جمال صفری : اشغال ایران توسط قوای متفقین درجنگ جهانی دوم و سقوط پهلوی اول (۷)

Jun 24th, 2016 | مقالات

mossadegh 2306201626 خرداد، بمناسبت صد و سیُ و سومین سالگرد تولّد دکترمحمّد مصدّق «زندگینامۀ دکترمحمّد مصدّق» (117 ) – بخش دهم

 

٭ در خارج از مجلس چه خبر است؟:

      در بیرون مجلس شورا ملی در میدان بهارستان، خیابان شاه آباد، برخلاف روزهای معمولی  تابستان، جمعیت زیادی جمع شد. گاهی بسوی آسمان سرکشیده و زمانی  با نگرانی و اضطراب زیاد از پشت  نرده‌های آهنی مجلس باغ بهارستان را نظاره می‌کردند. عده زیادی از یادداشتهای پخش شده  در آسمان تهران در خیابانها و معابر عمومی ریخته شده بود. مردم بی‌خبر از همه جای تهران که در  جریان 20 سال حکومت دیکتاتوری به سکوت و خاموشی و آرامش غیر طبیعی  عادت کرده بودند  در یک چنین وضعیت آشفته و نزدیکی  خطر، تنها به فکر این بودند که چگونه باید از خطر جست. نخستین یادداشت که بطور خلاصه حاکی از این مطلب  بود « مابا شما جنگ  نداریم  بلکه آمدیم عمال آلمانی را از کشور شما بیرون کنیم و اگر با ما کمک و یاری کنید با شما مساعدت  خواهیم کرد.» در هر گوشه و کناری ساکنین پایتخت دورهم جمع  شده و یادداشت را خوانده و آن  را تفسیر میکردند.»

     ابراهیم خواجه نوری در بارۀ این موضوع ضمن بیوگرافی سهیلی زیر عنوان « هبوط  قدرت» چنین  نگاشته‌است:

   « هنوز از هفت صبح چند دقیقه‌ای بیشتر نگذشته  بود که صدای زنگ تلفن  منزل سهیلی صدا کرد.

« الو: اقای نخست وزیر در کاخ سعد آباد تشریف دارند و فرمودند هرچه  زودتر خودتان  را بکاخ  برسانید!»

   ساعت هفت صبح منصور در کاخ چه  می‌کند؟ مرا برای چه  به این فوریت احضار کرده؟  خدایا  چه اتفاقی ممکن است افتاده باشد…؟  عبارتهای مشدد و محرک رادیو برلین علیه نفوذ متفقین در ایران،  و اشاره‌های آشکار « بی. بی.سی»  راجع به رفتار و نفع پرستی پادشاه ما، همینطور بریده  و مخلوط  و مبهم،  در مغز مشوش  و مضطرب و خواب آلود سهیلی عبور و مرور می‌کرد. آلمانها که در شیوه پروپاگاند« هوچی گری » و بخصوص دروغ پردازی سرآمد فن شده و گوی سبقت را حتی از پروپاگاندیستهای هولیوود هم ربوده‌اند، روز و شب تمام فضای فکر ایرانیان را با تکرار شدید  عبارتهای تبلیغاتی مسموم  کرده و مجال تعقل و تفکر به هموطنان خوش باور و ساده دل ما نمی‌دادند –  سهیلی هم  مثل سایر رجال و سایر مردم، در میان آن ضد و نقیضها، گیج  و سرگیج و سرگشته مانده،  و به اتکاء دیکته منحصر فرمانده  ایران رنج  تفکر و چاره جوئی را نیز از دماغ سهل انگار خود دور کرده بود . این  تلفن غیر مترقبۀ  نابهنگام ، در یک چنین موقع پر از دغدغه‌ای،  موقتاً سردی و« سنبلی » او را  تکانی داد و او با نهایت عجله و اضطراب خود را  به کاخ سعد آباد رسانید… کله کتابی منصور را دید  که با چهرۀ رنگ پریده و لبهای تو رفته، روی گردن لاغر و باریکش مختصر حرکتی می‌کند. ضرغامی مثل  کسی که قبلاً بطور محرمانه از  قضایا مطلع بوده، دستی به ریشش می کشد و از پشت  عینک با آرامی و خونسردی  به تشویش حضار می نگرد. جم ماسک طبیعی تبسم دائمی را به صورت  دارد و تمجمج  می‌کند.

   مختاری هم مثل بازی اصیل و مطیع و شکاری بی‌حرکت و بی‌صدا ایستاده و با تمام  حواسش مترصد  دریافت فرمان شاه است. شاه پس از یکی دو ساعت راه رفتن  پیداست که خستگی و تشویش درونی  خود را می‌خواهد با کشیدن سیگار مخفی  کند.

    سهیلی در همان چند دقیقه اول از جریان مطلع شد و فهمید که درست، بعد از نصف شب، سرریدر بولارد ( وزیر مختار انگلیس ) و رفیق اسمیرنوف (  سفیر کبیر  شووروی ) منصور را از خواب بیدار کرده و هر یک یادداشتی در کفش گذاشته‌ اند مبنی بر اینکه  قوایشان در همان ساعت  از شمال و جنوب به خاک ایران وارد شده و در حال پیشروی است…!

    ساعت 8 شورای وزیران در حضور شاه تشکیل شد و تا یک بعد از ظهر طول کشید و آن روز پس از چندین سال، پادشاه این کشور دموکرات برای اولین مرتبه بطور « مشروطه وار» با وزرایش شور کرد و از آنها چارجوئی خواست و مسئولیت ملی وزرا را در مقابل  کشور  متذکر گردید…

     ولی متأسفانه  قدری دیر بود. در ضمن آن مذاکرات طولانی، شاه با صراحت و صداقت بی‌سابقه ای اعتراف کرد به اینکه این عملیات فقط  علیه شخص اوست و متفقین می‌خواهند وجود او نباشد. والا  با ایران  کاری ندارند. ایکاش ایران دوستی راسخ او بر خود پسندی و خود خواهی مزمنش چند روز  پیش غالب شده و این اعتراف صادقانه را دوهفته قبل کرده بود… ولی این کار را نمی‌توانست بکند زیرا یکی ازبزرگترین معایب اختیار مطلق داشتن درحکومتها همین است که ( بقول آندره موروا)  انسان، ولو هر قدرهم با فکر و صالح باشد، پس از چند سال خود مختاری، دیگر« سرحد  ممکنات»  از چشمش پوشیده  می‌شود و بقدری مست غرور می‌گردد که حقیقتاً  خود را نابغۀ  تصور کرده و هیچ کاری را از حیطۀ  قدرت خود خارج  نمی‌بیند. تا بحدی که ( مثل  شاه ما)  خود را به تنهائی قادر به مقاومت با روس و انگلیس  نیز می‌پندارد…

     در شدت گرمای بعد از ظهر شهریور، درست سرساعت دو و ربع، لرزش در و پنجره و شیشه و زیر زمینهای تهران، عبور نابهنگام پنج شش هواپیمای غیر عادی را در آسمان سوزان  پایتخت بهمه  اعلام کرد. باریدن کاغذهای زیادی از دنبال آن طیاره‌های خارجی بیشتر مردم را متوحش نمود و بطوری برای حل این معما مشوش و هراسناک بودند که آن اعلانات آسمانی را تا دو ریال هم خرید و فروش می‌کردند.

    ما، باوجود گرمای طاقت فرسا، نفس زنان و عرق ریزان در تالار مجلس شورای ملی  جمع  شده و با بی‌تابی و اضطراب منتظر شنیدن  بیانات نخست وزیر بودیم.

     آقای اسفندیاری عینک دودی خود را مثل دو چشم بی‌نور و بی‌حالت به اطراف گردانیده و با لحن ساده و بدون تصنعش گفت: « بطوری که آقایان اطلاع دارند می‌بایستی جلسه مجلس در نهم شهریور ماه تشکیل گردد ولی چون آقای نخست وزیر لازم بود که گزارشی به مجلس بدهند  به این جهت  امروز  بعد از ظهر جلسه فوق العاده  تشکیل گردید.  آقای نخست وزیر بفرمایید.»

  ( بیانات نخست وزیر عیناً از مجله مذاکرات رسمی قبلاً  بطور کامل نقل شده‌است.)

    خلاصه از شور آن روز نتیجه زیادی گرفته نشد. جز اینکه وقتی  شاه با کمال انصاف و مردانگی  گفت که « شاید مصلحت در این باشد که من کناره‌گیری کنم و گفتند:  قربان،  شما چرا. ما استعفا  می دهیم. وچون در این  موضوع هم تصمیم قطعی گرفته نشد، قرار گذاشتند پس از مشورت با یکدیگر  نتیجه را بعداً بعرض  برسانند.

     ضمناً به امر شاه به رئیس مجلس اطلاع دادند که جلسه فوق‌العاده ای برای دو بعد از ظهر تشکیل  دهد تا نخست وزیر مطلب  فوری و مهمی را به اطلاع نمایندگان ملت(!) برساند.

    مطلعین از رموز سیاسی، حق دارند که نطق روز 28  شاه  را در اقدسیه، بزرگترین  و مضرترین  و خطرناکترین و بدعاقبت ترین  خطاهای  سیاسی بنامند. حق  دارند  که نصف  بیشتر  تمام  بدبختیها و فلاکتهای و گرسنگیها و کشتارهای این سه ساله را  نتیجه همان  یک نطق  غیر منتظره بدانند. شاید واقعاً، اگر همانطوری که قرار شده بود، فقط ولیعهد به اعطای سردوشی و گوهینامه می‌پرداخت و شاه بطور غیر مترقبه  نیامده و آن نطق غیر ضروری  وحشتناک را نکرده بود، امروز « بایندر»ها زنده بودند و کشتی « ببر» ما هم  بیرق شیر و خورشیدی خود را در زیر لجنهای ساحل دفن نکرده بود و بیش از بیست شهر بلا دفاع و غیر مجهز ما در شمال و جنوب  بمباران نمی‌شد و آنهمه مردم بی تقصیر ستم کشیدده و جور کشیده و ناراحتی چشیده ایران بدون سبب به خاک و خون نمی‌غلتیدند…( فقط در خوزستان ششصد و سی چهل نفر کشته شدند) و نتیجتاً شاید امروز دو دسته از فرزندان خوب این مملکت بی‌چاره  بی‌جهت « حیدری ونعمتی » نشده و جاهلانه به جان یکدیگر نمی‌افتادند و در یک چنین موقعی که این خانه نیمه سوخته و ویران ما نهایت احتیاج را به مساعدت و اتفاق و اتحاد فرزندان آن دارد، خودشان آتش نفاق و فساد را با باد شمال و جنوب و شرق و غرب بیشتر دامن نزده و این شعله خانمانسوز را تیزتر نمی‌کردند…

    لابد نطق غرای شاه را متفقین بمنزله و مقدمه بسیج عمومی‌دانستند و با اطلاعاتی که ازاقدامات خستگی ناپذیر ستون پنجم در دست داشتند، یقین کردند که پادشاه ایران پرست، ولی عامی  ولی مستبد  به رأی ما، به این آسانی راه عبور به تسلیحات متفقین نخواهد داد و البته سرانجام جنگ عالمگیر را هم  که نمی‌شود فقط  به رأی یک نفر ایرانی از سیاست بی‌خیری که قلب او « دلمه »  تبلیغات مخالف شده  موقوف  کرد.

     این بود که پس از تسلیم یادداشتهای مرداد ماه و پس از تذکر ایدن، و پس از گوشه و کنایه‌های رادیو لندن و رادیو دهلی، همین‌که متفقین نتیجه معکوس از رضا شاه گرفته و حتی نطقی که شبیه فرمان  بسیج عمومی بود از او شنیدند، دیگر تأمل را جایز ندیده و بجای ادامۀ مذاکرات سیاسی دست بعملیات  جراجی زدند.

    در این خصوص مذاکره کردم و گله‌های دوستانه و بی‌نتیجه‌ای نمودم، که چرا با طریق سیاسی و مذاکرات دیپلوماتیک خود دولت ایران را به اتفاق با خود دعوت نکرید، و چرا با وسایل مؤثری که در دست داشتید تبلیغات مضر و مسموم ستون پنجم را خنثی ننمودید و خصوصاً چرا نگفتید که اگر دولت ایران به خواهش غیر قابل احتراز شما گوش ندهد ناچار به اعمال  زور نظامی متوسل خواهید شد.. ؟  احتمال قوی داشت که در آن صورت رضا شاه هم در  مقابل یک حقیقت مسلم تسلیم  منطق می‌شد و  شما محتاج به این نمی‌شدید که بر خلاف  رویه عدالت خواهانه خودتان بی‌طرفی یک کشور[ را نقض] کنید…؟

   اعتقاد من اینست ( و جوابهائی  که از آنها شنیده‌ام این را تأئید می‌کند) که اگر آن وقت یک نفر. فقط یک نفر مرد پخته، مثل منصور، ولی رشید، و حقیقتاً وطن پرست و صریح  مثل دشتی یا دکتر  مصدق در سر کار بود، [ توضیح ج. ص. : سیف پور  فاطمی که از نزدیک علی دشتی را می‌شناخت در بارۀ او  می‌نویسد: «دشتی یکی از علل عمدۀ  استبداد رضا شاه بود. دشتی  کسی است که وقتی مجلس پنجم  رأی عدم  اعتماد  به رضا خان  سردار سپه  داد و او هم استعفا داده و روانه  رودهن شد،  در صفحۀ اول  روزنامۀ  شفق  با خط درشت  نوشت: «  پدر ملت رفت». رضا خان را با نادرشاه مقایسه کرد و در تمام دوره نمایندگی یک کلمه بر خلاف رژیم  صحبت نکرد تا روزی  که او را به زندان بردند  همیشه مداح رژیم  بود. بعد هم دوستی  مختاری او را نجات داد و به مجلس  فرستاد.  ریاست سانسور  روزنامه‌ها را قبول کرد و بعد از کودتا ضد مصدق هم باز ثناخوان دربار محمد رضا شاه و با سفارت مصر و وزارت و نمایندگی مجلس سنا « شاهنشاه آریامهر» را می‌ستود…. نامه  سفارت  انگلیس  راجع به پول گرفتن دشتی و رد اعتبارنامه  او از طرف مجلس پنجم  نیز در روز نامه‌ها منتشر شد.»( سیف پورفاطمی « گزند روزگار» صص204 – 203 )] بخوبی می‌توانست جریان تاریخ ایران را تغییر دهد و از تمام  این بدبختیهائی  که در این  سه ساله پیش آمده  جلوگیری نماید. البته چنانکه می دانید،  منصور  بر سر کار بود و او مرد بسیار پخته و کار آموزده و لایق و حسابگری هم هست. ولی در این قبیل اشخاص، متأسفانه مبالغه در حسابگری و خود خواهی که دیگر شور و شعله‌ای که لازمه این قبیل  کارهای بزرگ و مستلزم از خود گذشتگی است در قلبشان وجود ندارد.

    والا برای یک رجل سیاسی که خیلی عامی نباشد درک این مطلب مشکل نبود وبا حساب سرانگشتی هم می‌توانست به خود بگوید: اولاً ما در بین دوکشور بسیار قوی واقعیم و مسلماً زورمان به آنها  نمی‌رسد. ثانیاً انگلیس و آمریکا از جنگ گذشته عبرت گرفته‌اند، و بنا به دستورات مفصل و مفیدی  که « سر ژرژ بوکانان» در کتاب گرانبهایش راجع به جنگ گذشته نوشته، این دفعه دیگر متفقین  خوب می‌دانند که مهمترین و حیاتی ترین اقدام باید رساندن کمک خیلی فوری به دولت اتحاد جماهیر شوروی  باشد.

    خوب، راه شمال روسیه که مدتی از سال یخ بندان است و بعلاو بواسطه نزدیکی با آلمان خیلی خطر دارد. پس مناسب ترین راه عبور از ایران است. از طرف دیگر این‌همه آلمانی که در ایران تقریباً در تمام کارخانه‌های مهم ما تصدی دارند (قورخانه، تلفن بی‌سیم، سیلو، راه آهن و غیره) را بعنوان  متخصص تحت نظارت خود گرفته‌اند، لابد نخواهند گذاشت که محمولات متفقین بدون دردسر به شوروی برسد. پس طبیعی است که انگلیس و آمریکا بهر طریقی ممکن شود باید اول «  پل پیروزی» یعنی ایران را از وجود دینامیت خطرناک آلمان پاک کنند و هر چه آلمانیست از اینجا خارج نمایند.

   این حساب ساده سرانگشتی منطقاً به این نتیجه می‌رسد که اگر ما باوجود تذکرات و یادداشتهائی که فرستاده‌اند، خودمان این کار را نکنیم آنها به زور این کار را خواهند کرد و ما نتیجاً« هم پول را داده ایم، هم چوب را خورده ایم و هم پیاز را!»

     باور کردنی نیست که بین رجال ما حتی یک نفر هم  به این نکته محرز و  بدیهی  و ساده  پی‌نبرده  باشد.غیر ممکن است که مثلاً منصور یا سهیلی یا عامری متوجه این موضوع نشده باشند. فقط ممکن  است برای دفاع خود بگویند کی جرأت می‌کرد در مقابل پادشاه این صلاح اندیشها را بکند؟ کی جرأت  می‌کرد؟ مطلب همین جاست که جرأت و رشادت و از خود گذشتگی که لازمۀ رجال سیاسی بزرگ  است، در هیچ یک از این آقایان به اندازه کافی وجود نداشت. وگرنه آن مسأله دارای چندین راه حل  بود که هر یک را پیش می‌گرفتند از همه این بدبختیها  جلوگیری شده بود.»

٭ شماره فوق‌العاده:

    [به نقل از کتاب « سوم تا بیست و پنجم شهریور» ] : « در جریان آن عصر مشعشع که به ما می‌گفتند هیچ چیز شما از کشورهای مترقی و بزرگ کمتر نیست و ایران مقام و منزلت ارجمندی در جهان  پیدا کرده و به مردم تلقین  کرده بودند که تهران با  پاریس برابری می‌کند و دیری نخواهد گذشت که با نیویورک هم برابری کند و آسایش و خوشی و کمال راحتی و طرق مختلف ترقی و تعالی برای افراد کشور تأمین  شود، در یک چنین موقع که عمر عزیز من و شما بیهوده صرف می‌شد و ثروت و بودجه مملکت به جیب از ما بهتران ریخته می‌شد، روزنامه‌ها چندان قدر و قیمتی در جامعه نداشتند. البته مردم حق داشتند تا این حد نسبت به روز نامه‌ها بی‌مهر و بی‌علاقه باشند. زیرا چیزی را که  می‌خواستند در صفحات روزنامه موجود نبود. روزنامه‌ها افکار جامعه را منعکس  نمی‌ساختند. به دلیل اینکه کنترل شدید دست و پای آنها را سخت بسته بود. سانسور به وضع  بسیار شدید در تمام جراید حتی در بیان و طرز گفتارو نگاه و راه رفتن اشخاص معمول و مجرا می‌شد. با این وضعیت روزنامه ها حق داشتند. شماره فوق‌العاده از طرف تمام روزنامه‌های صبح وعصر انتشار یافت. ساعت سه و نیم  بعد از ظهر نخستین قسمت این فوق‌العاده‌ها در میدان سپه و خیابان فردوسی و لاله زار به دست مردم رسید.

     انتشارخبر مجلس سبب شد که تهران ساکت را به تشنج و جوش و خروش بی‌سابقه و شگفت انگیزی دچارنماید. مردم برای خریدن فوق‌العاده روزنامه بر یکدیگر پیشدستی می‌جستند. اضطراب و نگرانی مردم بسیار زیاد بود. همه می‌ دانستند که دولت  مشغول اقدام است و با نمایندگان کشورهای همجوار مذاکره ادامه دارد و ارتباط سیاسی هنوز قطع نشده ولی در یک چنین موقع باریک تنها مذاکره نمی‌توانست از شدت  نگرانی  و اضطراب  درونی مردم بکاهد.

٭ در ستاد ارتش :

    مقارن ساعت چهار بعد از ظهر سرلشگر ضرغامی رئیس ستاد ارتش برای دومین بار در کاخ ییلاقی سعد آباد بحضور شاه رسید و پس از تقدیم گزارشهای رسیده از شهرستانها و آخرین خبر مربوط به عملیات جنگی، انتظار داشت از فرمانده عالی ارتش دستورات لازم و صریح و روشنی دریافت دارد.  ولی شاه که در نتیجه این پیش آمد سخت عصبانی و آشفته شده بود، به رئیس ستاد ارتش دستور داد که فرمانی صادر کنند تا لشگرهای پادگان مرکز از سرباز خانه‌ها خارج و در بیرون شهر موضع بگیرند. در ضمن از نظر حفظ  ظاهر یک ستاد جنگی بزرگ ارتشداران ایجاد گردد و کارمندی آن بعهده عده‌ای از افسران ارشد و با معلومات سپرده شود. ولی در باره تکلیف و وظیفه لشگرهای خارج  هیچگونه دستوری  نمی‌دهد.

٭ نخستین شب تاریک تهران:

    ساعت 8 بعد از ظهر بود. صدای پائین آمدن درهای آهنی مغازه‌ها در طول خیابان شاه از دور  و نزدیک بگوش می‌رسید. همه با شتاب و عجله پیاده و با درشکه خیابانها و گذرگاههای عمومی را ترک می‌گفتند. حرفهای تازه وصحبتهای شگفت انگیزی بگوش می‌رسید. قیافه‌های آشفته و غیر عادی رهگذران  ثابت می‌کرد که پیش آمد صبح  تا چه  اندازه در اهالی تهران تأثیر کرده است.

    از همین روز اول، تهیه مواد غذائی و خواربارمخصوصاً نان، یکی از بزرگترین گرفتاریهای ساکنین  شهر تهران شده بود. مردم در ضمن صحبت از پیش آمد صبح، به همدیگر اندرز می‌دادند که تا می‌توانند مواد غذائی، قند و شکر و سایر چیزها خریده ذخیره نمایند. البته حق هم داشتند زیرا برای اداره کردن و حفظ آرامش و آسایش 500 و یا 600 هزار نفر جمعیت در یک چنین موقع مشکل لازم بود دولت و زمامداران تدارکات لازم دیده باشند. در صورتی که برای مقابله با چنین پیش آمدی از طرف  دولت وقت اقدامات مؤثری نشده بود. بعلاوه هیچگونه اطمنیانی داده نشده بود که خواربارآنها تأمین  شده‌است.  به این جهت مردم نه تنها از نظر کمی خواربار و ابتلاء به خطر قحطی، خود را در خطر می‌دیدند، بلکه از نظربمباران هوائی نیز سخت آشفته و حملات احتمالی شبانه بمب افکنها آنها را نگران  ساخته بود. در کشور شاهنشاهی مخصوصاً در مرکز سخن از ترقی و تعالی در میان بود و به گذشته پراز افتخار به زمان حال پر از سطوت و جلال نه یک بار بلکه هزاران مرتبه اشاره می‌شد. ولی هیچ‌وقت به این مردم فلکزده نمی‌گفتند که در مقابل حملات هوائی چگونه باید دفاع  کرد و یا مثلاً وقتی شهر بزرگی در ظلمت و تاریکی فرومی‌رود وظیفۀ افراد چیست. بهمین جهت، شب چهارم شهریور ماه هنگامی که تهران در ظلمت وحشتناکی فرو رفت و هواپیمائی در ضلع جنوبی آن شروع  به پرواز نمود خوف و ترس عجیبی همه مردم را فرا گرفت. عده زیادی پا به فرار گذاشته و شلاق کش بسوی خانه‌های خود روان شدند.

   تاریکی شهر تهران و بی‌اطلاعی پاسبانها که هنگام یک حمله هوائی چه باید بکنند و انعکاس نور افکن در صحنه آسمان و صدای موتورهواپیمای شبگرد، همه اینها دست بهم داده محیط اضطراب آمیز و دهشتناکی ایجاد شده بود. مردم خیال می‌کردند که شهر بمباران خواهد شد و گرنه این تاریکی  و ظلمت بی‌سابقه چه معنی دارد. آیا بهتر نبود که زمامداران وقت برای رفع نگرانی اهالی پیش از ظهرو یا بعد از ظهربه ساکنین شهر خبرمی‌دادند که هنگام شب ازنظر احتیاط  تهران در تاریکی فرو خواهد رفت. با این وضع، نمونه بسیار کوچکی از جنگ در جلو چشم مجسم می‌شد. جنگی که تنها با جبهه وسرباز سروکار نداشت بلکه  شامل حال همه افراد ملت می‌شد.»

٭ گزارشهای  و نامه‌های  سیاسی:

    اسناد را که مطالعه می‌کنید، درجلد سوم کتاب اسناد سیاسی روابط خارجی امریکا با کشورهای مشترک‌المنافع انگلیس و کشورهای خاور نزدیک و افریقا چاپ شده‌است. دکتر رضا امینی آنها را ترجمه کرده و در بیست و یکمین سالنامه دنیا ( سالنامه دنیا که به مدیریت طباطبائی منتشر می‌شد یکی از نشریات  سودمند و با ارزش تهران بوده که همواره مطالب تاریخی و مهمی را در برداشته است.) درج شده‌است. از آن اسناد، گزارشهای تلگرافی وزیرمختار امریکا در ایران به وزیر خارجه امریکا را می‌آوریم:

گفتگوی رضا شاه با نمایندگان انگلیس و روس:

گزارش وزیر مختار امریکا در ایران ( دریفوس) به وزیر  امور خارجه امریکا:

   105- در تعقیب گزارش شماره 104 ( مورخ 25 اوت ساعت 9 صبح) اشعار می‌دارد که نمایندگان روش و انگلیس مذاکرات خود را با شاه ایران تازه  به پیایان رساندند. وزیر مختار انگلیس  به من می گوید شاه که آرام و اندیشمند بنظر می‌رسید تقریباً چنین  صحبت را شروع کرد:

  «این وضع  چیست؟ من اطمینان دادم که غالب آلمانیها از ایران اخراج خواهند شد.  امروز صبح می بینم که شما هم از شمال و هم از جنوب، کشور مرا مورد حمله قرار داده و هشت کشتی دولتهای  محور را  در خلیج  فارس  توقیف  کرده اید.  مثل  اینکه آلمانها می‌خواهند  تمام اروپا را تسخیر کنند و  حالا روسها و انگلیسیها می‌خواهند ایران را بگیرند.»

     وزیر مختار انگلیس جریان سوابق امر را به شاه توضیح می‌دهد و ضرورت اقدام کنونی را تأکید  می‌کند. زیرا دولت ایران عملاً نتوانست اطمینانهای شایسته بدهد که آلمانیها از ایران اخراج خواهند شد. آنگاه شاه صریحاً اطمینان می‌دهد که  کلیه  آلمانیها در ظرف یک هفته از ایران اخراج خواهند  شد غیر از آنهائی که خدماتشان مورد احتیاج مبرم و فوری است. بعلاوه  قول داد فهرست اسامی  آلمانیهائی را که در ایران باقی خواهند ماند، به آنها  بدهد. همان فهرستی  که مقامات  ایرانی تاکنون از دادن آن خودداری می‌کردند. شاه از هر دو نماینده خواست که بر اساس این اطمینانها تقاضای قطع  مخاصمت فوری کنند و بالحن مؤکد سئوال  کرد  که در ازای این امر پیشنهاد روسیه و انگلیس  چه خواهد بود.

   پیشنهاد شاه بلافاصله به لندن و مسکو ارسال شد و انتظار می‌رود که پیش از صبح فردا جواب برسد.

   وزیر مختار انگلیس ( از این ملاقات) استباط  قطعی  حاصل کرده که شاه  را  وزیرانش ازجریان  مذاکرات خود با روسیه  و انگلیس خوب  مطلع  نساخته‌اند.

    با اینکه قوای انگلیس از مرز ایران گذشته اند هنوز خبر قابل اعتمادی  راجع به جنگ بدست نیامده است. شش فروند هواپیمای انگلیسی چند دقیقه پیش بر فراز تهران پرواز نمود و اوراق روی شهر ریخت. آرامش در تهران بر قراراست و کسب و کار و زندگی عادی نسبتاً ادامه دارد وغالب اتباع  انگلیسی و عده‌ای از اتباع  متفقین طبق  ترتیبی که از پیش داده شده  به عمارت انگلیس  پناه برده اند. چند نفر از اهالی چکوسلواکی و دیگران تقاضا کرده‌اند که به این سفارتخانه ( سفارت امریکا)  پناهنده شوند. ولی من رضایت نداده‌ام. زیرا در حال حاضرهیچ نوع نشانه‌ای از بی‌نظمی و خطر مشهود نیست. من با دقت به همکاری اتباع خودمان مراقب اوضاع هستم و اگر وضع ایجاب کند بدون تردید و درنگ آنها را به محوطه سفارتخانه خواهم  آورد.

دریفوس

گزارش  وزیر  مختار  آمریکا  در ایران ( دریفوس) به وزیر خارجه امریکا:

تهران – 25  اوت  1941 ( سوم  شهریور 1320)  ساعت 6  بعد از ظهر ( روز  26  اوت  ساعت 20 : 6  دریافت.

106 – مدیر کل وزارت خارجه شخصاً همین حالا نزد من آمد واز این سفارت تقاضا  کرد که تقاضای رسمی دولت ایران این‌ست که رئیس جمهوری آمریکا نزد دولتهای انگلیس و روس وساطت کند که مخاصمات بی‌درنگ متوقف گردد و اختلاف کنونی از طریق دوستانه فیصله پیدا کند.  وی اظهار داشت که ایرانیها میل دارند اطمینان بدهند  که قسمت عمده آلمانیها از ایران اخراج خواهند شد.و در این مورد خواهشمند است به گزارش  شماره 105 این جانب  رجوع نمایند.

دریفوس

تلگراف رضا شاه به پرزیدنت روزولت:

تهران –  25  اوت  1941 ( سوم  شهریور 1320 )  ساعت 1  بعد از ظهر  ( روز 25  اوت  ساعت 51 : 10  بعد از ظهر دریافت  شد.)

   حضرت رئیس جمهوری قطعاً اطلاع حاصل کرده‌اند که قوای روس و انگلیس ناگهان و بدون  اخطار قبلی از سرحدات این کشورعبور نموده و بعضی نواحی  را اشغال و عده‌ای از شهرهای باز و بلادفاع را بمباران  کرده‌اند. بهانه کهنه دولتهای روس و انگلیس این‌است که آنها ادعا دارند که از اقامت معدودی از آلمانیها در ایران نگران  می‌باشند و حال آنکه دولت من همه  نوع  اطمینان داده‌است که آلمانیها بزودی خاک این کشور را ترک خواهند گفت و موجبی برای نگرانی نمی‌تواند دیگر وجود  داشته باشد. من نمی‌توانم بفهمم که به چه علت آنها متشبث به اعمال  تجاوز شده و شهرها را بدون  جهت زیر بمباران گرفته‌اند. با اتکاء  به بیاناتی  که در باره لزوم  دفاع از اصول عدالت بین‌المللی و حق آزادی مردم مکرراً ایراد نموده‌اند، وظیفۀ خود می‌دانم نظر آن جناب را لطفاً به این واقعه که کشوری بی‌طرف و صلحدوست را که فکری جز تأمین آرامش خود و اصلاح امور مملکت نداشته  گرفتار جنگ نموده، جلب نمایم و از آن جناب تمنا دارم که اقدامات فوری مؤثر و انسانی برای خاتمه  دادن به این اعمال تجاوز اتخاذ نمایند.

    با اطمینان به احساسات و حسن نیت آن جناب مراتب دوستی صمیمانه خود را  تجدید می‌نمایم.

رضا پهلوی

٭ در لشکرها چه خبر است:

     به نقل از کتاب« از سوم تا تا بیست پنجم شهریور» :  در بیرون دروازۀ باغشاه  لشکر اول پادگان  مرکز و در خارج دروازه شمیران در سر ییلاق تهران در سمت راست جاده  لشکر دوم و قسمتهای  مختلف آن استقرار دارند. خبر وقوع حادثه صبح در همان هنگام که در سراسر شهر منتشر شد به گوش  افسران و افراد پادگان مرکز نیز رسید. نخستین اقدامی که در این دو مرکز بزرگ بعمل آمد این بود  که به افسرها دستور داده شد بدون اجازه سرباز خانه را ترک نگویند و افسرهائی هم که در خارج  از سربازخانه بودند، به وسایل مقتضی احضار شدند.

    ساعت 12 بعد از ظهر است.  چند دستور محرمانه و فوری به فرماندهان هنگهای  پیاده رسیده و افراد با عجله و شتاب مشغول جمع آوری وسایل خود و بستن کوله پشتی و گرفتن تجهیزات هستند. باغشاه با آن خیابانهای دراز و محوطه بزرگ و درختهای بلند سبز خود در ظلمت عجیبی فرو رفته است.

    در محوطه هنگهای پیاده و نیروی زره پوش و گاراژهای کامیونها و توپخانه 105 بلند فعالیت عجیبی  دیده می‌شود. دستور فوری رسیده‌است که واحدهای پیاده و توپخانه بایستی از ساعت 1 بعد از نصف  شب شروع به تخلیه سرباز خانه کرده و در خارج شهر در محلهائی که معین  شده،  موضع گیرند یک نوع خستگی آمیخته به بهت و حیرت همه  را فرا گرفته زیرا در جریان این چند ساعت متمادی هیچ نوع  دستور صریح  و روشنی به واحدهای نرسیده‌است.

٭ باغشاه و تخلیه می‌شود:

     ساعت 1 بعد از نصف شب واحدهای پیاده به حرکت درآمده و به اتفاق  افسران و فرماندهان مربوطه  خود محوطه سرباز خانه را ترک می‌گویند و پس از یک ساعت و نیم راه پیمائی شبانه هر یک از هنگهای چهارگانه  لشکر پیاده اول به مواضع خود رسیده و بشرح پائین در آنجا استقرار می جویند.

1 – هنگ  پیاده  پهلوی تحت فرماندهی سرگرد ایرج محوی در طرشت.

2 – هنگ پیاده آهنین تحت فرماندهی سرگرد برخوردار در ارتفات کهک.

 3 –  هنگ پیاده 20 به فرماندهی سرهنگ یکم  بهرامی در اطراف نازی آباد .

4 –  هنگ  پیاده 3 بهادر به فرماندهی سرهنگ 2 شاهرخشاهی در جلو قلعه مرغی .

هنگهای  پیاده لشکر دوم  نیز در  فاصله  دو و سه  گیلو متری خارج سرباخانه بهمان ترتیب لشکر  اول استقرار جسته  بود.

    باید متوجه بود که تخلیه سربازخانه‌ها فقط از نظر احتیاط و جلوگیری از تلفات سربازان در یک  بمباران  احتمالی هوائی بود.

٭ روز چهارم  شهریور:

    اوضاع  مبهم‌تر از آن بود که داشخاص عادی فکر آن را می‌کردند، خیلی مبهم. با اینکه نخست وزیر و سایر مردان مسئول کشور با نماینده‌های دو دولت همسایه در تماس بودند، ولی خبرهائی که از شهرستانها می‌رسید اضطراب  آمیز بود.

     بدبختانه پادشاه که سالیان متمادی مشکلات داخلی و موانع زیادی را از پیش پای خود برداشته بود این دفعه سخت خود را گم کرده و بطور واضح و آشکار از فائق آمدن بر مشکلات ناشی از همان  سیاست غلط و تجاوزآمیز20 ساله، عاجزبود. اگر از آغاز زمامداری به تمایلات داخلی و از همه مهمتر به روش مسالمت‌آمیز سیاست خارجی دو دولت همسایه  توجه می‌کرد و مقتضیات اوضاع  بین‌المللی را درنظر می‌گرفت و سیاست کشور را تا اندازه‌ای که ممکن و مقدور بود با آن تطبیق می‌کرد تاریخ طور دیگر نوشته می‌شد. ولی متأسفانه این روش پیش گرفته نشد و وقتی هم حوادث  که  بسرعت  وقوع  یافت او را تکان داد، کار از کار گذشته بود.

٭ مقدمات استعفای کابینه آقای منصور:

     ساعت 7 و نیم صبح آقای منصور نخست وزیر وقت در کاخ سعد آباد( که وسائل دفاعی آنجا شب پیش در نتیجه رسیدن چند دسته از سربازهای لشکراول و دوم و نصب چند مسلسل سنگین و سبک در برج و باروهای آن تکمیل یافته بود) بخدمت شاه رسید و نتیجه اقدامات ومذاکرات بعد از ظهر خود را با نمایندگان دو دولت گزارش داد. شاه با یک حالت دگرگون و بهت زده و برای نخستین بار در تاریخ سلطنت 20 ساله خود گفت:

    آیا شما صلاح می‌دانید من ازسلطنت کناره گرفته واستعفا بدهم؟ آیا تصور نمی‌کنید که با  این اقدام از وخامت اوضاع  کاسته شود؟ این حرف تأثیر برق‌آسائی در آقای منصور کرده واز شدت بهت‌زدگی سیمای آن سرخ شده وچند لحظه سکوت اختیارنمود. در خلال این مدت کم، پیش خود فکرکرد که شاید نظرفرمانروای کشور از اظهاراین جمله پی‌بردن به مقاصد و نظریات وزیران و هیأت دولت خود باشد به این جهت در پاسخ  گفت:

   نه خیر قربان، شما چرا استعفا می‌دهید. بنده با سایر وزیران استعفا می‌دهیم و استدعا  دارم موافقت بفرمائید.

   شاه از شنیدن این جمله و پی‌بردن بطرزفکر وعقیده رئیس دولت یک نوع آرامش  باطنی در خود احساس نموده و اظهار داشت: نه، نه. شما هم نباید فعلاً استعفا بدهید. باشید  با همدیگر کارمی‌کنیم. شاه با اینکه می‌دانست رفع بحران درنتیجه اقدامات آقای منصور غیرممکن است با این حال اصرارداشت هیأت دولت بجای خود باشد و مذاکرات را ادامه دهد. در صورتی که افراد ملت مخصوصاً طبقه روشنفکر پس از اطلاع از چگونگی حوادث دریافته بودند که نه تنها فعالیت دولت بلکه مجاهدت شخص شاه نیز بجائی نخواهد رسید. اهالی کشور از این حقیقت تلخ اطلاع داشتند و از روز سوم  شهریورماه در یافته بودند که جریان کار مملکت عوض خواهد شد. زیرا دولت اراده و نفوذ لازم را نداشت که با این حادثه  بزرگ روبرو شده و همانطور که 20 سال مردم  بی‌چاره  این سرزمین را دچار بزرگترین بدیختیها و ناملایمات ساخته بود، این حادثه را از راه عقل و تدبیر چاره و مشکل را بر طرف سازد. این مسأله مورد تردید هیچ فرد عاقلی نیست که مردان یک کشور وقتی  می‌توانند مقام و منزلت خود را حفظ  کنند که هم در داخل وهم در خارج از مرزهای کشور سیاست متینی را پیش گرفته و ازانحطاط و بدبختی و سیه روزی یک قوم جلوگیری نمایند و گرنه با اظهار جملۀ پرآب و تاب «حسب‌الامر جهان مطاع ملوکانه‌«، کارها به جریان عادی خود نمی‌افتد و مشکلات  برطرف نمی‌شود.

نظر بدهید