت ایران در ترکیه از آنکارا به ” دیاربکر” آمد که با سرهنگ بایندر درباره برنامه حرکت ما از ترکیه  به ایران مذاکره نماید و ترتیب کار را بدهد. مأمورین ترکیه آقای قدیمی را به باشگاه افسران ( محلی که ما آنجا بودیم) هدایت کردند.  آقای قدیمی بمحض ورود به سالن باشگاه چون  سرهنگ بایندر حضور نداشت بنا بر شناسائی قبلی بطرف من آمد و پس از سلام و تعارف مأموریت  و قصد خود را اعلام داشت. به او گفتم باید با سرهنگ بایندر تماس بگیرد. آقای قدیمی خطاب به افسران درباشگاه اظهارداشت:  جناب آقای وزیر (مقصود آقای انوشیروان سپهبدی بود) مرا مأموریت داده‌اند با آقایان افسران تماس بگیرم و در باره برنامه مسافرت به ایران از طریق سفارت اقدام کنم.

     در این موقع  یکی از افسران  جوان ( ستوان  یکم پیاده  روحانی )  صحبت  آقای  قدیمی  را قطع  کرده اظهار  داشت: آقای  سفیر کبیر  ظرف  مدت ششماه  که  ما در اینجا بسر می‌بریم زحمتی  بخود ندادند تا یک بار از آنکارا به دیار بکر بیایند و احوالی از 80  نفر افسر و 1000 نفر درجه دار  و سرباز بپرسد و حتی حاضر نشدند به نامه‌های اشخاص پاسخ  دهند.  بنابراین ما هیچ‌گونه احتیاجی  به اقدامات سفیر نداریم…»

   آقای قدیمی با شنیدن  این جملات  و اعتراض  این افسر  فوراً  خداحافظی کرده سالن باشگاه را ترک کرد….

    بالاخره روز انتظار ما  بسر آمد.  در تاریخ  هفتم اسفند ماه 1320 برنامه و وسیله حرکت ما از دیاربکر به ایران  توسط  مقامات  دولت آماده شد. ما را از دیار بکر  بوسیله  کامیونهای ارتش ترکیه  به شهر ماردین ( که جنوب ترکیه   و مرز  سوریه  واقع  شده و راه آهن  اوریان  اکسپرس از آن می گذرد) حرکت دادند. در ماردین سوار قطار شدیم و پس از عبور از لصبین در سوریه وارد  خاک عراق  شدیم.

  همه امیدوار بودیم و انتظارداشتیم در بغداد به ما اجازه توقف داده شود  تا به زیارت عتبات عالیات  مشرف شویم. ولی بمحض اینکه به ایستگاه کاظمین رسیدیم سربازان انگلیسی با مسلسل قطار ما را محاصره کردند و اجازه  پیاده شدن در ایستگاه کاظمین را به ما ندادند. این عمل نفرت و انزجار  شدیدی دربین  افراد ما بخصوص متعصبین ایجاد کرد و ممکن بود منجر به حوادث نامطلوبی شود.    پس از حرکت از کاظمین، قطار به ایستگاه بغداد رسید و از آنجا بطرف خانقین حرکت نمود. آقای نوری اسفندیاری سفیرایران در بغداد می‌خواست در بغداد از افسران و افراد  پذیرائی  نماید ولی چون  اجازه  پیاده شدن  در بغداد  داده نشد،  لذا  سفارت ایران  وسائل  پذیرائی  را با زحمت زیاد در خانقین  فراهم  و آماده  کرد و این موضوع خصوصاً پس از رفتار زننده سفارت ایران در ترکیه موجبات انبساط  خاطر عموم  را فراهم  ساخت.

     در روزهای بعد با اتوبوسهائی که از کرمانشاه به خانقین  می‌رسید راهی کرمانشاه  و از آنجا عازم تران  و در تاریخ  25 اسفند ماه 1320  به تهران وراد شدیم…»

پایان  خاطرات  شهریور  ماه 1320 سرلشگر زنگنه

٭ از گردنه  صائبین  بسوی  میانه  عقب نشینی کردیم:

    سپهبد  کمال  در کتاب « گوشه‌ ای از خاطرات»  در بارۀ  وقایع  سوم شهریور  چنین  نوشته است:

«من در شهریور 1320رئیس رکن 3 لشکر اردبیل بودم. تقریبا ده روز قبل از سوم شهریور یک نفر جاسوس شوروی در اردبیل دستگیر شد که حامل نقشه‌ای بود که راهها و پلها در آن مشخص شده بود  که بطور قطع  مقاومت  پلها  در آن معلوم  نبود. جاسوس باید مقاومت  پلها و بعضی  چیزهای  دیگر را روشن کند. ضمناً  مأمورین  مرزی  هم گزارشهائی از تمرکز قوا درآن  سوی  مرز می‌دادند. وقتی  از جاسوس  تحقیقات  بعمل  می‌آمد و عواقب  کار به او گوشزد می‌، نامبرده با کمال رشادات  گفت  شما قبل  از آنکه  مرا محاکمه  و اعدام  کنید  قوای  ما خواهد  آمد و مرا  آزاد خواهد کرد.  د رآنموقع  لشگر تازه تأسیس اردبیل از لشگر 3 تبریز در باره امور  تبعیت می‌کرد.  با در نظر گرفتن  اوضاع  و گزارش به تبریز چون در آن اوقات تازه دستور رسیده بود که تلگرافات لشگر باید پولش به تلگرافخانه پرداخت شده و هنوز اعتباری دراین مورد برای لشگر نرسیده  بود، بعلاوه  موضوع جنبۀ  فوریت داشت من با کسب اجازه  از لشگر به تبریزعزیمت کردم…

    در طرح دفاعی لشگر قرار این بود که لشگر اردبیل را تخلیه و در شش فرسخی اردبیل در گردنۀ  صائبین موضع بگیر. سالانه  چندین بار این عمل  تکرار می‌شد.  پس از ورود به تبریز با فرمانده  لشگر( سرلشگر مطبوعی) ملاقات و تمام  جریان  را بعرض ایشان رساندم  ولی ایشان که معلوم بود جریان  جنگ را تعقیب  می‌کند مرا به پای  نقشه  برد و پیشرفت  آلمانها  را نشان داد ولی من سماجت کردم برای نظریه خودم که آمدن  به عقب برای مانور برگردنه صائبین بود بطوری که ناچار  از مرکز  کسب  دستور کرد که بلافاصله جواب آمد که کوچکترین حرکتی نباید کرده شود که  تا  این حد  مراعات می‌شد که بهانه  به دست خصم  نیفتد غافل از اینکه طبیعت ضعیف کش است و قوی را می پروراند…

    بعد ازهجوم دو ابر قدرت و انحلال ارتش، گروهی بی‌اطلاع سخت به ارتش و ارتشیان تاختند…من  چنانکه گفتم در آنموقع رئیس رکن 3  لشگر اردبیل بودم که مرکب بود از دو هنگ پیاده که یک  هنگ آن جدیدالتأسیس بود و تفنگ نداشت و هنگ پیادۀ  دیگر به نام  هنگ قهرمان که  مقدار زیادی از قشنگهای ذخیره‌اش برای تیراندازی هنگ جدید التأسیس مصرف شده بود و یک  آتشبار 75 توپخانه و یک هنگ سوار در مشکین  شهر… گرچه هنگهای پیاده و آتشبار توپخانه این لشگر را به تهران  آوردند و در عشرت آباد مسکن  گزیدند…

    روز سوم شهریور که ما اردبیل را تخلیه و به زحمت خود را به گردنه صائبین رساندیم. برای نان آن روز،عده‌ای سرباز را به یکی از دهات اطراف فرستادیم و قصد داشتیم درب انبار غله را شکسته و گندم به سربازها بدهیم که به علت متلاشی شدن لشکر تبریز و ترس از محاصره و دستور رسیده از مرکز به طرف میانه عقب نشینی کردیم. پس از ترک مقاومت، روس‌ها تا تهران منزل به منزل ما را تعقیب می‌کردند. برای قضاوت خوانندگان گرامی جریان را بعرض می‌رسانم: قبل از شهریور20  که تاریحش به خاطرم نیست، ولی من در دانشگاه جنگ مشغول تحصیل بودم، مانوری در جنوب شرقی تهران در ورامین انجام شد و شاگردان دانشگاه بعنوان بازرس در این مانور شرکت داشتند. پس از خاتمه مانور، شرکت کنندگان در مانور یعنی لشگر1 و 2 و بازرسان و کلیه امرا در کنار رودخانه جاجرود برای سان فرماندۀ کل قوا صف کشیده بودند  و در رأس  صف، امرای ارتش ایستاده بودند  که فرمانده کل قوا برای سان آمد. بمحض رسیدن به سرصف که امراء  بودند عبور از جلوی آنها در مقابل  ژنرال  ژاندار فرانسوی  که از افسران برجسته فرانسه و در جنگ  اول  شرکت کرده بود و در ایران سمت ریاست دانشگاه جنگ را داشت توقف و سئوالی  بشرح زیر نمود:

ارتش  ایران در مقابل  ارتش بیگانه چقدر مقاومت  خواهد کرد؟

   ژنرال ژندار چند ثانیه در فکر فرو رفت و بعد جواب داد: 2 ساعت.  فرمانده کل قوا  از این سخن خوشش نیامد ورد شد. بمحض عبور فرمانده کل قوا امرای ارتش به ژنرال ژندار گفتند این چه  جوابی بود که دادی؟ ولی ژنرال ژاندار باکمال خونسردی در پاسخ گفت: این دو ساعت هم برای دلخوشی طرف بود ولی جواب حقیقی این سئوال هیچ بود زیرا تفنگ و مسلسل در مقابل  تانک و زره پوش  چه مقاومتی دارد…»

 داود امینی  در کتاب «  از سوم تا بیست  و پنحم  شهریور» دنبالۀ  مطلب  را چنین نوشته است:

٭اما لشگر 15:

   « لشگر15که مرکز آن شهر اردبیل بود، ازهنگ پیاده 11 قهرمان و هنگ 42 که دوگردان بیشتر  نداشت تشکیل می‌یافت وهنگ سواران در مشگین شهر جا داشت که بیشتر اوقات به پاسداری  مرزهای مغان  اشتغال داشت. فرماندهی این لشگر بعهده سرتیپ حبیب الله قادری بوده که تقریباً دو سال در اردبیل  بود.

●یک تلگراف رمز:

     روز اول یا دوم شهریور ماه، کلانتر مرز مغان، سرگرد ماکوئی بوسایلی می‌فهمد که بهمین زودی  حوادثی رخ خواهد داد. و به این جهت، مراتب را طی یک تلگراف رمز به فرمانده لشگر3 تبریز  سرلشگر مطبوعی اطلاع  می‌دهد و چون لشگر 15عملاً و از نظر سلسله مراتب و قوانین ارتشی تحت امر مستقیم لشگر 3  تیریز بود شاید به فرمانده این لشگر نیز مراتب اطلاع داده می‌شود. در هر حال این نکته روشن نیست که سرتیپ قادری از این تلگراف خبر داشته است و یا نه و سرلشگر مطبوعی  توانسته است  تلگراف رمز را بدست  آورد یا نه.

     در هر حال، روز دوم  شهریور ماه یا بر حسب  تصادف یا از نظر پیش بینی حوادث، فرمانده لشگر 15 خانواده خود را که در خرداد ماه بدیدن ایشان به اردبیل رفته بودند، با یک اتوبوس و مقداری ازاثاثیه منزل به تهران روانه می‌سازد و گویا خود فرمانده لشگر نیز تا سراب آنها را مشایعت می‌نماید…

● ساعت 5 و پنجاه دقیقه صبح:

    اهالی شهر اردبیل درخواب هستند. سکوت مطلق درهمه جا حکمفرماست. ناگهان صدای گوش خراش واحدهای هوائی که بمنظور اکتشاف بالای شهر بپرواز آمده بودند و از خیلی پائین حرکت می‌کردند خواب خوش همه را بهم زد.

     این مرغها پیش طلایه واحدهائی بودند که از مرز گذشته و جاده شوسه آستارا را پیش گرفته و بطرف  گردنۀ « حاجی امیر» و قصبۀ  نمین و شهر اردبیل در حرکت بودند. در بندرآستارا تنها یک برخورد خیلی کوجک و بی‌اهمیت با چند نفر امنیه محافظ  پل بندری روی داده از آن پس هیچ  واقعه ای  رخ نمی‌دهد.

     سوار نظام این ستون نیز از کوههای نمین که حد سرحدی را تشکیل می‌دهد شروع  به پیشروی می‌کنند. بمحض اینکه هواپیماها درآسمان شهرپیدا شده و خبرمی‌رسد که واقعه‌ای مهم رخ داده و واحدهای جنگی شوروی از مرز گذشته‌اند، ارتباط پادگانهای مرزی با همه جا قطع می‌شود. یعنی  ارتباط  اردبیل  با مشگین شهر و سراب و بالنتجه  تبریز قطع می‌کردد.

● یکنفر  ناشناس:

     پس از آنکه وضعیت  روشن  می‌شود و پادگان شهر اردبیل  در می‌یابد که اوضاع برگشته و حالت  جنگ برقراراست و لااقل باید به دفاع  پرداخت، افراد هنگ 11 تفنگ و کوله پشتی خود را برداشته و سرباز خانه  را که هدف نیروی هوائی بود تخلیه می‌کنند.

دراین هنگام یک نفر ناشناس با اتومبیل رسیده و ورود نیروی همسایه را به قصبه نمین اطلاع  می‌دهد.

   حالا معلوم نیست فرمانده لشگر از مشایعت فامیل خود مراجعت کرده بودند یا نه.  در هر حال  فرمانده هنگ 11 سرهنگ حبیب الله صدیق که هم اسم فرمانده مستقیم خود بوده با دستپاچگی شگفت انگیزی دستور می‌دهد هنگ 11 با بقیه افرادی که در سربازخانه بودند، آن‌را تخلیه و در ارتفاعات « شامبسی»  موضع  بگیرند.

     پس از حرکت افراد هنگ کارکنان ستاد لشگر سرهنگ یکرنگیان و سرگرد کمال و سایر افسران و کارکنان ستاد با اسناد و مدارک موجوده ستاد لشگر حرکت کرده و در ضمن برخورد به افراد هنگ 11 که می‌خواسته اند طبق دستور فرمانده هنگ در موضع انتخابی مستقر شوند  این محل را مناسب  با وضعیت دفاعی  تشخیص نداده و صلاح  درآن می‌بینند که افراد هنگ 11 تا قشلاق عقب کشیده و آنجا  به انجام  یک رشته  عمل  تدافعی  شروع نمایند.

     ساعت 11 صبح فرمانده  لشگر که از طرف سراب پیش می‌آمده در قشلاق افراد را باز دید و دستور می‌دهد هنگ بطرف ارتفاعات ( نیر) حرکت کند. در موضع نیر گردان احتیاط  نیز که در اردوگاه سرقین بود به هنگ ملحق می‌شوند و ساعت 7 بعد از ظهر، پس از تقسیم خواربار، حرکت بطرف  سرگردنه ( صائین قلعه)  که در 9 فرسخی  اردبیل بود آغاز  می‌شود.

    راهپیمائی با سرعت عجیبی انجام شد و افراد هنگ ساعت 4 بعد از نصف شب به ( صائین قلعه)  رسیده و طبق امر فرمانده لشگر که ساعت یک بعد از ظهر از اردبیل مراجعت و بطرف  سراب رفته بود در همانجا  موضوع  دفاعی اختیار می‌کنند .  پاسگاه فرمانده لشگر و ستاد  لشگر 15 در سراب دایر و شروع  به صدور دستورات لازم  می‌نماید.

●  باید خواربارتهیه کرد:

     روز پنجم شهریور ماه،  فرمانده هنگ که با افراد خود در( صائین قلعه) موضوع گرفته بود از نظر نبودن خواربارو کمی مهمات خود را  محتاج به تقویت می‌بیند. مراتب فوراً  به پاسگاه  فرمانده لشگر اطلاع داده می‌شود. تهیه خواربارمشکل بوده، مخصوصاً با نبودن وسایل  حمل و نقل. ولی ستاد لشگر با تلفن به فرمانده هنگ خبر میدهد که مقداری تفنگ و قشنگ حاضراست و ارسال خواهد شد. در ضمن اطلاع داده می‌شود که تفنگ‌ها نیاز به پاک کردن دارد. زیرا در جعبه‌های سربسته کارخانه می‌باشد و هنوز روغن گیری نشده‌است. پاک کردن تفنگ در یک چنین موقع باریک چقدر مشکل  خواهد بود. ازهمه مهمتر، هنگ سرباز زیادی ندارد که برای این منظور مأمور نماید. با وجود این از طرف دفتر ستاد هنگ به ستاد لشگراطلاع داده می‌شود که گردان تعلیمات ندیده به سراب اعزام شده و ممکن است تا یک ساعت دیگر برسند. اگر برای پاک کردن تفنگها از آنها استفاده شود بموقع خواهد بود. هنگ در انتظار رسیدن مهمات و آذوقه دقیقه شماری می‌کند اوضاع خیلی وخیم است. از موقعیت واحدهای طرف هیچ خبری دردست نیست. از پاسگاه سراب نیز دستوری که معرف چگونگی اوضاع عمومی باشد نمی‌رسد.  تبریز در چه حال است خدا می‌داند تا ساعت 4 و نیم بعد از ظهرهنگ بدون  آنکه موفق به دریافت خواربارو مهمات شود با ستاد لشگر خود تماس تلفنی داشت.  ساعت 5 بعد از ظهر تلفنچی سراب خبر‌داد که فرمانده لشگر برای شرکت در یک کمیسیون دفاعی بطرف بستان آباد حرکت کردند. قطعی است فرمانده لشگر تنها نبوده بلکه رئیس ستاد خود و سایر کارمندان را نیز  با خود برده و آخرین دستورستاد لشگر مقارن ساعت 5 و10 دقیقه بعد از ظهر بشرح زیر به هنگ  ابلاغ  شده،  پس از آن سیم  تلفن قطع می‌شود.

● فرمان:

    هنگ 11 قهرمان با استفاده از اتفاعات صائین قلعه، اردها، نیشک، نقاب به میانج عقب نشینی نمائید.

     فرمانده هنگ پیش از حرکت دادن هنگ تصمیم می‌گیرد مقداری خوارباراز هرجا هست تهیه نماید  بهمین جهت یکنفر از افسران خود را به سراب روانه و شرحی به رئیس شهربانی و دارائی و حوزۀ  نظام  وظیفه و امنیه نوشته و از آنها در خواست می‌کند که هر چه زودتر مقداری خواربار تهیه و در اختیار افسر اعزامی بگذارند. بدبختانه موقعی که افسر مأمور به سراب می‌رسد از رئیس شهربانی ، دارائی، امنیه، حوزه نظام وظیفه هیچ  اثری موجود نبوده و در این  شهر کوچک که جاده  شوسه از وسط آن عبور می‌کند، سکوت مطلق حکمفرما و هیچ کسی وجود نداشته است بجز یک قهوه چی  پیرمرد.  افسر مأمور پس از مختصر تلاش موفق به پیدا کردن  رئیس پست و تلگراف  شهر شده و در ضمن مختصر مصاحبه در می‌یابد  که هنگام حرکت ستاد لشگر سایر مأمورین دولتی نیز فرار را برقرار ترجیح داده‌اند. بلافاصله  از سراب مراجعت و ساعت 9 بعد از ظهر به  موضع هنگ رسیده  و با پیش بینی اینکه ممکن است هنگ به اجرای دستور ستاد لشگر شروع  کرده باشد از بیراهه و نواحی کوهستانی پیش رفته و برحسب تصادف افراد هنگ 11  را در ناحیه  کوهستانی پیدا و مراتب  را به  فرمانده هنگ  اطلاع می‌دهد.

   این هنگ در ضمن انجام عمل عقب نشینی با مشکلات زیادی از قبیل نبودن خواربار و نداشتن وسایل حمل و نقل کافی و غیره به محل اصلی خود که میانج بود،  نرسیده در همان ارتفاعات رشته کوههای خلخال با پیش آمدهائی روبرو در نتیجه عدم کاردانی فرمانده لشگر مربوطه و فرمانده هنگ از هم  پاشیده و افراد اسلحه‌های خود را زمین ریخته و برای اینکه از گرسنگی جان ندهند هرکدام به گوشه‌ای  روی می‌آورند. پرچم افتخار این هنگ که برای گرفتن آن شاید خون هزاران نفر از سربازان  رشید هنگ قهرمان ریخته شده بود  به دست جویانی سپرده می‌شود.

   بلی این بود نتیجه اینهمه زحمات که برای تربیت و تشکیل ارتش در جریان 20 سال بکار برده شد…

   ستاد لشگر 15 در بستان هم توقف نمی‌کند. چون اطلاع حاصل می‌کند که گردنۀ شبلی در خطر افتاده و سرلشگر مطبوعی بجای عقب نشینی به این موضع مهم دفاعی راه مراغه را پیش گرفته و واقعاً لیاقت و کاردانی خود را ثابت نموده است، به میانج رفته و استقرار در این محل را نیز صلاح ندانسته  از« قافلانکوه»  عبور می‌کند.

●برخورد با افسرهای اعزامی:

   در جادۀ شوسه بین زنجان و تهران و زنجان و میانج، فعالیت زیادی حکمفرماست. در حدود 150 نفر افسران فارغ‌التحصیل دانشکدۀ افسری که پیش از وقایع سوم شهریور ماه مأمور شده بودند به لشگرهای 4 و 3 و 15 رفته و مشغول خدمت شوند، در این  حدود دیده می‌شوند. افسران ستاد لشگر 15 و عده‌ای از افسران متواری لشگر15و لشگر3 نیز براینها اضافه شده و محیط ملالت باری را بوجود آورده اند.

     چگونه می‌شود  برای یک مشت بی‌تکلیف وظیفه معین کرد، ستاد ارتش متحیر و شاه حیران است و خبر متواری شدن و انحلال واحدها یکی بعد از دیگری به مرکز می‌رسد. سرلشگری است که قسمت  خود را گذاشته و جان شیرین خود را از مهلکه نجات می‌دهد حالا افراد به هر سرنوشتی دچار شدند خود دانند.

یک تصمیم  فوق العاده:

    بامداد روز ششم شهریور ماه ستاد لشگر 15 افسران اعزامی را جمع آوری و بنا به دستور رسیده تصمیم براین می‌گیرند که عده‌ای را مأمور تخریب پل « قافلانکوه» بکنند و چون مواد منفجره  موجود نبوده‌است، این تصمیم فوق‌العاده نیز انجام نمی‌شود. از آن پس، فرمان ترک مقاومت ( مقاومتی که اصلاً وجود نداشته و جنگی  که اصلاً رخ نداده بود)  به واحدهائی که اصلاً وجود خارجی  نداشتند ابلاغ می‌شود و فرمانده لشگر15با افسران ستاد خود دست از پا درازتربه مرکز آمده و مراتب  رشادت و کاردانی خود و ستادش را به آقای سرلشگر ضرغامی و شاه وقت اطلاع می‌دهد.

●اما سرنوشت هنگ سوار لشگر 15:

    مرکز هنگ سوار لشگر 15 که در پیش به موقعیت آن از نظر لشگر کشی اشاره شد، در شهر مشکین شهربود و افراد این هنگ بیشتر در کنار رود « ارس» انجام وظیفه می‌کرد و این کار برحسب معمول بوسیله یک اسواران انجام می‌گرفت.

     مرکز پادگان« مشکین شهر» از نظر جنگی موقعیت بسیار ممتازی دارد و بوسیلۀ سلسله کوههائی احاطه شده و در یکی از دامنه‌های سبز و خرم کوه با عظمت « سبلان» واقع شده است.

     روز اول شهریور ماه، مطابق معمول، یک اسواران از وحدهای این هنگ مأمور مرز شده و نظر این بوده است که افراد پاسگاه‌های مرزی عوض شود.

    اتفاقاً صبح روز سوم شهریور ماه در اثر حوادث غیر مترقبه‌ای که رخ می‌دهد، نقشه کار دگرگون  شده و اسواران قدیمی و جدید که مأمور تعویض همدیگر در مرز بودند با یک ستون از واحدهای  شوروی مصادف و برحسب وظیفه‌ای که داشته‌اند به دفاع پرداخته و بیشترشان به شهادت نایل می‌شوند. شاید عده کمی از آنها نیز پس از مقاومت مختصر متواری می‌شوند ولی قطعی است این کار موقعی انجام می‌گیرد  که فرمانده اسواران هر نوع  مقاومت را بی‌نتیجه تشخیص می‌دهد.

    باقیمانده هنگ سوار بمحض اینکه خبر وقوع حادثه را شنیده و درمی‌یابد که اوضاع عوض شده مرکز پادگان را تخلیه ودر ارتفاعات کوه «سبلان» موضع گرفته و مراقب اوضاع می‌شود. تخلیه  سربازخانه بدون برخورد با واحدهای شوروی انجام گرفته و تنها یک اسواران  مسلسل که عقب دار هنگ سوار بوده  با جلو داران ستون شوروی مصادف و پس از زد و خورد مختصری با دادن تلفات مختصر به موضع اصلی هنگ می‌رسد.

   هنگ سوارتا روز ششم شهریورماه در این ارتفاعات بود و با اینکه از حیث تهیه خوارباروسایل زندگی افراد در زحمت بود وظیفه خود را بخوبی انجام و پس از ابلاغ فرمان ترک مقاومت مانند سیارهنگها منحل و صاعقه کوچکی از جنگ سرنوشت آن را نیز معلوم  می‌کند.

٭ لشگر یازدهم گیلان:

     لشگر یازدهم نیز از نظر سازمان با لشگر 15 و سایر لشگرها که در تشکیلات جدید ارتش تنها اسم آنهاعوض شده بود، تفاوتی نداشت و از لشگرهائی بود که تازه تکمیل سازمان آن شروع شده بود. فرماندهی این واحد بعهدۀ سرتیپ قدربود که سابق براین درلشگر اول فرماندهی هنگ3 بهادر را بعهده داشت.

    علاوه براین لشگر پیاده که مرکز پادگان آن در شهر رشت بود نیروی دریائی شمال نیز در بندر پهلوی مرکزیت داشت و افراد و افسرانی به این اسم در این بندر آماده خدمت بودند.

    در این قسمت، برخلاف سایراستانها که بوسیله مرز خاکی با همسایه شمالی مربوط است عملیات جنگی از راه هوا و دریا آغازشد. ساعت 5 بعد از نصف شب که هوا هنوز خوب روشن نشده بود، نیروی هوائی روی بندر پهلوی ظاهر شده  و پس از یکساعت  نیروی دریائی به عملیات شروع  نموده از آن پس واحدهای پیاده بکرانه رسیده و بندر را اشغال و بسوی رشت حرکت کردند از یک طرف جنگ شروع شده و از طرف دیگر بی‌تکلیفی و نگرانی عجیبی در همه جا حکمفرما  بود.

     هیچ‌کس نمی‌دانست وظیفه خود را چگونه باید انجام دهد. از مرکز کشور بطور کلی  تلگرافی مبنی برمقاومت رسیده و ستاد ارتش دستور داده بود که  حسب‌الامر شاهانه اگر تجاوری روی داد واحدها تا دستور ثانوی ایستادگی کنند. ولی بطور صریح گفته نشده  بود که به چه وسیله و در کدام موضع باید این نقشه انجام گیرد و برای مواجهه با حملات هوائی چه تدابیری اتخاذ شود. به تجربه  ثابت شده که  در جنگهای امروز تنها دستور خشک خالی نیازمندی فوری هزاران نفر افراد را که در دقیقه به صدها هزار قشنگ و مهمات و اسلحه و خواربارو وسایل  بهداری و حمل و نقل  سریع برای تعرض و عقب نشینی احتیاج دارند بر طرف نخواهد ساخت. تنها گفتن اینکه ستاد ارتش تلگراف رمزی مخابره  و دستور می‌دهد مقاومت کنید کافی نیست.

    رئیس ستاد ارتش وقت واقعاً اگراز نظر جنگی قضایا را مورد بررسی قرار میداد لازمه‌اش این بود  که پیش از وقت به فکر تقویت پادگانهای خارج از مرکز باشد و همین عدم  توجه بهترین دلیل است  که ما در هیچ موقعی برای جنگ با همسایه‌های خود حاضر نبوده‌ایم و مقاومتهای محلی مختصر   پادگانهای مرزی و سایر واحدها را نباید  چنین تعبیر کرد که ارتش ایران، هنگام تجاوز، به یک سلسله  جنگهای منظمی دست زده‌است. این حرفها در کشور ما که جنگی نکرده نباید مورد توجه قرار گیرد.

   در هرحال پادگانهای لشگر یازدهم گیلان  پس از  این واقعه و انجام  یکرشته عملیات در روز 6 و 7  شهریور ماه به سرنوشت  سایر لشگرهای خارج از مرکز دچار و فرمانده  لشگر با  ستاد خود  به مرکز  رهسپار می‌شوند.

● در گیلان  و طوالش  از هوا و دریا  حمله کردند:

    در کتاب« از شهریور 1320 تا فاجعه آذربایجان و زنجان» تألیف کوهی کرمانی، نویسنده در باره شهر رشت زیر عنوان « سوم شهریور در رشت چه گذشت»  چنین  نوشته است:

  « صبح دوشنبه سوم شهریور 1320، کشتیهای جنگی شوروی به گیلان و طوالش حمله کردند. عده‌‍‌ای هم ساعت 4 بعد از نصف شب درطوالش پیاده شده بودند.  از صبح دوشنبه تا ساعت  10 صبح  پنجشنبه 6 شهریور ارتش شوروی از هوا و دریا حمله کردند ولی نیروی دولتی ایران به فرماندهی  سرتیپ قدر با نداشتن وسایل و اسلحه حتی توپهای ضد طیاره و کشتی در مقابل توپهای دریائی با تفنگ برنو و مسلسل دفاع  می‌کردند…

     صبح5 شنیه 6 شهریور از تهران دستور ترک مقاومت رسید. شب جمعه به دستور مجد ( فرماندار  رشت) چراغهای شهر و دهات که چهارشبانه روز خاموش بود،  دستور روشن شدن دادند. سربازها  به سربازخانه‌های خود مراجعت کردند و وضعیت صورت عادی بخود گرفت و این طور وانمود می‌شد  که قضایا  بین تهران و مسکو حل شده‌است.

   صبح جمعه هفتم شهریور، ناگهان طیارات شوروی در افق دریای خزرپیدا و با کمال شدت حملات خود را شروع و در مقابل سکوت ( و عدم مداخله سربازان ایرانی که دستور ترک  مقاومت داده شده بود) شهرها و قصبات و دهات را بمباران کردند و چون به مرم اطلاع داده شده بود که دستور ترک  مقاومت داده شده، از این جهت بمحض اینکه طیاراتی را در هوا  می‌دیدند بجای فرار و مخفی شدن، از خانه‌های  خود بیرون آمده  گردهم  جمع، بتماشا مشغول می‌شدند.

طیارات شوروی از این اجتماعات و عدم مداخله سوء استفاده کرده علاوه بربمب و نارنجک  تا ارتفاع  پنجاه متری سطح زمین پائین آمده و مردم بیچاره بی‌دفاع را از زن و مرد و بزرگ  و کوچک هدف  قرارداده و آن بدبخت‌ها  را می‌کشد.

    در این حملات ترک مقاومت دویست و سه نفر از سرباز و اهالی در شهر رشت و هفت نفر در بندر پهلوی و 29 نفر در بندرپهلوی و 29 نفر درلاهیجان کشته شدند.  در بندرپهلوی وسواحل دریای گیلان چون مقاومتی طبق دستور مرکز نمی‌شد، قوای شوروی پیاده شد.

    سرهنگ تقی رئیس ستاد ارتش  گیلان مأموریت یافت به بندر پهلوی رفته  شورویها را ملاقات کرده و به آنها بگوید چون دستور ترک مقاومت رسیده ما با شما جنگ نداریم چرا بی‌جهت مردم را می‌کشید؟  ولی ارتش شوروی سرهنگ و افسران دیگر را که همواره بی‌طرف بودند برخلاف قوانین بین‌المللی  اسیر کرده و قوای  خود را پیاده  بطرف رشت حرکت دادند و با آنکه به آنها گفته شده و عملاً هم دیده بودند  که از طرف قوای ایران دفاعی نمی‌شود معذلک طیارات شوروی شهرها و دهات  را با کمال سختی  و شدت هرچه  بیشتر بمباران کرده  تیراندازی  می‌نمودند.

    چون در سال 1299 شهر رشت به دست بلشویکها و متجاسرین غارت شده بود، به این جهت بی نظمی غریب  ایجاد و تمام  مردم  از زن و مرد  و بزرگ و کوچک، ارباب و رعیت، کاسب  و زارع خانه‌های خود  را ترک و به سمت  کوهستان  و شهر قزوین  فرار می‌کردند.

    ساعت 11 صبح مجد ( فرماندار) به تلفنخانه رشت آمد  و با فروغی رئیس الوزرا خواست صحبت کند در تلفنخانه کسی نبود و همه فرار کرده بودند. بزحمت  یک نفر  تلفنچی  پیدا  شد و منزل  فروغی  را گرفت و یکی از پسرهای فروغی پای تلفن آمد.  مجد اظهارداشت که ما طبق دستور مرکز  ترک مقاوت کرده‌ایم ولی روسها شهرها و دهات را بمباران می‌کنند و عده زیادی  را هم کشته اند. آیا   مجدداً مقاومت کنیم  یا بدون مقاومت   در شهرها بمانیم؟

فروغی  چنین  پاسخ داد:

    از جریان  تأسف آور گیلان مسبوق شدم بطوری که اطلاع دارید دولت ترک مقاومت کرده نه متارکه  جنگ، این دو با هم فرق دارد. برای توضیحات بیشتری  به دفتر  مخصوص مراجعه کنید. محمد علی فروغی

    بلافاصله مجد فرماندار با دفتر  مخصوص در قصر سعد آباد مذاکره و قضایا را بوسیله شکوه الملک رئیس  دفتر مخصوص بعرض اعلیحضرت رسانید. پس از  مدتی توقف جواب داد:  بعرض رسید، چیزی نفرمودند.[ توضیح ج.ص.:  رضا خان  فرمانده کل قوا که در حالت  ترس و فرار بود ]

    از آن ساعت ببعد برآشفتگی گیلان افزوده شد. تمام رؤسای کشوری که تا آن موقع مانده بودند به استثنای مجد  فرارکردند…

     در 19 شهریور که روابط  گیلان و تهران مقطوع شد مجد به تهران آمده مرحوم  فروغی  را ملاقات  و گزارش گیلان را تقدیم وضمناً با تأثر از مرحوم  فروغی سئوال می‌کند چرا تسلیم شدید؟ ایشان جواب می‌دهد زیرا مجد یکنفر بود و اگر سایر استانداران، فرماندهان لشگرها مانند  شما  فرار  نکرده‌بودند و حوزه مأموریت  خود را حفظ  می‌کردند، لااقل  ما توانستیم  بصورت آبرومندی با دولتین روس و  انگلیس  کنار بیائیم و مملکت  هم به این  صورت  در نمی‌آمد…»

    کوهی  کرمانی در کتاب « از سوم  شهریور تا فاجعه آذربایجان» در خاتمه این مقال بخشنامه‌ای که سهیلی وزیر کشور در کابینه منصورالملک همزمان با  تعرض نیروهای بیگانه به ایران به فرمانداری های  سراسر کشور مخابره کرده درج نموده است که در زیر نقل می‌گردد:

●تلگراف وزارت کشور:

    این تلگراف  بصورت  بخشنامه  به تمام  نقاط  مرزی  کشور  مخابره  شده است:

« فرمانداری  …

    « با وجود جوابهای اطمینان بخشی که در مقابل اظهار نگرانی دولتین  شوروی و انگلیس راجع به آلمانیهای مقیم ایران داده شده بود و اقداماتی که عملاً برای رفع نگرانی آنها شده امروز ساعت 4 صبح سفیر کبیر شوروی و وزیر مختار انگلیس به منزل نخست وزیر رفته هر یک یادداشتی در تکرار گفته های سابق خود داده و اخطار کرده‌اند  که متوسل به قوای نظامی می‌شوند و مطابق گزارشهائی  که رسیده همین امروز ساعت 5 صبح یعنی همان وقتی که نمایندگان انگلیس و شوروی در منزل نخست وزیر مشغول مذاکره بوده‌اند، قوای نظامی آنها از مرزهای آذربایجان و خوزستان و کرمانشاهان به خاک ایران تجاوز کرده و در هر جا با ارتش شاهنشاهی  مواجه  شده اند طبعاً  تصادم  زد و خورد هم شده‌است. دولت لازم می‌داند بعموم افراد کشور توصیه و تأکید نماید که دراینموقع باید کمال  خونسردی  و متانت را رعایت نموده، با نهایت آرامش رفتار نمایند. 272  وزیر کشور – سهیلی »

نظر بدهید