جمال صفری : اشغال ایران توسط قوای متفقین درجنگ جهانی دوم و سقوط پهلوی اول (۴) بخش هفتم

Nov 26th, 2015 | مقالات

mosadegh 22102015بمناسبت26 خرداد، صدوسیُ وسومین سالگردتولّددکترمحمّد مصدّق «زندگینامه دکترمحمّدمصدّق»

قدرت‌های بزرگ و اشغال ایران در جنگ دوم جهانی: 

حسین آبادیان در مقاله تحقیقی خود زیر عنوان «قدرت‌های بزرگ و اشغال ایران در جنگ دوم جهانی» اینگونه  شرح داده است:

     در شهریور 1320 نیروهای نظامی شوروی و انگلیس از شمال و جنوب تمامیت ارضی ایران را نقض و کشور را اشغال کردند. بهانه آنها برای این حمله سراسری، بحث روابط ایران و آلمان و فعالیت‌های فاشیستی در کشور بود. در این مقاله دلایل اصلی حمله متفقین به ایران ارزیابی و بر اساس اسناد دیپلماتیک، ماهیت سلطه جویی روس و انگلیس روشن خواهد شد. واقعیت‌های داخلی ایران، نقش فعالیت‌های ضد جاسوسی و جنگ روانی برای آماده سازی افکار عمومی برای حمله به ایران از جمله موضوع‌های مطرح شده در این مقاله اند. كلید واژه‌ها: ایران، قدرتهای بزرگ، جنگ دوم جهانی، آلمان نازی، انگلیس، شوروی. مقدمه اشغال ایران در جنگ دوم جهانی از سوی دو قدرت بزرگ آن روزگار یعنی انگلیس و شوروی و نیز پیوستن آمریکائی ها به آنان در حدود یک سال بعد، در زمره بحث برانگیزترین مباحث تاریخ معاصر ایران است. در این زمینه مقاله‌ها و کتاب‌هایی فراوان نوشته شده، اما این آثار به پشت پرده و سناریوی جنگ روانی و عملیات پنهان قدرت‌های بزرگ کمتر پرداخته و از اسناد وزارت امور خارجه ایران چندان استفاده نکرده‌اند. به همین دلیل با وجود گذشت بیش از شصت و پنج سال از آن حادثه، هنوز بسیاری از ابعاد حمله متفقین به ایران در هاله‌ای از ابهام قرار دارد. به راستی انگیزه اصلی قدرت‌های بزرگ از اشغال ایران چه بود؟ آیا دلیل آن عملیات گرایش ایران به آلمان نازی بود یا این امر بهانه‌ای برای توجیه عملیات بر ضد استقلال و تمامیت ارضی یکی کشور مستقل بود؟ اگر یکی از شاخصه‌های اصلی فعالیت‌های نازیستی را عملیات ضد یهودی ایران به شمار آوریم – آن گونه که غربی‌ها مدعی اند – وضعیت یهودیان ایران بر اساس اسناد محکم دولتی آن زمان چگونه بود؟ نقش عملیات جاسوسی و ضد جاسوسی در اشغال ایران چه بود؟ نفت چه تاثیری در این حادثه داشت؟ اگر ایران به آلمان نازی گرایش داشت، چرا ارتش در دوره رضا شاه کوچک ترین عملیاتی در برابر اشغال کشور انجام نداد؟ به راستی چرا ارتش ایران از هر گونه عملیاتی فروماند؟ این مقاله می‌کوشد بر اساس اسناد وزارت امور خارجه و سازمان اسناد ملی ایران و برخی منابع معتبر دیگر به پرسش‌های بالا پاسخ دهد. قدرت‌های بزرگ بارها از چنین بهانه‌هایی برای نقض تمامیت ارضی و استقلال کشورهای کوچک یا ضعیف بهره برده‌اند. پس اندیشیدن در ماهیت این حادثه پرده‌ای دیگر از بازی‌های قدرت‌های بزرگ در ارتباط با کشورهای عقب نگه داشته شده را آشکار می‌سازد و ساز و کار حاکم بر مناسبات جهانی را در معرض دید خوانندگان قرار می‌دهد.

 1.متفقین و زمینه سازی اشغال ایران: در پی حمله آلمان به لهستان در 30 آگوست 1939/ 8 شهریور 1318مظفر اعلم، وزیر امور خارجه وقت، ضمن فرستادن یادداشت برای همه نمایندگان سیاسی ایران در خارج از کشور، بی‌طرفی ایران را در جنگ اعلام کرد.(1) این تصمیم دولت به سفارتخانه‌های شوروی و انگلیس در تهران نیز ابلاغ شد. در این مقطع دو قدرت بزرگ واکنشی نشان ندادند، زیرا منافع آنان به طور عام و منافع انگلیس به طور خاص هنوز در ایران تهدید نشده بود. شوروری هم که بر اساس عهدنامه مولوتوف – ریبن تروپ با آلمان نازی قرار داد عدم تعرض بسته بود، با سیاست بی‌طرفی ایران مخالفت نکرد. پس از گذشت دو ماه از این اعلام موضع، افسر جوانی به نام محسن جهانسوزی همراه برخی دیگر از افسران و نیروهای نظامی به اتهام فعالیت به نفع آلمان نازی دستگیر و پس از محاکمه در دادگاه صحرایی در دوازدهم مارس 1940 برابر با 21 اسفند 1318 به جوخه مرگ سپرده شد. از سویی سیف عبدالرحمن سیف آزاد که به فعالیت‌های فاشیستی مشهور بود در هندوستان دستگیر شد. سیف آزاد نامه‌ای به مقام‌های ایرانی نوشت و از آنان خواست در آزادی وی از زندان انگلیسی‌ها کوشش کنند. اما به دستور شخص رضا شاه با آزادی وی مخالفت شد. در اول آوریل 1940/ 12 فروردین 1319 در عراق کودتایی به رهبری رشید عالی گیلانی روی داد که فون ریبن تروپ،(2) وزیر امور خارجه آلمان، بی‌درنگ حمایت خود را از آن اعلام کرد و گفت که دولت متبوعش از مبارزه‌های ملت عراق بر ضد انگلیس جانبداری می‌کند. حقیقت امر این بود که نازی‌ها چندان تمایلی به استقلال و تمامیت ارضی کشورهای منطقه نداشتند بلکه در پی دست یابی به منابع نفتی آنها بودند تا با تکیه بر آن، انگلیس را به زانو درآورند. همان کاری که انگلیسی‌ها در جنگ اول جهانی با آنان کرده بودند. پس از این زمان سیاست‌های انگلیس در مورد ایران تغییر کرد. تحولات عراق انگلیسی‌ها را وحشت زده کرد، به همین دلیل سرریدر بولارد(3)، سفیر کبیر انگلیس در تهران که در دسامبر 1939 / آذر 1318 وارد ایران شده بود، در دیدار با جواد عامری، کفیل وزیر امور خارجه ایران، از مسائلی که در مرزهای غربی ایران وجود داشت، ابراز تأسف کرد. بولارد نخستین جرقه بحران را در این زمان زد. او به عامری گفت که نگران است مبادا جاسوسان آلمانی مقیم ایران به آن سوی مرز بروند و بحران عراق را طولانی تر کنند. بولارد توضیح داد که هدف آلمانی‌ها دست یافتن به نفت ایران است. وی می‌خواست واکنش طرف گفتگوی خود را دریابد. اما عامری بی‌درنگ پاسخ داد که ایران به سیاست بی‌طرفی خود در جنگ ادامه خواهد داد.(4) ایران برای اینکه به سیاست بی‌طرفی خود ادامه دهد، در پاسخ به نامه وزارت امور خارجه عراق پس از کودتای گیلانی که خواسته بود، دولت ایران مانع ورود کشتی‌های جنگی انگلیس به اروند رود شود، این امر را مغایر سیاست بی‌طرفی دولت متبوع خود دانست و آن را رد کرد. (5) جالب آنکه درست در همین زمان روزنامه‌های انگلیس جنگ تبلیغاتی گسترده‌ای را بر ضد ایران به راه انداختند که گویا ایران نیز مانند عراق آماده کودتاست و پس از عراق نوبت این کشور خواهد شد و آلمان به منابع نفت ایران چشم طمع دوخته است. این‌روزنامه‌ها در یک جنگ روانی حساب شده افزایش جهانگردان و اتباع آلمانی مقیم ایران را گواهی بر مدعای خود عنوان کردند.(6) این گزارش‌ها مستند به اطلاعاتی بود که میس نانسی لمبتون، مأمور چیره دست اینتلیجنس سرویس که در پوشش وابسته مطبوعاتی سفارت بریتانیا در تهران فعالیت می‌کرد، به کشورش می‌فرستاد. وظیفه لمبتون این بود که گزارش‌هایی درباره فعالیت‌های آلمانی‌های مقیم ایران تهیه و مسئولان کشورش را آگاه کند. وی خطر حضور آلمانی‌ها را در ایران بیش از آنچه بود نشان می‌داد و با فرستادن گزارش‌های خود، جو ناآرام بریتانیا را برانگیخته‌تر می‌کرد. روزنامه‌های انگلیسی این گزارش‌ها را منتشر می‌کردند و سبب افزایش جنگ روانی بر ضد ایران می‌شدند. برای نمونه خبرنگار منچستر گاردین در قاهره از حضور هزاران آلمانی در ایران خبر می‌داد که به عنوان تاجر، جهانگرد و یا مامور مخفی در امور فنی و راه سازی کار می‌کردند. این خبرنگار بیشتر آلمانی‌های مقیم ایران را افسران اطلاعاتی می‌خواند که اخبار محرمانه را جمع آوری می‌کردند و به تدارک ستون پنجم نازی‌ها در ایران مشغول بودند. اینکه روزنامه‌ها و سرویس اطلاعاتی انگلیس خطر آلمان را بزرگ نمایی می‌کردند تازگی نداشت، حتی پیش از جنگ اول جهانی این سرویس در هدایت سیاست‌های خارجی کشور متبوع خود سهمی بسیار ایفا کرده بود. جنگ اطلاعاتی، تولید وحشت همراه با ارائه ضد اطلاعات و بزرگ نمایی دشمنان خیالی، همیشه در وقوع نبردهای دوران ساز نقش داشته است .(7) در این دوره دولت انگلیس که از امکانات و استعداد ارتش ایران آگاه بود، بیم آن داشت که در صورت حمله کشوری دیگر، منافع نفتی اش در خوزستان به خطر افتد. خبرنگار منچستر گاردین بر این باور بود ایران یکی از بزرگ ترین کشورهای صادر کننده نفت است و خطر نفوذ آلمانی‌ها در ارکان تصمیم گیری این کشور بیش از پیش بر نگرانی‌های انگلیس می افزاید.(8) ایران این اخبار را تکذیب می‌کرد، اما در هر حال فضا به شدت ناآرام بود. لمبتون، وابسته مطبوعاتی سفارت بریتانیا در تهران، مدعی بود هفتاد درصد طبقات متوسط و مرفه شمال تهران طرفدار آلمان اند! او آمار آلمانی‌های مقیم ایران را 1700 تا 2000 نفر عنوان می‌کرد و آن را موجب نگرانی می‌دانست. بسیاری از این آلمانی‌ها یهودیان مهاجر بودند که در دوره زمامداری هیتلر به دستور رضا شاه وارد کشور شدند. به گفته لمبتون بسیاری از آنان از آغاز جنگ وارد ایران شده بودند و گویا تاجر هم نبودند. او گزارش می‌داد اگر ثبات حکومت مرکزی ایران در اثر حادثه‌ای تهدید شود، احتمال اینکه آلمانی‌ها محرک یک کودتا شوند دور از انتظار نیست. به گفته او جاسوس‌های آلمانی مقیم ایران برای پیش بردن اهداف خود پول فراوان خرج می‌کنند. (9) بر اساس گزارش‌های لمبتون، روزنامه‌های انگلیس نوشتند که با وجود آن که شاه ایران از سیاست بی‌طرفی حمایت می‌کند، در درون ارتش ایران هسته‌های مقاومتی از عوامل ایرانی نازی‌ها وجود دارد که مقدمات کودتایی را فراهم آورده‌اند. بعدها شایعه شد شوروی و انگلیس این کودتا را به مقام‌های ایرانی لو داده‌اند.(10) این شایعه ای بی‌اساس بود که روزنامه‌های بریتانیا به منظور ایجاد وحشت عمومی برای توجه به مسئله ایران در سطح جهانی مطرح می‌کردند. اگر سطح روابط ایران با شوروی و انگلیس در حدی بود که بریتانیایی ها توطئه کودتای ستون پنجم نازی‌ها را لو دهند، چه نیازی به این همه شایعه پراکنی درباره فعالیت آلمانی‌ها در ایران وجود داشت؟ اگر ایران و انگلیس با شوروی تا این اندازه تبادل اطلاعات داشتند، پس بی‌گمان روابطی صمیمانه میان طرفین وجود داشته و این همکاری تا سطح همکاری‌های اطلاعاتی نیز افزایش یافته بود. با وجود این ایران طرف اعتماد قدرت‌های بزرگ درگیر جنگ بر ضد هیتلر بود و نه بر عکس. افزون بر این که ایران به ادعای روزنامه‌های انگلیس توطئه کودتای دروغین را هم خنثی کرده بود. اکنون این پرسش مطرح است که اگر ایران به آلمان نازی گرایش داشت، چرا باید بر ضد دولت این کشور کودتایی به کارگردانی نازی‌ها صورت می‌گرفت؟ این‌ها و ده‌ها پرسش دیگر بی پاسخ باقی می‌ماند و گوش شنوایی برای شنیدن حقایق وجود نداشت و قدرت‌ها با جنگ اطلاعاتی که راه انداخته بودند به فضای بحران دامن می‌زدند؛ گزارش‌های دروغ خانم لمبتون لحظه به لحظه بر جوّ ناآرام دامن می‌زد و افکار عمومی را بر ضد ایران تحریک می‌کرد. با وجود این‌روزنامه‌های انگلیس شایعه کودتا در ایران را پوشش می‌دادند. حتی می‌گفتند در این کودتا برخی از افسران جوان و رقاصه های کاباره‌ها نیز شرکت داشته‌اند که دستگیر شده و آماده محاکمه در دادگاه نظامی اند.(11) اما هرگز گفته نشد این چه کودتایی است که رقاصه‌ها عامل انجام آن بودند؟ از آن مهم‌تر، هرگز نام و نشان افسران جوان فاش نشد زیرا اصل موضوع واقعیت نداشت. پس از این که متفقین ایران را اشغال کردند، بازهم هرگز از این موضوع اساسی سخنی به میان نیامد. به راستی اگر در ایران کودتایی در حال شکل گیری بود، چگونه متفقین حتی پس از اشغال کشور، دست کم برای توجیه حمله خود از آن سخنی به میان نیاوردند؟ دولت ایران شایعه‌های نفوذ آلمانی‌ها را تکذیب می‌کرد، اما فضای مطبوعاتی به گونه‌ای مسموم شده بود که حتی آنتونی ایدن، وزیر امور خارجه بریتانیا، بر اساس گزارش‌های لمبتون می‌گفت: افرادی را که آلمانی‌ها به عنوان جهانگرد، مهاجر و یا صنعتگر وارد ایران می‌کنند، از عوامل نازی‌ها هستند و تهدیدی بزرگ بر ضد بریتانیا به شمار می‌روند.(13) ایران باز هم این تبلیغات را اغراق آمیز ارزیابی کرد، گر چه دیگر تأیید و تکذیب مقام‌های ایرانی بی‌فایده بود. زیرا اینک از اشغال کشور حدود دو هفته می‌گذشت. حال انگلیسی‌ها می‌گفتند شمار نیروهای آلمانی مقیم ایران مهم نیست، مهم این است که آنان به دلیل فرستادن اطلاعات محرمانه برای مقام‌های نازی در برلین اهمیت کیفی دارند. اما هرگز توضیح ندادند این اطلاعات چه مطالبی بودند و یا هستند؟ به واقع انگلیس نگران دو موضوع بود: نخست اینکه می‌دانست ارتش رضا شاه که برای سرکوب کردن نیروهای داخلی و استقرار امنیت با هدف سرمایه گذاری خارجی به ویژه در مسئله نفت شکل گرفته، برای سرکوبی نیروهای داخلی بسیار مطلوب است، اما هرگز توان رویارویی با دشمن خارجی را ندارد. نگرانی دوم این بود که آلمان از راه نزدیک شدن به مرزهای ایران و افغانستان می‌توانست منافع امپراتوری بریتانیا را در هند به خطر اندازد. البته بریتانیا بیشتر نگران از دست دادن منابع نفتی خوزستان بود. شوروی هم نگرانی مشابهی داشت، یعنی به از دست دادن منابع نفت باکو می‌اندیشید. شوروی و انگلیس که به هنگام حمله هیتلر به لهستان در برابر موضع بی‌طرفی ایران سکوت کرده بودند، پس از آنکه هیتلر عهدنامه خود با شوروی را با حمله به این کشور نقض کرد و بیم آن رفت که منابع نفتی باکو و ایران به خطر افتد، آشکارا سیاست‌های خود را درباره ایران تغییر دادند.

* مواضع شوروی و اشغال ایران:  

    در 29 نوامبر 1940/ 8 آذر 1319 یک قرارداد جدید بازرگانی میان ایران و آلمان امضا شد. بر اساس این قرارداد سطح مبادله‌های تجاری میان دو کشور افزایش می‌یافت و بیش از نیمی از واردات ایران از آلمان انجام می‌شد. تا این زمان میان شوروی و آلمان قرارداد صلح وجود داشت؛ بر اساس قراردادی که فون ریبن تروپ، سفیر وقت آلمان در شوروی، با مولوتوف، وزیر امور خارجه این کشور، منعقد کرده بود، دو طرف متعهد شدند به خاک یکدیگر تجاوز نکنند. به همین دلیل بیشتر واردات ایران از راه شوروی ترانزیت می‌شد. تا هنگامی که میان شوروی و آلمان صلح برقرار بود، روس‌ها هرگز از فعالیت ستون پنجم نازی‌ها در ایران سخنی به میان نیاوردند و انگلیس پیشگام تبلیغات در این زمینه بود. اوضاع هنگامی ناآرام شد که در ژوئن 1941/ اردیبهشت – خرداد 1320 آلمان با وجود قرارداد با شوروی به این کشور حمله کرد. محمد ساعد مراغه‌ای، سفیر کبیر ایران در مسکو، با فرستادن یادداشتی به مولوتوف، باز هم بی‌طرفی ایران را در این جنگ اعلام کرد. (14) در حقیقت با اینکه جنگ آلمان بر ضد شوروی ربطی به ایران نداشت، روس‌ها دیگر نمی‌توانستند موضع بی‌طرفی ایران را تحمل کنند. آلمان به سرعت بخش‌هایی گسترده از شوروی را اشغال کرد و به پیشروی در اعماق خاک این کشور ادامه داد. ظاهر امر این بود که نازی‌ها تصمیم داشتند منابع نفتی قفقاز را تصرف کنند و راهی ایران شوند. البته از سیاست بی‌طرفی ایران رضایت نداشتند و بیشتر مایل بودند ایران از جبهه جنوب به شوروی حمله کند و هیتلر را در نقشه‌های خود یاری دهد. اگر نازی‌ها ایران را تصرف می‌کردند منافع انگلیس از دو سو تهدید می‌شد. نخست از دست دادن منابع نفتی خوزستان که در تصرف شرکت نفت انگلیس و ایران بود و هم چنین هندوستان که هنوز مستعمره انگلیس بود با خطر جدی مواجه می‌شد. دولت بریتانیا از ایران خواست به سیاست بی‌طرفی خود پایان دهد و امکان ورود نیروهای انگلیسی، هندی و روسی را فراهم سازد.(15) هدف آنان این بود که از مناطق شمال غربی ایران جبهه‌ای بر ضد آلمان گشوده شود و از پیشروی این کشور در خاک شوروی جلوگیری کنند. انگلیسی‌ها برای پاسداری از منابع نفتی خود در جنوب ایران و روسها بر اساس بند نوزدهم قرارداد مودّت سال 1921، از دولت ایران خواستند سیاستی فعال را به نفع متفقین در پیش گیرد. بر اساس این بند از عهدنامه مودّت، اگر دولت سومی به ایران یا شوروی حمله می‌کرد، هر کدام از طرفین باید به دولتی که به او حمله شده بود کمک می‌نمود. رضا شاه با این پیشنهاد مخالفت کرد و توضیح داد که نگرانی انگلیس از حضور آلمانی‌ها در ایران بی‌معنی است. زیرا تعداد آلمانی‌های مقیم ایران به اندازه‌ای نیست که نگرانی ایجاد کند مگر اینکه بریتانیا در پوشش این نگرانی دنبال اهداف ویژه باشد.(16) در پی خودداری رضا شاه از اخراج آلمانی‌های مقیم ایران، دولت شوروی یادداشتی را تسلیم دولت رجبعلی منصور کرد. منصور پس از برکناری دکتر احمد متین دفتری از ریاست دولت و بازداشت او در یکم تیر 1319 به این سمت منصوب شده بود. جالب اینکه رضا شاه متین دفتری را به این دلیل برکنار و زندانی کرد که مشهور بود از سیاست آلمانی‌ها طرفداری می‌کند. روس‌ها هم که مایل بودند برای پاسداری از کشورشان تمامیت ارضی ایران را زیر پا گذارند، همسو با انگلیسی‌ها وارد میدان شدند. مهم نیست که آنان جنگ تبلیغاتی و سیاست ایجاد وحشت و گسترش ضد اطلاعات انگلیسی‌ها را باور کرده بودند یا نه؛ مهم این بود که ایران کمر بند امنیتی شوروی برای پیشگیری از هجوم بیشتر ارتش هیتلر شده بود. اسمیرنوف، سفیر کبیر شوروی در تهران، به دولت منصور هشدار داد از فعالیت نازی‌ها در ایران جلوگیری کند. متن یادداشت وی تند بود و به منزله دخالت در امور داخلی ایران محسوب می‌شد. بر اساس این یادداشت باید هشتاد درصد آلمانی‌ها از کشور اخراج می‌شدند. از سوی دیگر محمد ساعد با سفیر کبیر انگلیس در شوروی دیدار و نسبت به این یادداشت اعتراض کرد، اما به او گفته شد دو دولت در این زمینه سیاستی مشترک را دنبال می‌کنند و در زمینه اخراج نازی‌ها روشی یکسان را در پیش گرفته اند.(17) دفتر مخصوص رضاشاه با فرستادن تلگرافی برای سفارت ایران در مسکو ضمن اشاره غیر مستقیم به جنگ روانی و تبلیغاتی انگلیسی‌ها، یادآور شد سیاست وقت روس‌ها به تحریک انگلیسی‌ها اتخاذ شده‌است و خاطر نشان کرد اگر ایران از سیاست بی‌طرفی خود دست بردارد خسارت‌هایی جبران ناپذیر به کشور وارد خواهد شد و در اصل پذیرش درخواست قدرت‌ها به منزله مخالفت با استقلال و حاکمیت ملی کشور است و برای ایران پذیرفتنی نیست.(18) روس‌ها در زمینه تهدید نازی‌ها و ادعاهای خود درباره فعالیت آلمانی‌ها در نزدیکی مرزهایشان به گفتگو با دولت ایران ادامه دادند. اسمیرنوف، در یکی از دیدارهایش با حمید سیاح، مدیر کل وزارت امور خارجه ایران، یادآوری کرد بیشتر آلمانی‌های مقیم ایران در نزدیکی مرزهای شوروی فعالیت دارند و اعمال و رفتار آنان اثری سوء در خاک این کشور بر جای خواهد گذاشت.(19) درست چهار روز پس از گزارش‌های نادرست لمبتون درباره شایعه کودتای طرفداران نازی‌ها در ایران، اسمیرنوف با نخست وزیر وقت یعنی رجبعلی منصور دیدار کرد. او یادداشتی به نخست وزیر تقدیم کرد که بر اساس آن از فعالیت‌های نازی‌ها در ایران و روابط خصمانه آنان با شوروی سخن به میان آورد. اسمیرنوف خواسته پیشین خود را بار دیگر تکرار کرد و از نخست وزیر ایران خواست آلمانی‌های مقیم کشور را اخراج کند و، از آن مهم‌تر، از فعالیت آلمانی‌ها در راه آهن، راه‌های شوسه، خطوط تلگراف و تلفن، دستگاه‌های بی‌سیم و دیگر مراکز اقتصادی جلوگیری کند و مراقب فعالیت آنان باشد. اسمیرنوف قول داد در صورتی که ایران این نیروها را اخراج کند، روس‌ها به جای آنان، کارشناسان تبعه این کشور را اعزام کنند.(20) سر ریدر بولارد نیز یادداشتی را که رنگ و بوی اولتیماتوم داشت به دولت ایران تقدیم کرد. دولت ایران هم اطلاع داد هر پیشنهادی که خلاف سیاست بی‌طرفی کشور باشد و حق حاکمیت ملی را پایمال کند، پذیرفتنی نیست.(21) از سویی در پی این اولتیماتوم، در مسکو گفتگوهایی میان محمد ساعد مراغه‌ای، سفیر کبیر ایران، با طرف شوروی انجام گرفت و ادعا شد هشتاد درصد آلمانی‌های مقیم ایران به دسیسه چینی بر ضد شوروی مشغول اند و اگر پلیس ایران اندکی دقت کند می‌تواند آنان را شناسایی نماید. گفته شد هدف روس‌ها افرادی هستند که به جاسوسی می‌پردازند وگرنه به همه آلمانی‌های مقیم ایران بدبین نیستند. پس دولت ایران باید این عده را اخراج کند. ساعد این پیشنهاد را رد کرد .(22) درباره این فعالیت‌های جاسوسی سندی ارائه نشد، حتی پس از اینکه بیگانگان کشور را اشغال کردند، باز هم جاسوسان آلمانی شناسایی نشدند، زیرا قضیه از پایه نادرست بود. منظور این نیست که در کشور هیچ گونه فعالیت جاسوسی و ضد جاسوسی به نفع آلمان وجود نداشت، بلکه این فعالیت‌ها ناچیزتر از آن بود که موجب لشکرکشی دو قدرت بزرگ آن زمان به کشوری مانند ایران شود. بعدها به فعالیت‌های این عده در همین مقاله اشاره خواهیم کرد. واقعیت امر این بود که هم زمان با اولتیماتوم شوروی و انگلیس به ایران، آلمان در جبهه جنوب همسایه شمالی ایران پیشروی می‌کرد. هدف نازی‌ها این بود که بر منابع نفتی باکو چیره شوند. در این صورت سرنوشت جنگ می‌توانست به نفع نازی‌ها رقم بخورد. از سوی دیگر هدف آلمان این بود که ناوگان جنگی شوروی را در دریای سیاه نابود سازد. اگر این امر محقق می‌شد و ناوگان یاد شده به تصرف آلمانی‌ها در می‌آمد، شکست متفقین دور از انتظار نبود. در حقیقت این فعالیت‌ها موجب بی‌اعتمادی روس‌ها نسبت به اهداف آلمانی‌های مقیم ایران می‌شد. شایعه پراکنی آنان تا حدی بود که گویی هشتاد درصد آلمانی‌های مقیم ایران مشغول فعالیت جاسوسی بر ضد شوروی اند. پس به همین دلیل روس‌ها نسبت به ایمنی مرزهای جنوبی خود به شدت حساس شده بودند و فکر می‌کردند از درون ایران و به ویژه از آذربایجان، اطلاعات جاسوسی بر ضد شوروی به برلین مخابره می‌شود. در آستانه یورش نازی‌ها به قفقاز، این احتمال داده شد که از نزدیک ترین مکان به این ناحیه یعنی مناطق شمالی ایران، می‌توان اطلاعاتی مهم مخابره کرد. افزون بر اینکه گفته می‌شد که از مرزهای شمالی ایران، منابع نفتی باکو بمباران خواهد شد و اگر این امر روی می‌داد سرنوشت جنگ به نفع آلمان رقم می‌خورد. انگلیسی‌ها بیشتر این اطلاعات نادرست را در اختیار شوروی قرار می‌دادند. سرانجام دو قدرت بزرگ تصمیم گرفتند از شمال و جنوب به ایران حمله کنند. (23) هجوم متفقین و اشغال ایران بر اساس اطلاعاتی که پس از سال‌ها افشا شد، روزولت، رئیس جمهور آمریکا و چرچیل، نخست وزیر انگلیس، نقشه کشیده بودند در جنگ آلمان بر ضد شوروی اقدامی اساسی به منظور حمایت از متفق خود به عمل نیاورند. پس قرار بر این شد دو دشمن یعنی شوروی و آلمان آن قدر با یکدیگر بجنگند تا یکی از آن دو که به نظر آمریکا و انگلیس، به یقین آلمان خواهد بود، طرف دیگر را از پای درآورد و آن گاه دو قدرت بزرگ، ماشین جنگی آلمان را سرکوب کنند. اگر این نقشه انجام می‌شد دو دشمنِ بزرگِ غرب سرمایه داری به دست خود، یکدیگر را نابود می‌کردند. البته با وجود ماموران نفوذی شوروی در سرویس امنیتی انگلیس، این نقشه‌ها افشا و سرانجام شوروی پیروز شد. پیش از اینکه حمله‌ای بر ضد ایران انجام شود، چرچیل موافقت روزولت را برای اشغال ایران جلب کرد (24) و در بامداد سوم شهریور 1320 متفقین از زمین، دریا و هوا مرزهای ایران را شکستند و وارد کشور شدند. یگان‌هایی از نیروهای نظامی ایران که از سردرگمی دولت مرکزی و بی‌ارادگی رضاشاه بی اطلاع بودند، هسته‌های مقاومت را به وجود آوردند و به شکل خودجوش بر ضد نیروهای مهاجم وارد جنگ و کشمکش شدند. یکی از این نبردها در آبادان روی داد و واحدی از نیروی دریایی ایران در برابر انگلیسی‌ها مقاومت کرد که دریادار بایندر در این نبرد کشته شد. روز ششم شهریور محمد علی فروغی، نخست وزیر وقت ایران و جانشین رجبعلی منصور، از ارتش ایران خواست در برابر متفقین مقاومت نکند. از همان روزها فرار نظامیان از سربازخانه‌ها آغاز شد. ارتشی که برای دفاع از نظام سلطنت پهلوی و به قیمت سرکوب همه جانبه مردم شکل گرفته بود، یک شبه مانند بخار به هوا رفت و از آن همه شکوه و جلال کوچک‌ترین نشانه‌ای بر جای نماند. روز نهم شهریور آن سال، سر ریدر بولارد دستور داد همه آلمانی‌های مقیم ایران به جز اعضای سفارت این کشور به سفارتخانه‌های شوروی و آلمان تحویل داده شوند.(25) برخی از آلمانی‌هایی که با گشتاپو و یا اس اس همکاری می‌کردند به سرعت در سفارت آلمان سنگر بندی کردند. گروهی مخفی شدند و برخی به میان ایل قشقایی رفتند. در پانزدهم شهریور1320، سر ریدر بولارد از دولت فروغی خواست سفارتخانه‌های آلمان، ایتالیا، مجارستان و رومانی را تعطیل کند.(26) دولت فروغی با تعطیلی سفارتخانه‌ها موافقت کرد، اما حاضر نشد اتباع آلمانی را به مقام‌های انگلیسی و شوروی تحویل دهد. روز 9 سپتامبر 1941/ 18 شهریور 1320 قدرت‌های اشغالگر اولتیماتوم دومی به ایران دادند تا به سرعت اتباع آلمان را به مقام‌های متفقین مستقر در سفارتخانه‌های شوروی و انگلیس تحویل دهند. این بهانه‌ای بود تا تهران را تصرف کنند. سرانجام در 25 شهریور 1320 نیروهای شوروی و انگلیس تهران را اشغال کردند. رضاشاه از سلطنت استعفا داد و فرزندش محمدرضا جانشین او شد. به این ترتیب برای سومین بار در دوره پس از مشروطه کشور به اشغال بیگانه درآمد؛ نخستین بار پس از اولتیماتوم روسیه به سال 1911، بار دوم در سال‌های جنگ اول جهانی و بار سوم در جنگ دوم جهانی. در دو مرحله پیش، دست کم تهران اشغال نشد، اما این بار مرکز تصمیم گیری سیاسی کشور به دست نیروهای مهاجم افتاد. نکته دیگر اینکه هیچ جنبشی با اعتراض بر ضد این اشغال انجام نشد و کمتر کسی بود که این اقدام را اشغال تلقی کند؛ دیکتاتور آن قدر منفور شده بود که بیشتر مردم و رجال سیاسی اقدام متفقین را نه اشغال کشور بلکه آزادی خود می‌دانستند. پیش از این در آستانه حمله متفقین به ایران، رضاشاه در نامه‌ای به روزولت از او خواست پادرمیانی کند و مانع از حمله متفقین به ایران شود، اما روزولت این درخواست را رد کرد.

* واقعیت روابط ایران و آلمان:

   آغاز روابط ایران و آلمان به دوره ناصرالدین شاه باز می‌گردد. در نیمه‌های سلطنت او بود که برای نخستین بار از زیمنس برلنی سخن به میان آمد که می‌خواست در ایران سرمایه گذاری کند.(26) دومین دوره‌ای که نام آلمانی‌ها بر سر زبان‌ها افتاد، در دوره مشروطه و هنگامی بود که دولت‌های روس و انگلیس از پرداخت وامی هر چند اندک به ایران خودداری کردند و این امر سبب شد ایران به کشوری مانند آلمان و شرکت‌های خصوصی و چند ملیتی روی آورد. این‌رویکرد تراژدی قتل امین السلطان را به دنبال داشت و در پی آن موجی از ناآرامی سراسر کشور را فراگرفت. در جنگ اول جهانی برخی از بزرگان و سیاستمداران ایرانی به آلمانی‌ها مانند نیدر مایر توجه کردند و سرانجام کار به همکاری متقابل کشیده شد. اما این همکاری‌ها دیری نپایید و با پایان یافتن جنگ و شکست آلمان در این جنگ به پایان رسید. چهارمین مرحله از روابط ایران و آلمان مرهون کوشش‌های نسل دوم روشنفکران مشروطه بود که در برلین گرد هم آمده و همه به دور سید حسن تقی زاده محفلی آراسته بودند که کمیته ایران نام داشت. روزنامه کاوه ارگان آنان بود و گروهی از روشنفکران نسل دوم مشروطه، اعضای فعال آن بودند.(27) همین ارتباط‌ها سبب شد که حسین کاظم زاده ایرانشهر، روزنامه ایرانشهر را منتشر کند و به دلیل همکاری با ایرانشهر بود که نشریه‌هایی مانند سودمند و رستاخیز به مدیریت عبدالله رازی (28) و نامه فرنگستان به مدیریت مرتضی مشفق کاظمی و برادران نفیسی (29) منتشر شد. بنابراین نقش شهر برلین در تکوین اندیشه‌هایی که به ظهور مرد قدرتمند توجه داشت، بسیار تعیین کننده بود. درست است که بر اساس اسناد و واقعیت‌های مسلم تاریخی، انگلیسی‌ها نقش اساسی در شکل گیری و تکوین دیکتاتوری رضاخان داشتند، اما در کنار آن واقعیتی دیگر هم وجود دارد. روشنفکرانی که از آنان نام بردیم همراه گروهی دیگر از روشنفکران و روزنامه نگارانی مانند علی دشتی و علی اکبر خان داور، در توجیه ایدئولوژیک نظریه ظهور مرد قدرتمند موثر بودند و با روزنامه‌هایشان در تکیه زدن رضاخان بر تخت سلطنت نقشی مهم را به عهده گرفتند. رضاشاه همه این‌روشنفکران را پس از تحکیم پایه های قدرتش یا از میان برداشت یا به زندان افکند و یا خانه نشین کرد. هنگامی که متفقین کشور را اشغال کردند سید یعقوب انوار و علی دشتی نخستین کسانی بودند که از رضاشاه استفاده کردند یعنی دو فردی که در تحکیم پایه های ایدئولوژیک قدرت او سهمی بسیار داشتند.(30) پس از این تحولات، فعالیت‌های دیگری هم به چشم می‌خورد که بیشترین تمرکز آن در خارج از کشور و در شهر برلین بود. در حقیقت هم زمان با روی کار آمدن نازی‌ها برخی از ایرانیان در شهر برلین به الگوهای فاشیستی روی آوردند. در آن زمان در آلمان کمیته‌ای زیر نظر عبدالرحمن سیف آزاد فعالیت داشت و نشریه‌هایی مانند آزادی شرق و ایران باستان را منتشر می‌کرد. هیچ نشانه‌ای مبنی بر اینکه دولت‌های وقت ایران با این شخص پیوند ایدئولوژیک داشته باشند، دیده نمی‌شد. سیاست رسمی دولت‌های رضاشاه نیز بیشتر آسان کردن راه سرمایه گذاری شرکت‌های آلمانی در ایران بود و از مناسبات و همکاری و یا همسوئی دو دولت، برداشت ایدئولوژیک نمی‌شد. در حقیقت انگلیسی‌ها افزایش مناسبات اقتصادی ایران و آلمان را به منظور ایجاد موازنه در برابر شوروی توصیه می‌کردند. ظاهر امر این بود که برخی از ایرانیان در پوشش دفاع از نظریه‌های نژادی، از آلمان هیتلری دفاع می‌کردند. در این نظریه‌ها، هیتلر به عنوان منجی عالم ستایش می‌شد. اما تنها عبدالرحمن سیف آزاد بود که در این زمینه قلم می‌زد. او هیتلر را برای سرکوبی یهودیان می‌ستود (31) و موفقیت او را در این کار آرزو می‌کرد.(32) سیف آزاد در مقاله‌های خود از یهودیان با تحقیر یاد می‌کرد(33) و در ادامه اقدام‌های مشکوک خود علامت صلیب شکسته را متعلق به ایرانیانی می‌دانست که دو هزار سال پیش از میلاد مسیح در این سرزمین می‌زیستند.(34) از آن مهم‌تر، لباس سیاه رنگ فاشیست‌های ایتالیا را متعلق به ایرانیان باستان می‌دانست و آن را اندیشه‌ای ایرانی تلقی می‌کرد(35) که اینک در اروپا گسترش یافته است. این‌ها همه سخنانی عوام فریبانه بود که نه ریشه‌ای در ایران داشت و نه در خود اروپا می‌توانست خریداری داشته باشد. اگر علامت صلیب شکسته را به قرون وسطی منتسب می‌کردند (36) در خود آلمان برای آن دلیل و برهان می‌تراشیدند. هم چنین برای بسیاری از اقتصاددانان این اصلی پذیرفته شده بود که فاشیسم گریزگاه جامعه سرمایه داری غرب است و طرح دعاوی برتری طلبانه در بالاترین حد خود برای حل بحران‌های اقتصادی جامعه سرمایه داری با هدف تقسیم دوباره جهان میان دولت‌های بزرگ غرب بوده‌است.(37) اینکه چگونه در ایران باستان علامت صلیب شکسته می‌توانست رواج داشته باشد و، با فضای آن روزگار ایران، آراء و اندیشه‌های فاشیستی می‌توانست نمودار شود، امری بود که باید سیف آزاد به آن پاسخ می‌داد. در حقیقت این سخنان بی‌منبع و ماخذ بر زبان جاری می‌شد و به هیچ وجه نمی‌توانست مستند به اسناد محکم و استوار باشد. بیشتر مقاله‌های نشریه نامه ایران باستان ویژه تعریف و تمجید از هیتلر و توصیف آلمان نازی بود. البته این سخنان در ایران خریداری نداشت و تنها می‌توانست عده‌ای را تحریک کند. خواهیم دید که با وجود شعارهای به اصطلاح ضد یهودی سیف آزاد، چگونه از همان زمان انتشار نشریه او و حتی پیش از آن، به دستور رضاشاه یهودیان مهاجر آلمانی را با دعوت رسمی به ایران می‌آوردند تا معلوم شود فعالیت‌های نازیستی در ایران هیچ جایی نخواهد داشت. نشریه سیف آزاد در خارج از کشور منتشر می‌شد و در ایران طرفدار نداشت. این نشریه در 1933 یعنی سال به قدرت رسیدن هیتلر منتشر ‌شده و به هنگام حمله متفقین به ایران و حتی در سال‌های پیش از آن تعطیل شده بود. واقعیت این است که دلایل حمله متفقین به ایران بیشتر ریشه در انگیزه‌های استراتژیکی، اقتصادی و منافع قدرت‌های بزرگ داشت تا فعالیت‌هایی که مدعی بودند دشمنان آنان انجام می‌دهند. کافی است بدانیم راه آهن ایران در آن زمان یکصد و سی و هفت تونل داشت و شایع شده بود احتمال انفجار در این تونل‌ها به دست عوامل آلمانی دور از انتظار نیست. برخی از آلمانی‌ها در شرکت حمل و نقل ایران کار می‌کردند. این شرکت با مدیریت غلامحسین ابتهاج، برادر بزرگ ابوالحسن ابتهاج، دایر شده بود. می‌گفتند برخی از آلمانی‌ها با حاج محمد امین الحسینی، مفتی پیشین بیت المقدس که مدتی در عراق اقامت داشت و پس از شکست کودتای گیلانی در تهران به سر می برد، ارتباط تشکیلاتی دارند.(38) هیچ کدام از این ادعاها اهمیتی نداشت. با این وصف آلمانی‌ها در ایران شبکه‌ای کوچک برای جاسوسی راه اندازی کرده بودند که ستون پنجم آنان به حساب می‌آمد، اما اهمیت این شبکه آن قدر نبود که به دلیل فعالیتش کشوری مانند ایران را تصرف کنند. در آغاز جنگ دوم جهانی بیشتر فعالیت نازی‌ها در مرزهای شوروی انجام می‌شد. این فعالیت‌ها به ویژه در آذربایجان متمرکز بود و در آنجا برخی از این نیروها به عنوان دیپلمات مشغول به کار بودند. ادعا می‌شد جاسوسهای آلمان نازی در منطقه‌ای در جنوب شوروی فعالیت می‌کنند و عملیات شناسایی فرودگاه ها، کارخانه‌ها و ریل‌های آهن، سربازخانه و شمار نیروهای مستقر در آنجا را به عهده دارند.(39) شولتسه هولتس،(40) جاسوس آلمانی که در منطقه نفوذ شوروی فعالیت می‌کرد، گزارش داد که در پی طرح های آلمان برای حمله به شوروی، شمار این نیروها افزایش یافت. مأموریت شولتسه جمع آوری اطلاعات برای طراحی حمله هیتلر به شوروی و سپس ایران بود. وی در تبریز با فردی به نام احمد اسدی که نماینده بومی یک شرکت بزرگ آلمانی واقع در هامبورگ بود همکاری می‌کرد. اسدی پیش از آنکه فاشیست باشد یک ضد کمونیست ثروتمند دو آتشه بود و کارگاه‌های گوناگونی داشت و با تندروترین محافل ضد شوروی در تبریز همکاری می‌کرد. شولتسه به اسدی بسیار اعتماد داشت و اسدی بی‌هیچ چشم داشتی اطلاعات خود را در مورد شوروی در اختیار او قرار می‌داد.(41) دو نفر دیگر از برجسته ترین جاسوسان آلمانی فرانتس مایر(42) و رومن گاموتا(43) بودند (44) که از ماموران سازمان امنیت نازی‌ها یعنی Sicherheitdienst به شمار می‌رفتند. مرکز آنان در تهران، باشگاهی آلمانی به نام خانه قهوه‌ای بود که پیش تر مرکز تمرین‌های نظامی بود. مأموران آلمانی که در این زمینه فعالیت می‌کردند یا مانند شولتسه افسران گشتاپو بودند یا افسران اس اس و هراتِل(45)، سفیر آلمان در تهران، با این گروه همکاری می‌کرد. به گفته شولتسه، مایر با خود هیتلر در ارتباط بود و فرماندهی عملیات نازی‌ها را در ایران بر عهده داشت. او کارهای نظامی و سیاسی را در ایران هماهنگ می‌کرد. به گفته شولتسه، وی درست پیش از هجوم متفقین به ایران دستوری از هیتلر دریافت کرد که بر اساس آن باید همه عملیات خود و همراهان ایرانی‌اش را تا دستور بعدی متوقف می‌کرد.(46) معلوم نیست چرا هیتلر باید چنین دستوری صادر کرده باشد. اما هر چه هست، این گزارش نشان می‌دهد آلمانی‌ها در آستانه حمله شوروی و انگلیس به ایران دیگر فعالیتی نداشتند. باید یادآور شد اصل فعالیت آنان تاریخچه ای بسیار کوتاه داشت و فعالیت‌هایی از آن نوع، درست از آغاز سال 1320 یعنی زمان حمله آلمان به شوروی شکل گرفته بود. با وجود این نباید در قدرت شبکه آلمانی‌های مقیم ایران اغراق کرد، فرصت آن قدر کم بود که نمی‌توانست شبکه‌ای مهم از جاسوسان آلمانی در ایران شکل گرفته باشد. حسین وزیری، رابط ایرانی مایر بود. گفته می‌شد او با برخی از فرماندهان ارتش و نمایندگان مجلس رابطه داشت و در حقیقت شولتسه زیر نظر او کار می‌کرد. شولتسه مدعی بود با افسران ارتش ایران گفتگو می‌کرده و جزئی ترین اطلاعات نظامی ایران را از این‌روش به دست می‌آورده و راه‌های نفوذ آلمان در ایران را بررسی می‌کرده است. وی مدعی بود که این افسران گروهی را با نام ارتش آزادی بخش ایران راه اندازی کرده بودند که وظیفه آنان هماهنگ ساختن عملیات خود با ارتش آلمان بود.(48) به گفته او اصفهان محل اصلی تشکیل جلسه‌های آنان بود. همچنین فرمانده تیپ اصفهان، سرلشکر فضل الله زاهدی و حبیب الله نوبخت، نماینده شیراز و مجلس و رهبر حزب کبود با این گروه همکاری می‌کردند. هم چنین جاسوس باهوش دیگری به نام تیلکه(49) در تبریز فعالیت داشت که در ظاهر شغلش داروسازی بود، اما در حقیقت ویزیتور شرکت اسدی شده بود. او که به چند زبان تسلط داشت، افسری جوان از تیپ تبریز را منبع اطلاعاتی خود کرده بود تا اخبار مربوط به فعالیت‌های ارتش شوروی را به او اطلاع دهد. در زمینه خبرگیری از وضعیت داخلی شوروی مهندسان آلمانی که در شمال ایران در خطوط راه آهن به کار مشغول بودند، نقشی بسیار تعیین کننده ایفا می‌کردند.(50) با وجود این در تبریز شعبه‌ای از حزب ناسیونال سوسیالیست آلمان فعالیت می‌کرد. نام رهبر این شعبه ولفانگ(51) بود که تا زمان حمله شوروی به ایران در تبریز اقامت داشت. اما اینکه شمار این افسران و امکانات آنان برای انجام عملیات تخریبی چه اندازه بود، امری است که در گزارش‌های موجود ناگفته مانده است. بزرگ نمایی، ویژگی این گزارش‌ها بود تا بتوانند عملیات آینده خود را در کشور توجیه کنند. این بزرگ نمایی با تکیه بر اطلاعات به دست آمده از منابع جاسوسی انگلیس به خوبی در اولتیماتوم شوروی به ایران بازتاب یافته است. در اولتیماتوم شوروی به ایران نام برخی دیگر از جاسوس‌های آلمانی نیز بیان شده‌است. به گفته روس‌ها این عده زیر نقاب فعالیت در شرکت هایی مانند آ.ا.گ، فروشتال، هاربر، ارتل، شینتسه، بنز، کروپ، زیمنس و مانند آنها کار می‌کردند و در زمینه اعزام جاسوس به قفقاز و ترکمنستان فعال بودند. برخی می‌گفتند آنان در چند نقطه کشور انبارهای اسلحه و مهمات دایر کرده اند. انبارهایی که هرگز کشف نشد و این ستون پنجم هیچ گاه از آنها استفاده نکرد! بر اساس ادعایی دیگر، فردی به نام ولف این گروه را سازماندهی کرد. این فرد در ظاهر رئیس اس. اس‌‌ها در شمال ایران بود. با این وصف او باید همان ولفانگ باشد. برخی از آلمانی‌ها در ایستگاه رادیو تهران کار می‌کردند. احداث ایستگاه رادیو ایران در پایان سال 1316 به کارخانه تلفنکن آلمان سفارش داده شد و محمدرضاپهلوی که در آن زمان ولیعهد ایران بود در 24 آوریل 1940/ 4 اردیبهشت 1319 آن را افتتاح کرد. روس‌ها مدعی بودند آلمانی‌ها جوخه‌های ترور راه اندازی کرده اند و به خرابکاری مشغول اند. وقتی متفقین ایران را اشغال کردند وزارت کشور در نامه ای محرمانه و فوری درخواست کرد افرادی به نام های شونمان، نویمان و اهلرس را که به گفته مقام‌های وزارت کشور جاسوس نازی‌ها بوده و اینک فراری شده اند، دستگیر کنند.(52) می‌گفتند عواملی از کودتای رشید عالی گیلانی یعنی صلاح‌الدین صبانی و یونس سبعاوی با این عده همکاری می‌کنند. دو نفر یاد شده همراه برخی دیگر از عوامل کودتا، پس از اینکه انگلیسی‌ها گروه همکار رشید عالی گیلانی را سرکوب کردند به ایران آمدند. آنان در زنجان اقامت داشتند و پس از حمله متفقین فراری شدند. دولت ایران خواسته بود این عده را هم دستگیر کنند. افزون بر این‌ها ادعا می‌شد که پنجاه و شش جاسوس نازی به عنوان کارشناس در بخش‌های نظامی ایران فعالیت می‌کنند که خطری بالقوه به حساب می‌آیند. از سویی گفته می‌شد کنسول پیشین آلمان در بیت‌المقدس یعنی هر هیوبرت دیتمان(53) همراه هر اِتل، سفیر وقت این کشور در ایران، به فعالیت‌های نازیستی مشغول اند. شخص سفیر به خوبی ایران را می‌شناخت زیرا پیش از این نماینده شرکت یونکرس در ایران بود .(54) حال این پرسش مطرح می‌شود که انگلیسی‌ها از چه راهی خطر آلمان را بزرگ می‌کردند و این اطلاعات یا به واقع ضد اطلاعات چگونه به دست روس‌ها می‌رسید؟ مسئول انگلیسی کنترل عملیات جاسوسی آلمانی‌ها در آذربایجان رابین زینر(55) بود. زینر کارشناس ایران پیش از اسلام بود. اما به ناچار درگیر عملیاتی شد که با روح دانشگاهی او مغایرت داشت. او در منطقه عملیاتی خود شاهد انواع قتل ها و جنایت‌ها و اقدام‌های جاسوسی و ضد جاسوسی بود، چون در منطقه عملیات آلمانی‌ها در شمال غربی ایران کار می‌کرد. بعدها سرویس اطلاعاتی انگلیس که نفوذی‌های شوروی را شناسایی می‌کرد او را به فعالیت جاسوسی به نفع کا.گ.ب متهم کرد. این اتهام برای زینر که کمک‌های بسیار به امپراتوری بریتانیا کرده بود، بسیار سنگین بود. او در بدترین نقاط ایران کار کرده و در انواع دسیسه ها مشارکت جسته بود، اما پاداش کارهایش به این شکل داده شد. این اتهام زینر را از پای درآورد و پس از اندکی درگذشت.(56) شاید زینر این اطلاعات را در اختیار مقام‌های شوروی قرار می‌داد، اما هدف اصلی وی کشانیدن روس‌ها به خاک ایران به بهانه رویارویی با فعالیت‌های فاشیستی بود؛ سیاستی که دولت بریتانیا با قدرت پیگیری می‌کرد. به هر حال این اطلاعات نقشی مهم در هدایت روس‌ها به اعماق خاک ایران ایفا کرد.

    هنگامی که متفقین ایران را اشغال کردند، افرادی که گفته می‌شد به نفع نازی‌ها فعالیت می‌کنند بدون اینکه کمترین مقاومتی کنند فرار کردند. نیروهای ایرانی طرفدار آنان حتی کوچک‌ترین قدمی برای ابراز مخالفت در برابر اشغال کشور برنداشتند. تیپ اصفهان به فرماندهی زاهدی که می‌گفتند به نفع نازی‌ها کار می‌کند، هیچ حرکتی نکرد، زیرا وی از دوره جنگ اول جهانی با انگلیسی‌ها در ارتباط بود و گرایش‌های نازیستی او تبلیغاتی میان تهی بیش نبود. عشایری که می‌گفتند جاسوس‌های آلمانی با آنان همکاری دارند کوچک‌ترین شورشی به راه نینداختند. روزنامه نگاران و سیاستمداران مدعی فعالیت فاشیستی هیچ حرکتی نکردند و همه این‌ها نشان دهنده اغراق آمیز بودن این شایعه‌ها بود. افزون بر این متفقین می‌گفتند افرادی که فعالیت فاشیستی دارند بیش از صد نفر نیستند. شخص مایر و گاموتا به تازگی و پیش از هجوم متفقین وارد ایران شده بودند. انگلیسی‌ها که به دروغ و با اهدافی مشخص، در همه این مدت از ترس سقوط ایران در دامان نازیسم قلمفرسایی کرده بودند، اینک اعلام می‌کردند تنها بیست تا سی جاسوس فعال نازی در ایران حضور دارند. جالب آن است که این گزارش مربوط به سال 1323 یعنی دو سال پس از اشغال کشور به دست متفقین بود.(56) گروهی دیگر هم بودند که از نظر انگلیسی‌ها طرفدار نازی‌ها بودند، اما اهمیت چندانی نداشتند. با این وصف شولتسه ادعا کرد شماری از افسران ارتش ایران با مایر تماس گرفته و از او خواسته‌اند مراکز مقاومت را بر ضد متفقین سازمان دهد، او هم تشکیلاتی به نام نهضت ملیون ایران به وجود آورد.(57) به ادعای شولتسه، سرلشکر زاهدی و معاونش سرهنگ فروهر با این تشکیلات همکاری می‌کردند. او مدعی بود نوبخت نیز گروه های طرفدار آلمان را در تهران رهبری می‌کرد. پس از اشغال کشور، نوبخت، شولتسه را که کارشناس ایلات و عشایر ایران بود به میان ایل قشقایی برد تا آنان را بشوراند.(58)

نظر بدهید